ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

 حقوق بشر

دانشجو

 
 

از این جهت است كه بخش های دوم و سوم كتاب لائیسیته چیست؟(1) را به توضیح "ریشه ها و زمینه های لائیسیته" و "بنیادهای فلسفی سیاسی" این پدیدار از هابز تا ماركس اختصاص داده ام. در آنجا، البته به اختصار، نوشتم كه «ردپای» زمینه های «جدایی دولت و كلیسا» در غرب را می توان حتا در خودِ مسیحیت و در بنیاد آن یعنی در گفتار و كردار پیامبر آن پیدا كرد. این زمینه ها را سپس در شكل گیری جمهوری های خودمختار و مستقل شمال ایتالیا (در چالش با دو قدرت بزرگ مسلط یعنی امپراطوری ژرمنی از یكسو و واتیكان از سوی دیگر)(2) مورد توجه قرار داده ام و سرانجام آن زمینه ها را در رفرماسیون، پروتستانتیسم، روشنگری Les lumières ، Aufklarung آلمانی، انقلاب فرانسه و جنبش های سیاسی اجتماعی اروپا در سده ی نوزدهم یعنی آن چه كه به مبانی «مدرنیته» معروف است، نشان دادم. در ادامه ی تأملات فوق، تلاش من این است كه بنیادهای فلسفی - سیاسی «مساله ی لائیك» (3) در غرب را در پیوند با سیر تحولات اجتماعی و سیاسی و دینی این سرزمین، در مراحل مختلف و در تاریخ فلسفه ی سیاسی، مورد بررسی و كنكاش قرار دهم. ابتدا نیز، می بایست از «سرچشمه ی» اصلی و بنیادین آغاز می كردم، یعنی از «یونانیت» - با این كه لائیسیته پدیدار سده ی نوزدهم است   و به تقابل و جدل بزرگ پروتاگوراس افلاطون بر سر پولیتیا  politeia می پرداختم(4).

با این حال می پذیرم كه زمینه های اجتماعی و فكری تكوین فرایند لائیسیته و هم جنین سكولاریسم در غرب، كمتر مورد توجه قرار گرفته است و این كاستی در نوشته های من نیز محسوس است. به ویژه، همان طور كه در آخر نامه ی تان به درستی اشاره می كنید، در مورد "موانع فرایند (لائیسیته) و نیز راه كارهای موثر و راهگشا"ی آن در ایران، كار قابل توجهی از جانبت روشنفكران لائیك صورت نگرفته است. این جنبه ی "مغفول" قضیه ی لائیسیته در شرایط خاص كشور ما كه دین سالاری خاصی بر آن حاكم است، یكی از كمبود های بزرگ ( اگر نه مهمترین كمبود) نظری، با همه ی پیامد های ناگوار و منفی آن در زمینه ی «عمل سیاسی»، به شمار می رود.

اما اختلاف نظر در این جا نیست. اختلاف بر سر تصدیق و تشخیص "اهمیت زمینه های فكری و اجتماعی تحقق لائیسیته" كه مورد توافق می باشد، نیست. بلكه تمایز در آن جا ست كه شما از یك سو، این "زمینه های فكری و اجتماعی" را سكولاریسم یا سكولاریزاسیون "می خوانید" و از سوی دیگر، همان طور كه می گویید، برداشتی "متعارف" از «مفهومی» را تجویز می كنید كه در باره ی آن، در همین غرب، یعنی در جایی كه گهواره و سرزمین «سكولاریسم» است، اختلاف ها بی شمارند  تا حد زیر سوال بردن منطق و به كار گرفتن چنین اصطلاحی - و بر سر آن، مشاجرات فراوان و سختی طی سده ی بیستم در گرفته اند.

در چند نکته، اختلاف در آن جاست كه:

1- شما زمینه های گو نه گون شكل گیری لائیسیته را به جنبه ای، ولو جنبه ی مهمی، از قضایا (كه «سكولاریزاسیون» باشد) «تقلیل» می دهید. در كلام دیگر، اولی را حاصل دومی می انگارید. در حالی كه این "زمینه های اجتماعی و فكری" پدیدار های متنوعی را تشكیل می دهند كه در «گیتی گرایی» خلاصه نمی شوند. فروپاشی فئودالیته ها، رشد روابط سرمایه داری و تشكیل دولت های ملی(5) در اروپای غربی؛ پیدایش مناسبات اجتماعی مبتنی بر آزادی ( از جمله آزادی وجدان) و استقلال فردی و برابر حقوقی فردی، دمكراسی نمایندگی شده، تقسیم سه قوای مملكتی از جمله تفكیك امر اجرایی از امر قضایی، رشد شهر نشینی و شهروندی و مهم تر از همه، تحقق نخستین و مهمترین «جدایی» یعنی جدایی جامعه ی مدنی(6) و دولت و استقلال اولی نسبت به دومی. بخشی از آن «زمینه ها» را تشكیل می دهند. سرانجام، علاوه بر شاخص های فوق، همراه و همزمان با آن ها، حادثه ی مهم دیگری در اروپا رخ می دهد كه «گیتی گرایی» یا «سكولاریزاسیون» نامیده می شود و به تقدس زدایی، كاهش نفوذ و نقش دین در جامعه، پایان یافتن سلطه و حاكمیت مذهب بر امور سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و به طور کلی بر مدیریت کشوری و در عین حال به اصلاح دین (در این جا مسیحیت) در جهت انطباق یافتن آن با شرایط زمانه و دنیوی می انجامد.

