ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

مسئله ملی و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

حقوق بشر

دانشجو

 

توانسته بود لانه زنبور سعيد امامی را شناسائی کند. با اعلاميه وزارت اطلاعات در قبول مسووليت چند تن از اعضای "خودسر"ش حادثه ای غريب رخ داده بود در کشوری که مسووليت سابقه نداشت. چه رسد که دری نجف آبادی مجبور به استعفا شود و رييس جمهور وعده درآوردن غده سرطانی را از دستگاه اطلاعاتی کشور دهد. و اين همان سالی است که وقتی اولين روزنامه جامعه مدنی [ جامعه ] بسته شد ده هزار نفری از جمع سيصد هزار خوانندگانش با شمعی در دست در مقابل دفتر روزنامه حاضر شدند. نفسشان خبر را رساند که به جای جامعه " توس" در راه است. اما با تعطيل توس کار به دستگيری جلائی پور و شمس و نبوی و جوادی حصار کشيد. سال کرباسچی در زندان، نشاط و خرداد و زن و صبح امروز را وارد صحنه مطبوعات کرد. اما جامعه روشنفکری آخرين چراغ خود [آدينه ] را بسته يافت. سال استيضاح مهاجرانی و گوش ها [ چونان دادگاه کرباسچی ] به راديو و زمانی که معلوم شد مجلس محافظه کاران هم مجذوب بيان وزير ارشاد خاتمی شده است ماشين ها با چراغ روشن بوق زنان. سال محاکمه فايزه هاشمی به شکايت سردار نقدی، سال حمله حزب اللهی ها در نماز جمعه به عبدالله نوری و مهاجرانی. سال پيام ها در راه.

باز سالی گذشت. همچنان در تلاطم و اميد. هر روز خبر، هر روز فرياد. جنبش اصلاحات حالا ديگر جهان را به تعظيم واداشته است و مظهرش در محضر پاپ، در جمع سران اسلامی و در جمع سازمان ملل درخشان. به نرمی و به تعادل؛ به گفتگوی تمدن ها. سال بزرگ با وارد کردن دویست هزار نفر به ساختار تصميم گيری [ اولين انتخابات شوراها] شروع شد و با محاکمه عبدالله نوری و با شوکرانی که وی سرکشيد رو به پايان رفت و تا نفس ببندد.

و ديگر دنبال نمی کنم. از سالی که با پيروزی اصلاح طلبان در انتخابات مجلس چه شد. سالی که نوروزش را همگی در صف انتظار بيمارستان سينا سر کرديم. در آن جا سعيد حجاريان بی جان افتاده بود. رديف سعيد ها جلوه کرده بودند. اصلاحات خود به خود سعيد حجاريان را نظريه پرداز لقب داد، نديديم که سعيد ديگر در پستو چه دندان غروچه ای داشت. چندان که سعيد از پسله بيرون زد، آفتابی شد و جان باخت. جسد اين سعيد را به انتقام وسط خيابانی به نام بهشت رها کردند. ضارب سعيدی ديگر بود، سعيد عسگر از تبار شعبان بی مخ تا تاريخ تکرار شود و دکتر فاطمی معاصر به تير او گرفتار. در سالی چنين باز سعيدی ديگر هم جلوه گر شد.

رييس دادگاه مطبوعات، تاريخ منتظر بود تا سعيد مرتضوی را با امضای نزديک به هشتصد ورقه توقيف نشريه، در فهرست رکوردداران نقص آزادی بيان در جهان ثبت کند. جمهوری اسلامی به صفت "بزرگ ترين زندان روزنامه نگاران در جهان" مفتخر. سالی چنين تنها کنفرانس برلينی کم داشت. تا نشان دهد که همه تندروهای عالم با هم متحدند. جمعی از تندرو ترين مخالفان اعلام شده جمهوری اسلامی همايش اصلاح طلبان برلين را به آشوب و نمايش کشاندند و همفکرانشان در تهران آماده تا گنجی و اشکوری را به اعدام وعده دهند و تير آخر را بر پيکره بخش روشنگری اصلاحات شليک کنند. اکبر به زندان رفت.

عبدالله نوری به زندان. زندانی که تازه چند روزی بود غلامحسين کرباسچی از آن خلاص شده بود پذيرای جمع بزرگ روزنامه نگاران شد تا در کنار عزت الله سحابی خاطرات اوين را مرور کنند. از آن جمع همه به در آمديم. آقای نوری و اکبر گنجی به نوعی ديگر. کسی که ساليان را در مقام وزير کشور و عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام، در مقاطعی حساس در مغزاستخوان جمهوری اسلامی حضور فعال داشت، چنان متواضعانه به جای نويسندگان روزنامه اش [ خرداد] در زندان ماند که برای بزرگ ترها چاره ای جز ماندن در انتظار فرصت نماند.

فرصتی که مرگ دلخراش دکتر عليرضا نوری فراهم آورد. ديگر در زندان اوين را به روی مرد نگشودند.

چنان که چندی بعد وقتی محسن سازگارا را به حبس بردند باز زمانی در گشودند که از او نيمه جانی در لبه مرگ نمانده بود. همان که دو سال بعد با اکبر گنجی رخ داد.

