ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

ملا حسنی

مسئله ملی  و فدرالیسم

بایگانی

 

دانشجو

حقوق بشر

 

شراره های شصت وهفت!

(بخش - سوم)

 

دکتر شورانگیز کریمیان                 مهری کریمیان

     

مهری محمد رحیمی            سهیلا محمد رحیمی

دختران آفتاب با گلوبندی از شبق

مینا انتظاری                                 mina.entezari@yahoo.com

همزمان با راه انداختن شکنجه گاه مخوف "قبر یا قیامت" در سال ۱۳۶۲ در زندان قزلحصار، یکروز ساعت ۷ صبح "حاج داوود رحمانی" به همراه اکیپ همراهش، سرزده به بند ۸ آمد و آمرانه فرمانش را صادر کرد: "اسامی که میخونم با همۀ وسایل بیاند بیرون ِ بند..." و بعد درحالیکه فاتحانه و مغرورانه بچه های بند را ورانداز میکرد زیر لب و با تمسخر ادامه داد "... منافق های پدرسوخته! جایی تشریف میبرین که چند روزه آدم میشین و تواب و سربزیر برمیگردین خدمت دوستان...". دربین اسامی بچه های بند که میخواند نام "شورانگیز" نیز قرارداشت.

"دکتر معصومه (شورانگیز) کریمیان" که معمولآ او را "شوری" صدا میکردیم پزشک متخصص و تحصیلکرده یکی از دانشگاههای انگلستان بود که در سال ۶۰ در ارتباط با مجاهدین خلق دستگیر شده و متعاقبآ به ۱۵ سال حبس محکوم گردیده بود.

اولین بار که او را در سال ۶۱ در بند تنبیهی ۸ قزلحصار دیدم در اثر شکنجه های وحشیانه دوران بازجویی بخصوص آویزان کردنهای طولانی به شیوه "قپانی"، اعصاب کتف و دست و پایش اسیبهای جدی دیده بود و چند تا از تاندون ها و مفاصل حرکتی اش نیز دچار پارگی و ضایعات شدید شده بودند بطوریکه یک دستش از کار افتاده بود و حس نداشت و بخاطر صدمات ارتوپدیک پا، بسختی میتوانست راه برود ضمن اینکه بعد از هر چند قدمی که میرفت زانوی او ناخوداگاه خم میشد... با این حال سالار زنی بود با یکدنیا آرامش و متانت که همیشه لبخندی زیبا در گوشه لب داشت و از جمله گلهای سرسبدِ زندان به شمار میرفت.

در سوی دیگر اما، شخصیت و کاراکتر اراذلی همچون "حاج داوود رحمانی" و دیگر جلادان و دژخیمان رژیم واقعآ دیدنی بود و نه فقط شنیدنی؛ چرا که ابعاد درندگی و سفلگی آنان در تصور هیچ تنابنده ای نمیگنجد الا اینکه آنرا دیده و چشیده باشد. "حاجی رحمانی" همچون رئیس بالا دستش لاجوردی جلاد، بعنوان یکی از محصولات و مظاهر فاشیسم مذهبی تازه بقدرت رسیده، در واقع امر ترکیب و معجونی بود از عقب افتادگی مفرط اجتماعی، کهنگی و پوسیدگی فکری و ذهنی و مجموعه ای از عقده های فردی، جنسی، طبقاتی و تاریخی که حالا در خمره ایدئولوژیک خمینی تبدیل شده بود به موجودی با ظرفیت تخریبی نامحدود و تهی از کمترین خصایل بازدارنده انسانی. برای چنین فردی که پذیرش اصل "زن یک انسان برابر با مرد است" حتی در مخیله اش هم نمی گنجید و کفر محض محسوب میشد، حالا در موضع رئیس یکی از بزرگترین زندانهای سیاسی تاریخ ایران، رودر روی زنانی قرار میگرفت که نه تنها خود او بلکه کل سیستم و امام پلیدش را قبول نداشتند و حاضر به تسلیم هم نبودند و اتفاقآ بیشترشان هم مسلمان و موحد و مجاهد بودند. زنانی از طیفهای مختلف اجتماعی با گرایشهای متنوع سیاسی و با ویژه گیها، ظرفیتها، استعدادها و موقعیتهای ممتاز در حیطه و هاله زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی خود، در حالیکه متقابلآ حاجی رحمانی صرفنظر از منصب بادآورده ای که به چنگ آورده بود، در یک نگاه عادی فردی بود به لحاظ شخصی لمپن و بی سواد (تحصیلات در سطح ابتدایی)، و به لحاظ اجتماعی و سیاسی بی بته و بی پرنسیب.

شاید بیشتر مضحک و خنده دار به نظر بیاید ولی حاجی رحمانی بدلیل همان کمپلکس های روانی که اشاره شد، حساسیت خاصی روی زنان قدبلند، با چشمان رنگی، عینکی و با تحصیلات بالا داشت و آنان را رهبران و خط دهندگان اصلی مقاومت در بند و زندان به حساب میاورد و زودتر و بیشتر از دیگران آنان را تحت فشار و تنبیهات قرار میداد. یکی از دلایلی هم که "شورانگیز" معمولآ در زمرۀ اولین دسته تنبیهات قرار میگرفت همین امر بود.

بهرروی انتقال بچه ها به شکنجه گاه "قبر" از بندهای مختلف و بخصوص بند ۸ ادامه پیدا کرد در حالیکه تا مدتها هیچکس نمیدانست آنها را کجا میبرند و تا ماهها هیچ خبری از آنان نشد. طبعآ ملاقاتهایشان هم قطع شده بود و خانواده هایشان نیز نگران و پریشان و سرگردان به هر جایی مراجعه میکردند تا خبری از بچه هایشان بگیرند ولی همه جواب سربالا میدادند. در مراجعه به قزلحصار میگفتند که آنها در اوین هستند و در اوین میگفتند ما چنین زندانی اینجا نداریم بروید قزلحصار... و این بخشی از ظلم و جوری بود که رژیم جبّار عمدآ سر خانواده های داغدار ومصیبت زده ما درمیاورد. شاید لازم به توضیح نباشد که برای یک زندانی دربند، تحمل درد و رنج شکنجه خودش بمراتب سهلتر و آسانتر از تصور دربدری و پریشان حالی خانواده و عزیزانش در بیرون از زندان میباشد... و رژیم پلید به تجربه این را دریافته بود.

برخلاف تصور و وعده حاجی رحمانی، بچه های قبرها نه تنها بسرعت نشکستند بلکه عمدتآ ماهها در آن شرایط طاقت فرسا و درهم شکننده مقاومت کردند و نهایتآ در پی مراجعات، دوندگی ها و شکایات خانواده ها مبنی بر مفقود شدن تعداد زیادی از زندانیان و بی خبری از وضع جگرگوشه هایشان و همینطور در پی تضادهای حاد داخل رژیم، حدود تیرماه سال ۶۳ یک روز هیئتی از دفتر منتظری (جانشین وقت خمینی) به طور سرزده به شکنجه گاه "قبر" میرود که با دیدن بچه های زندانی در آن شرایط غریب، مبهوت میشوند و گویا عکسهایی هم میگیرند. متعاقبآ برای جلوگیری از تشدید تنش و انتشار این افتضاح، قبرها را تعطیل و بچه ها را برای برگشت به بندهای عمومی موقتآ در شرایط قرنطینه نگه میدارند.

یکی از افراد هیئت منتظری، آخوند مجید انصاری، که در آن دوران در جنگ و دعوای جناحهای هار رژیم نقش میانه را بازی میکرد، در یک

 

 

قبلی

برگشت

بعدی