تصدیق می كنید كه محدود كردن زمینه های مختلف فرایند لائیسیته در اصطلاح «سكولاریسم» و اولی را "ثمره ی سیاسی" دومی خواندن (به نقل از نوشته ی شما)، كار چندان ساده ای نیست. مگر این که به سان آقای محمد رضا نیكفر، تحت عنوان «نظریه ی بومی» در باره «سكولاریزاسیون» (سكولاریسم ایرانی؟) همه مشخصات مدرنیته  غربی را، به نام سکولاریزاسیون، تحویل دهیم در این صورت، پرسش این است كه چه نیازی به حفظ نام بی مسمای «سكولاریزاسیون» داریم؟ چون این مقوله، یا «ویژگی» اش را از دست داده است (نزد آقای نیكفر) و یا، به تعبیر شما، "خویشاوندی با ریشه های تاریخی" اش را "گسسته" است.

2- شما، در نامه ی خود، به حكم "كاربردهای متعارف"،  "عموماً چنین می خوانند"، "Si vous voulez (اگر جنین می پسندید)"، "بیان استعاری" از «سكولاریسم»، تعریف های متفاوت اگر نه متضادی از سکولاریزاسیون به دست می دهید: "سكولاریسم به خوبی به عنوان فرایند دین زدایی از جامعه (یا تقدس زدایی توسط عقلانیت بشری Si vous voulez )جا افتاده استسكولاریسم خود اساساً آن رویكرد فكری انگاشته میشود"؛ "فراهم كردن زمینه ی اجتماعی تحقق لائیسیته مستلزم در هم شكستن هژمونی اسلام است. آیا این زمینه سازی همان مطلبی نیست كه عموماً سكولاریسم جامعه خوانده می شود؟"؛ "اهمیت سكولاریسم با دلالت دین زدایی از جامعه"؛ "چاره ای نداریم جز آنكه اسلام را از صحنه ی عمومی بیرون رانیم. به بیان استعاری، اسلام قابلیت همزیستی مسالمت آمیز با نظام لائیك را ندارد". (همه ی تاكیدات از من است).

می پذیرید كه در تعریف سکولاریزاسیون، بین «دین زدایی از جامعه»، «تقدس زدایی»، «در هم شكستن هژمونی دین»، «رویكرد فكری»، «بیرون راندن از صحنه ی عمومی» (منظور كدام «صحنه» است؟ جامعه؟ نهاد های دولتی؟) اختلاف بسی بزرگ و ژرف است. عبارت های: دین زدایی از جامعه، تقدس زدایی،  پایان دادن به سلطه ی دین، عدم قابلیت همزیستی مسالمت آمیز با نظام لائیك به هیچ رو همسان نیستند. با جنین تعابیر و تعاریف متفاوتی كه به قول شما از یك درك "متعارف" و "عموماً" پذیرفته شده ای بر می خیزند ( و البته به زعم شما چنین درك متعارفی در ایران وجود دارد، چون در غرب – حداقل نزد آن دسته از متفکران و نظریه پردازانی که من مطالعه کرده ام- با چنین برداشتی رو به رو نشده ام) چگونه می توان از یك «نظریه ی سكولاریزاسیون»(7) سخن راند؟  

3- سر انجام شما در نامه ی خود، بدون توجه به اختلاف های شان، «لائیسیته» را "ثمره ی سیاسی" «سكولاریسم» می خوانید. در حالی كه به باور من چنین نیست و حداقل به این سادگی نیست. به واقع، تا آنجا كه از تعاریف شما از سكولاریسم بر می آید و در بالا به آن ها اشاره كردم، فرق چندان محسوسی میان  این دو مقوله یا پدیدار وجود ندارد و در نتیجه معلوم نیست چرا باید از «لائیسیته» سخن راند چون كار او را به خوبی و حتا خیلی بهتر «سكولاریزاسیون» انجام می دهد؟ آیا بهتر نیست كه از «لائیسیته» «فاكتور» بگیریم و به همان «سكولاریسم» بسنده كنیم؟

در پایان، مایلم از دید خود و در چند نكته، «بغرنج سكولاریزاسیون» را با شما در میان گذارم. من به هیچ رو، مخالف استفاده از اصطلاح »سكولاریسم» یا «سكولاریزاسیون» در گفتمان اجتماعی، فرهنگی یا فلسفی (با احتیاط های لازم) نیستم و خود نیز، این جا آن جا، این مقوله ها را به كار برده ام. اما معتقدم كه كاربرد آن ها در «جنبش سیاسی» و در «مداخله گری سیاسی» تا حد زیادی مساله برانگیز (Problématique) است. در حقیقت، مشكل «سكولاریسم» و «سكولاریزاسیون» را می توانم در چهار نكته، به صورت تلگرافی، چنین بیان كنم:      

1-  از این مقوله، بر حسب این كه در چه حوزه ای قرارگرفته ایم - حوزه ی  سیاسی یا فلسفی؛ یزدان شناسی یا جامعه شناسی؛ فرهنگی، هنری، تاریخی یا اجتماعی تعاریف گوناگون، پربار       (chargé به زبان فرانسه) و متفاوتی به دست داده اند. در یك كلام، «سكولاریسم» چون پدیدار، در طول زمان و تاریخ و در مكان های مختلف، به موضوعات بسیار مختلف و متفاوتی اطلاق شده كه در نوشته های خود به آن ها اشاره كرده ام.

 

قبلی

برگشت

بعدی