اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
اين صورت او آدمی شياد است و حقه باز و پشت هم انداز و دروغزن و مردم فريب. ضلع دوم مثلث هم از آن سازنده و مبلغی است که خود به آنچه تبليغ می کند باور دارد که در اين صورت کار او را می توان ناشی از جهل دانست و نادانی، ترک استدلال، خردگريزی، بی خبری، بی اطلاعی، ابهام زدگی، آموزش نيافتگی، به مکتب نرفتگی، خامی، تاريک انديشی، بی سوادی، کم عقلی، کم دانشی، و کج فهمی. (در اينجا وارد بحث روانشناسيک ِ بيماری هائی همچون «اسکيزوفرنی»، روان پريشی، و چند شخصيتی شدگی نمی شوم و حوزهء کار را به همين نظر معناشناسی در گنجينه های واژگانی محدود می کنم). و در ضلع سوم مثلث ِ «خرافه گستری» هم کسی ايستاده است که خرافه ای را که می شنود و می خواند باور می کند. در مورد چنين کسی، علاوه بر صفات ذکر شدهء بالا می توان مفاهيمی همچون سادگی، ساده لوحی، زودباوری، کورکورانه باوری، بی چون و چرا پذيری، تلقين پذيری، خودفريبی، آرزوپنداری، و کژ داوری کردن را نيز افزود. بدينسان خرافه پروری و خرافه گستری در حوزه ای اتفاق می افتد که يک سرش در سرزمين دروغزنی و شيادی قرار دارد و سر ديگرش در کشور نادانی و جهل و ساده لوحی. در آن سر که تزوير و ريا خانه دارد خود بخود انکار عمدی عقل و تحقير خرد نيز جای گرفته است، و در آن سر که جهل و ساده لوحی حاکم است، کسی هنوز به ضرورت حاکميت خرد در استنتاج ها و قضاوت ها پی نبرده و راه استفاده از آن را نياموخته است. راستی اينکه جهان خرافه، جهان تاريک خردگريزی و گوسفند بودگی و چرا کردن در سرزمين بی چرائی هاست. در طول تاريخ همواره خرافه هنگامی شکل گرفته است که برای آدمی پرسشی پيش آمده و او، به لحاظ بی اطلاعی و مجهز نبودن به روش های راه بردن عقل، برای پرسش مزبور پاسخی بی اساس يافته است. البته اين امر در حوزهء تاريخ علم هم، که ظاهراً حوزهء فرمانروائی عقل و خرد است، نيز وجود داشته و حتماً در آينده هم وجود خواهد داشت. مثلاً اکنون ثابت شده است که مسطح بودن زمين خرافه ای بيش نيست. يا گرفتگی ماه ربطی با پيدايش برخی از امراض ندارد. اما مهم آن است که در حوزهء علم واقعی (و نه آنکه در حوزه های «علميه» به «علما» ی آينده می آموزند!) کوششی عمدی برای يافتن پاسخ های نادرست به کنجکاوی ها صورت نمی گيرد و همهء تلاش های ممکن برای جلوگيری از آسان گيری و باطل گرائی به عمل می آيد. به همين دليل تاريخ بلند بشر تاريخ خروج تدريجی و دردناک او از سياهی ِ خرافات نيز هست. در برابر آنچه پيرامون «علم» گفتم، بايد دانست که برخی از نهادهای اجتماعی، بنا بر زمينه های پيدائی خود، اساساً کارکردی در جهت توليد خرافه دارند چرا که پايهء ساختمان شان بر «سخن بيهوده، حديث باطل، و افسانه و اسطوره» هائی نهاده شده که با هيچ آزمايشی قابل اثبات و تجربه نيستند. مثلاً اعتقاد به اينکه انسان دارای روحی است که پس از مرگ تن او باقی می ماند و از جهان مادی به جهانی ماوراء آن منتقل می شود، از آنجا که قابل اثبات و تحقيق و تجربه نيست، می تواند به صورت نهادی آفرينشگر خرافه درآيد. شما همين که به وجود عالمی در ورای عالم قابل حس و تجربهء مادی معتقد شديد، خودبخود دری را بر حوزه ای گشوده ايد که هرتصوری در آن جزو ممکنات تلقی می شود. يا اگر فکر کنيد که هر آدميزاده دارای «سرنوشت» تعيين شده ای است، ديگر راه را برای برخاستن انواع فال بينی ها و کف بينی ها و رمالی ها و غيبگوئی ها هموار ساخته ايد. بدين لحاظ، شرط جلوگيری از توليد خرافه خشکاندن ريشه های اين شجرهء زهرآگين است. يکی از کارخانه های تاريخی توليد خرافه، «مذاهب» هستند که اگرچه در «اعتقاد به عالم غيب و وجود روح» با «اديان» يکی هستند و ادامهء منطقی آنها محسوب می شوند اما با آنها تفاوت هائی ماهوی دارند. دين همان اعتقاد کلی به آفريدگار و آفرينش و جهان باقی است؛ اما مذهب، با تکيه بر همان اعتقادات کلی، ساخته می شود تا روابط پيروان خود را با آفريدگار و جهان باقی تنظيم کند. مثلاً اگر قرآن را کتاب دين اسلام بگيريم، خواهيم ديد که، در مقايسه با آن کل، احاديث