اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
انگليس داشت و هم سه سالی را در گوشه ای از ابرقدرت ديگر زمان [عثمانی ] گذرانده و دريافته بود که ماندنی نيست و تازه در ذاتش با ايران شيعه گرفتاری هاست. پس نگاهش به جست و جو افتاد. نخست کس بود که به شهادت تاريخ سفير آمريکا در دربار عثمانی را به توجه به ايران فراخواند. اما سال ها مانده بود که غول از شيشه به در آيد. از آن پس همه اصلاح طلبان ايران نيم نگاهی به قدرت و ثروت و هم آزاد انديشی آمريکائی ها داشتند. و دومين جنگ جهانی که آغاز واقعی ابرقدرتی آمريکاست، واشنگتن در دل ايرانی ها جز اين نبود. آن هديه قيمتی که چرچيل به آيزنهاور تعارف کرد [ سهمی از نفت ايران و جانشينی بريتانيا در صحنه سياسی ايران] گاو شيردهی بود که مطابق افسانه های هندی گاو نبود بلکه موجودی بود که از آن نفرت زاده می شد. آمريکائی ها وقتی سينه سپر کردند و علمدار و مغرور کودتای 28 مرداد شدند اين نفرت نديدند يا به چيزی نگرفتند. بايد پنجاه سال می گذشت و وزير خارجه آمريکا به عذرخواهی از آن واقعه در برابر مردم ايران نيمه تعظيمی می کرد تا تازه اسناد وزارت خارجه بريتانيا آزاد شود که سهم لندن را در اين کودتا مستند می کرد.
مسوول توریسم اسپانيا دو ماه پيش
در مصاحبه ای با يک نشريه انگليسی، وقتی از وی پرسیدند که چرا همه توجه
تبليغاتی اسپانیا به فروش ملک به انگلیسی هاست. گفت ليره از همه پول ها بهترست
و اين را حتی مردم روستائی اسپانيا هم می دانند. و وقتی خبرنگار از وی پرسید
چرا. به سادگی گفت شما انگلیسی ها با آمريکا رابطه پدر و فرزندی داريد اما ما
با يک ترقه سرنوشت را می فروشيم. در اين گفته مدير آژانس های توريستی اسپانيا
گلايه ای و اشاره ای است به آخرين اسپانيا که دو روز پيشش انفجار در ايستگاه
قطار پايتخت اتفاق افتاد و دولت دست راستی ساقط شد و سربازان اسپانيا از نيمه
راه عراق برگشتند. سنيوره مانوئلا تنها اروپائی نيست که همه چيز را از دريچه
ارتباط با آمريکا می بيند. بيش تر نقاط دنيا مردمشانش از دوستی يا دشمنی با
ايالات متحده متاثرند. و گاه هم دولت ها در يک طرف و مردم در طرف ديگر. اين
تاريخی صد ساله دارد. در جدول ديدارهای رييس جمهوری آمريکا شصت سال قبل اول بار نام ايران ثبت شد و آن زمانی بود که روزولت برای شرکت در کنفرانس سران متفقين آمد. پس از وی هفت رييس جمهور آمريکا سری به ايران زدند و بعضی مانند نيکسون با استقبالی بزرگ روبرو شدند و بعضی مانند جيمی کارتر بيش ترين تعريف ها را از حکومت وقت کردند که فقط يک سال با سقوط فاصله داشت مانده بود. همان سرزمينی که اولين ميزبان خاورميانه ای یک رييس جمهور آمريکا بود اينک پايگاه بزرگ ترين مخالفان ايالات متحده است و مهم ترين معضل بخش اصلی سياست خارجی آن کشور که خاورميانه باشد. شايد ماجرا را بتوان در اين قياس ديد. آن صد سال پيش که تد روزولت برای اولين بار پا از خاک آمريکا بيرون گذاشت در ايران جنبش مشروطيت در ايران برپا بود، باز هم از امريکا خبری نبود و هر حبری بود از سفارتخانه های روس و انگليس بود. از قضا آن بار هم روحانيون قدرتمندترين افراد صحنه سياسی کشور بودند. و سئوال اصلی سياست در ايران در آخرين روزهای سال هنوز اينست. آينده روابط تهران و واشنگتن چه می شود. خوشی در پیش سال هشتاد و چهار خوش سالی نبود، اما در سرنوشت ملتی که هزاران سال است به فراز و فرود زيسته يک سال خوب يا بد چه می کند. اما سال در پيش، خوش سالی خواهد بود. دل اميدوارم گواه است. در مقدمش بازگشت اکبر گنجی به خانه بعد شش بهار نمی