اطلاعیه و پیامها | لینک ها | شماره جدید |
بایگانی |
فرصت به "شورانگیز" نزدیک میشود و با تعجب و کنجکاوی خاصی که برایش قابل کتمان هم نبوده، در رابطه با قبرها، به آرامی از او میپرسد شما چگونه این شرایط سخت را با چشم بند در سکوت وتنهایی مطلق برای ۷ ماه تحمل کردید و "شوری" با همان آرامش همیشگی میگوید: "من تنها نبودم، در تمام این مدت خدا با من بود!" که آخوند انصاری با سکوتی طولانی در خودش فرو میرود... بعد از جمع آوری قبرها روزی آخوند انصاری در حضور ما در بند ۸ اعتراف کرد که شیوه و شکنجه های روانی بکاربرده شده در قزلحصار (واحد مسکونی، قبر و قیامت، و..)، مبتنی برجدیدترین متد شکنجه های روانی بوده که عینآ توسط موساد، با کمترین آثار مشهود فیزیکی، انجام میگرفته است... بگذریم که این رژیم خود استاد تمام شکنجه گران دنیا میباشد. بهر حال بچه های قبرها از جمله "شوری" سربلند و سرفراز به بندهای عمومی برگشتند و در لحظه دیدار دوباره، خوشحالی ما غیرقابل وصف بود. نمیدانستیم به سمت کدامیک برویم، فورانی بود از عشق و عاطفه در میان اشکها و لبخندها... البته چهرهایشان فوق العاده تکیده و رنجور شده بود ولی روحیه شان به ما درس مقاومت میداد. ( 8 ) بعدها در بندهای تنبیهی اوین بازهم با "شوری" همراه بودیم ضمن اینکه خواهر کوچکترش "مهری (زهرا)" که قبل از دستگیری از دانشجویان فعال بشمار میرفت، نیز در کنارش بود. چقدر شخصیت و کاراکتر این دو خواهرشبیه هم بود. هردو با دنیایی از مهربانی و فروتنی، آرامشی خاص در چهره شان موج میزد. از آن پس مهری، پرستار خواهر دلبند و دردمندش بود و در همه حال همراه و همرازش. توی دوره ای که در سال ۶۵ در اوین در اعتراض به سپردن مسئولیتهای داخلی بند از جمله دارو، فروشگاه و .. به چند تواب خودفروش، همگی ازمراجعه به توابین مربوطه برای گرفتن داروهای خودمان و همینطور مواد و وسایل ضروری از فروشگاه زندان خوداری میکردیم، بیشترین فشارها به بچه هایی مثل شورانگیز میامد که میبایست داروهای مختلفی برای دردهای مستمرشان استفاده میکردند... ولی هرگز کوتاه نیامدند. سال ۶۶ هر وقت در راهروی سالن ۳ اوین کنار دیوار می نشستم تا روزنامه بخوانم، شوری را میدیدم که همچنان با آرامش و به آهستگی قدم میزد و هنوز با گذشت سالها، بعد از هر چند قدمی زانوی پایش بی اختیار خم میشد... ولی خودش هیچوقت در مقابل دشمن خم نشد. وقتی شورانگیز و خواهرش مهری را با هم در اوین میدیدم بی اختیار یاد دوست عزیز دیگرم "مهری محمد رحیمی" و خواهر شجاعش سهیلا میافتادم... " فرنگیس (مهری) محمد رحیمی" از بچه های مجاهد دستگیری خرداد ۶۰ بود که بهمراه تعداد زیاد دیگری از جوانان پرشور تهران در آن ایام طوفانی دستگیر و روانه زندان اوین شده بودند. چند سری از میلیشیاهای دستگیری اواخر بهار سال ۶۰ تا مدتها حتی از دادن اسمشان نیز خودداری کردند و برای صدا کردن همدیگر قرار گذاشته بودند که هر سلول یک نام خاص داشته باشد. مثلآ بچه های یک سلول هرکدام نام یک گل را بر خود نهاده بودند همچون پیچک، یاس ... سلول دیگر نام پرندگان را انتخاب کرده بودند مثل گنجشک، پرستو، زاغی ... بچه های سلول دیگر نام شعرا را برگزیده بودند مثل حافظ، عطار، مولوی ... و یک سلول نام سبزیجات را انتخاب کرده بودند که البته این اسامی سمبولیک