چنين بود که زندان با اصلاحات در هم آميخت و ماند تا نوروز امسال که در آستانه اش حبس گنجی به پايان رسيد. اينک از جمع آن ها که هزينه جنبش اصلاحات شدند دانشجويان مانده اند به بند. باطبی و محمدی ها. که در خبرست آن ها نيز در پی ششمين بهار در زندان رها خواهند شد.

ديگر از زندان می گذرم. به اصلاحات باز میگردم. از آن هشت سال که کتاب های نخوانده خوانديم، فيلم های نديده ديديم. اصلاحات ما را برهنه کرد. همه تاريخمان را برهنه کرد. عريان در برابر چشممان نشاند. همه تندروهای تاريخ در اين برهه نمايندگانی يافتند که برهنه در مقابل خورشيد جامعه ايستادند. جامعه جوان نقد را تجربه کرد. هيچ لحظه بی بيم نماند. اما هزينه را شناخت. خوش به دل شد که در عين جوانی جامعه خود بنشاسد. در اين فاصله چه بسيار از تبعيدیان که بازگشتند شادمانه از شرکت در شوق مردم. و چه بسيار که تبعيدی تازه شدند، از هيبت تندی ها و خشونت طلبی ها. ايران به صحنه خبرها بازگشت. در زمانه ای حساس که همه خبر و همه اثر و همه جنگ طلبی و همه صلح جوئی، و همه تحول به همسايگی ما رخت برکشيده بود. در همين فاصله يازده سپتامبر شد مقصدش نيويورک و واشنگتن بود اما تيرش به قلب ملاعمر و طالبان و صدام رفت. و در زمانی که خبر به همسايگی ايران بال گشوده بود. ما در کاری بزرگ بوديم. در اميد و در ياس. جامعه ايرانی که به خصلت در اميد بی تاب است و در نوميدی ديرپا، اين بار نيز از شهر اميد گذشت در سوم تير امسال . اينک وقتی اين نه سال در برابر چشمانم گذر می کند، شادمان از بختم که نصيب داد و شاهد طرفه حکايتی شديم که پيش از اين در تاريخمان نخوانده بوديم. نظيری نداشت تا بخوانيم. اما اينک شده است بخشی از عادات ما. ديگر به شوخی می ماند سخن رييس جديد دانشگاه اصفهان که می گويد بعد هشت سال آزگار اصلاحات که تندروها را خانه نشين کرده بود اينک آمده است تا در قامت رييس دانشگاه نوحه خوان بپروراند. تعزيه بسازد. نرسيده گربه را دم حجله بکشد و جوانان را بشارت دهد که چون دختر و پسر در کارهای فرهنگی با هم بوده اند روزی سرشان را خواهند بريد.

آقای رييس، نمی داند جامعه ای که از پل گذشت، گذشته است. جامعه ای که الفبا آموخت ديگر فايدتی ندارد که مرگ معلم را آرزو کند. بايد ملک ادريس وار نمی گذاشتيد – ملاعمر وار – که جامعه "الف" را بخواند. اينک ديگر دير شد به محال می ماند آگاهی را ناآگاه کردن. در سال عريانی که در پيش است بمانيد با هم و روزگار سعيد عسگر و حسن عباسی و بلخاری و اين چهره جديد [ دکتر رامشت] را تماشا کنيم.

اينان که ظهورشان به بعض دلها ترس انداخته است اما آدميانند، از پولاد و سنگ نیستند. به تماشايشان بنشينيد که چگونه چکه چکه اوهامشان در آفتاب تموز ايران آب می شود. تندی هاشان مانند چرکی از تنشان می رود. اين درسی است که تاريخ به ما آموخته است. ايرانيان کارشناس ذوب فلزات به ظاهر مقاومند. اين جا قلعه هوش رباست به تعبير مولانا. همان جا که کلاه کله داران را از سرشان می رباید. سال نو، سال تماشای غريبه هائی است که گمان کرده اند بيشه خالی است و به اين قلعه هوش ربا آمده اند. دلنشين تر از تماشايشان کاری نيست.

در نهمين بهار، بعد از بهار خرم سال 76 بشارت باد که جامعه زنده و پويای ايرانی، به همصدائی زمان و زمين، درسی ديگر به مدعيان می دهد. به آن ها که نمی دانند در خانه شان چيست و در صدد تغيير ليل و نهار، و به هم زدن چرخ آسمان آمده اند. در اين تنور، آنان که خلوص و صفائی در وجودشان هست، آرام آرام طلای وجودشان از سنگ جدا می شود و روان – و اين حکايتی است که به روشنی در جريان تجربه هشت سال گذشته ديده ايم -. اما وای بر آنان که به هوائی ديگر به اين وادی در آمده اند، فللک بشکندشان بيضه در کلاه به فرموده حافظ. و تماشای آن کوره و اين بازی، بختی است که همه نسل های گذشته ما نداشته اند. چنين بخت شادمانه مبارکتان باد.

نوروزتان پيروز

 

قبلی

برگشت

بعدی