تواند خرمی نياورد که گفته اند سالی نکوست از بهارش پيداست. هم در اين زمينه خبری که در هياهوی تقسيم اسکناس های نو و تعطيل نوروز و اربعين دارد گم می شود، حاضر شدن تهران و واشنگتن برای مذاکره است. يعنی واقعيت کار خود کرد. يعنی سرانجام شعور بر شعاردهندگان هم چيرگی گرفت. نه از آنانم که با هر تحول و تغيير گمان دارند که کار تمام شد، اين وعده ای که اينان در زمان قبول قطعنامه و پايان جنگ، و موقع درگذشت بنيانگذار جمهوری اسلامی، و هم در دوم خرداد و سوم تير به خود دادند. نه از آنانم که گمان دارند با همين خبر که اعلام شده کار مخاصمه نومحافظه کاران هر دو سوی آب با هم تمام است. واقع آن است که با همه کرشمه ای که دو کشور با هم آغاز کرده اند، راه ها در پیش است. هر کدام محملی تراشيدند تا با بازخواست افکارعمومی روبرو نشوند. يکی گفت فقط در مورد عراق است و از فشار بر ايران بر سر پرونده هسته ای نمی کاهد. ديگری گفت به درخواست آيت الله حکيم است و منتی بر سر مردم عراق نهاد. بگويند. هر چه می خواهند بهانه کنند. واقعيت اين است که راه دموکراسی ايران از جنگ نمی گذرد. از جنگ جز خرابی و به عقب افتادن تحولات اجتماعی نمی زايد. از جنگ خشونت می زايد. از صلح – هر چند گام کوتاهی در آغاز آن – اعتدال و آرامش می آيد و در چنين فضائی است که آزادی خواهان هم مجالی می يابند تا نفسی تازه کنند. چنين بود که مصمم شدم نوروز را به همين بهانه شاد بگیرم. بازگشت سرفراز اکبر گنجی شادمانی است برای همه، چه آن ها که با نظرهای او مخالفند و چه آن ها که موافق. هر کس که در دل از زندان به رنج است و هر کس در دلش هوای آزادی و آبادی وطن است. منتظر می مانيم تا نامه ای که چند ماهی آماده شده از دفتر آقای شاهرودی به سازمان زندان ها برود و دانشجويان که آخرين گروگان های اصلاحاتند هم راهی خانه شوند. خبر آزادی گنجی، مرغ دلم را پرواز داد بر آسمان آبی ايران. از کجایش بگویم که نغمه خوان درد نباشم در اين اول سال نو. هان يافتمش . از سال اميدواری ها. بهار سال 76. از بهاران نوروز آن سال، در "پيام امروز" ابتکاری به کار برديم پرهزينه. روی جلد را سه دريچه گذاشته بوديم با سه چشم که از پشت دريچه انگار به ما خيره بودند و ما به آن ها. محمد خاتمی، علی اکبر ناطق نوری و محمدی ری شهری. نامزدهای انتخاباتی در پيش. تازه معلوم شده بود که خاتمی به انتخابات در می آيد و تازه معلوم شده بود که نظام تاب کرباسچی و ميرحسين موسوی ندارد و هنوز ارباب عمائمند که مصون از بليات رقابت ها می مانند. دعوا بين اين سه تن بود. اميدواری ها در ميانه بهار شکوفه زد و خرداد ماهش بود که دوم خرداد شد. سال بعد هزار خبر داشتيم در شماره نوروز، از شدت خبر قيف زمان را روی جلد گذاشتيم . سالی که هزارش خبر بود. هر روزش خبر بود و بحران به کدام نشانه مشخص می کرديم جز همان قيف زمان. دادگاه کرباسچی، جنجال نامه هشت فروردين به قصد تمام کردن کار آقای منتظری، داستان شکنجه شهرداران. عنوان يک گزارشی در اين شماره بود "مهار کننده بحران ها در دل بحران" با تصويری از هاشمی رفسنجانی که داشت در گرمای نخستين روزهای جنبش کباب می شد. اما هنوز کس را گمان نبود که در دل بحران کسی ديگرست، همان که از انتخابات دوم خرداد پيروز بيرون زد. باز سالی گذشت. غريب سالی بود. نوروز 78 که رسيد هنوز از قتل های زنجيره ای جامعه بهت زده و عزادار بود. اما صدای اميرانتظام به گوش می رسيد که بعد ساليان از گور اوين بيرون زده، و صدای فرج سرکوهی که جنبش او را از قفس مرگ پراند. با قتل های زنجيره ای اصلاحات
|