تا آخر زندانشان و یا عمر کوتاهشان بعنوان نام دوم خاطره انگیزی بر روی آن بچه ها باقی ماند... یکی از آن بچه ها "مهری" بود که در اوان دستگیری در سلول شاعران، نام مستعار "عطّار"، از شعرای نامدار ایران زمین را برگزیده بود و بهمین دلیل برای بچه های قدیمی به "مهری عطار" نیز شهرت پیدا کرده بود. او طبع بسیار زیبایی در شعر داشت اشعار بسیاری را خفظ بود و بیشترمواقع در محاوره ها و گفتگوهای صمیمی و خصوصی با بچه ها به زبان شعر و مشاعره صحبت میکرد که بسیار دلنشین و فرحبخش بود. سهیلا خواهر کوچکتر مهری هم که دانش آموز دبیرستان بود در تیرماه سال ۶۰ دستگیر شده بود. با این دو خواهر مهربان، متواضع، دوست داشتنی، مبارز و پر شور سالها در بندهای تنبیهی اوین و قزلحصار همراه بودم و چه لحظات تلخ و شیرینی را با هم سپری کردیم... سهیلا یکبار حول و حوش سال ۶۵ آزاد شد ولی در پی تلاش برای پیوستن به "ارتش آزادیبخش ملی ایران" در سال ۶۶ مجددآ دستگیرو بعد از پشت سر گذاشتن پروسه سخت بازجویی دوباره در اوین به سالن ۲ انتقال داده شد. بهار سال ۶۷ توانستم سهیلا را یکبار دیگر ببینم، همچنان با روحیه بالا و با شیطنتهای خاص خودش، در حالیکه خواهر ارشدش مهری در سالن یک اوین (بند تنبیهی با اتاقهای دربسته) بسر میبرد... آخرین ماه رمضان زندان را در سال ۶۷ با بچه ها در اوین بودم. دو سال بود که بدلیل ضعف جسمی و افت فشار خون قادر به گرفتن روزه نبودم اما هرشب هنگام سحر با آن انسانهای پاک سرشت همراه میشدم و از بودن در کنار آنان احساس آرامش و سرشاری میکردم... در اواخر همان ماه از آن گلهای بی همتا به سختی جدا شدم و یکروز قبل از عید فطر از زندان بیرون آمدم... مدت کوتاهی بعد از آن در مردادماه همان سال، همۀ آن جوانان بُرنا و دانا به حکم پیرکفتار خون آشام جماران، حلق آویز و سر به دار شدند که در زمرۀ آنان زنان جانفشانی بودند همچون دکتر شورانگیز کریمیان بهمراه خواهر دلاورش مهری کریمیان، مهری محمد رحیمی و خواهر دلیرش سهیلا ... چهره هایی تابناک و درخشان، اخترانی از تبار خورشید...، دختران آفتاب با گلوبندی از شبق! در کبودی پررنگ بجامانده از طنابهای دار بر گردن های افراشته شان…. گلوبندی از شبق ( 9 ) چکاوک و پوپک چشمه و عشق مداری به سپیدی سحرگهان سهیل و مهر سجاده و تسبیح دو آینه رو به رنگین کمان دو آینه همرنگ باران و پنج خط در امتداد عاطفه تابستان آی مردان دشنه ها و تشنگی از میان شما کسی آیا نام خواهران گمنام برکه ها را بر بوم ماه خواهد نوشت آوای دختران سرو و صنوبر را در چنگل بکر ستیزه ها خواهد شنید به شیران بیشه ها گفتم آیا شما فریاد مادران بکر شهامت و شمشیر را شنیده اید؟ آنان بی زخم خفته اند ماهیان آب ها همیشه، همیشه بی زخم مرده اند و بر پیکر بی جان بادها در این سکون بیکران هرگز کسی زخمی ندید آی دختران آفتاب خواهران ستیزه و مهتاب مادران بکر زلالی آب گلوبند شبق رنگتان در این فروغ جاودان مبارک باد پاورقی ها: 1- بخش اول و دوم این نوشتار، "شراره های شصت و هفت"، دربسیاری از سایتهای معتبر اینترنتی درج گردیده که از همکاری دموکراتیک همۀ آنان سپاسگزارم. یک لینک نمونه از هر دو بخش قبلی این مقاله جهت مراجعه علاقمندان در زیر میاید: http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=14374
|