و روايات و فتاوی آخوندها (مثلاً آنچه که در برابر يک جلد قرآن به صورت بيست و پنج جلد کتاب بحارالانوار مجلسی در آمده) چيزی جز مجموعه ای از خرافات ساختهء دست شيادان و مؤمنان ـ به يکسان ـ نيست. مثلاً، با اينکه پيامبر اسلام خود را معصوم نخوانده و قرآن به او سفارش کرده است که به مردمان بگو که علم غيب نداری و از آينده بی خبری، مذاهب اسلامی برای او عصمت و علم غيب قايل می شوند و مذهب شيعه اين دو دارائی محيرالعقول را به فرزندان او نيز تسری می دهند. يعنی، به وجود عالم غيب که ايمان آورديم، تنها کافی است هرکس بنا بر تصور خود آن عالم را در ذهن خويش باز سازی کند و آن بازسازی را همچون مجموعهء خبری ِ موثقی در برابر ديگران بگذارد. در فرهنگ لغت، در زمرهء مفاهيم مربوط به خرافه، به واژه های ديگری همچون طامات و شطحيات و کرامات نيز بر می خوريم که به «اقوال پراکنده و گزاف و بی پايهء صوفيه» مربوط شده و «بيان امور و رموز و عباراتی محسوب می شوند که حال و شدت سفر معنوی صوفی و درويش و پير و شيخ خانقاه را وصف می کنند». نمونهء اعلای اين خرافه های بی مغز و معنی را می توان در اثری همچون «تذکره الاولياء» يافت. بگذاريد فقط يک جمله از کتاب را، در وصف شيخ بايزيد بسطامی، برايتان نقل کنم تا خود حديث مفصل از اين مجمل بخوانيد: « مادرش نقل کند که: هرگاه که لقمه به شبهت در دهان نهادمی ، او در شکم من در تپيدن آمدی ، و قرار نگرفتی تا بازانداختمی.» اما می دانيم که آخوند، بعنوان يکی از عوامل اصلی ِ گسترش خرافه، همين بايزيد را کافر می داند. چرا و چگونه؟ پاسخ روشن است: هريک از طرفين دعوا تنها از موضعی که در آن نشسته است به بيرون از حوزهء باورهای خود می نگرد و به سخن ديگرانی که به چيزهائی غير از مجموعهء باورهای او يقين دارند گوش فرا می دهد و، ناگزير، به آنان همچون آدميانی خرافه زده نگاه می کند. يعنی، برای هرکس آنچه که در حوزهء باورش نمی گنجد خرافه محسوب می شود، حتی اگر خود تا گلو در لجن خرافه فرو رفته باشد. و اينگونه است که مثلاً، آخوندی بنام مشکينی ـ که رئيس مجلس خبرگان رهبری است ـ از يکسو اعلام می کند که فهرست نام نمايندگان مجلس هفتم به امضاء امام زمان رسيده است و، از سوی ديگر، معتقد است که مدعيان تماس با امام زمان را، به جرم خرافه گستری، بايد به زندان افکند و تعزيز کرد. يعنی، آخوند، صوفی را اهل طامات می داند و صوفی، آخوند را مصدر زهد ريائی؛ و هر يک آن ديگری را به خرافه پروری متهم می سازد. اگرچه دکتر معين، نامزد رياست جمهوری اخير، در مقام اصلاح طلبی و خردورزی، احمدی نژاد و طايفه اش را خرافات زده می بيند اما وقتی از خودش می پرسند که «چرا با اينکه، پس از رد صلاحيت شدن، گفته بودی که با حکم حکومتی به صحنهء انتخابات بر نمی گردی اما برگشتی؟» می گويد «با قرآن استخاره کردم و آيه خوب آمد!» سايت بازتاب هم، که متعلق به بخشی از مذهبيون حاکم بر ايران است و صفحاتش را که می خوانی از بوی عفن خرافه به سرگيجه دچار می شوی، چنانکه ديديم، از گسترش خرافه در تعب است و تقاضای جلوگيری از آن را دارد. و اينجاست که در همهء زبان ها به حوزهء معنائی ديگری برای مفهوم «خرافه» نيز دست می يابيم که نسبيت اين مفهوم را ـ در ارتباط با موضع گوينده ـ با روشنی بيشتری آشکار می سازد. يعنی، در گنجينه های مفهومی / زبانی، واژه ی «خرافه» با حوزه ديگری از مفاهيم هم ارتباط دارد که توجه به آنها جالب است. در اين گنجينه ها می توان، در جوار خرافه، واژه های تازه ای را نشسته ديد همچون: ارتداد، زندقه، کفر، الحاد، بدعت، رفض، فساد عقيده، بدمذهبی، لامذهبی، بدآموزی، بي دينی، و بد دينی. معنای اين حرف آن است که گروهی از اهل خرافه، از جانب خرافاتيان ديگر، بخصوص خشک انديشان ِ مذهبی، به همهء اينگونه «مفاسد» منتسب شده و بخاطر آن جزا ديده اند. براستی که، در هر کجای تاريخ و جغرافيا، از نظر صاحبان مذاهب حاکم همهء کافران و مرتدان و لامذهبان و بد مذهبان و بی دينان و ملحدان و بدعت گزاران، در واقع مشغول و مسئوول ِ خلق و اشاعهء خرافه اعلام شده اند. بخشی از شيعيان بخشی ديگر را به خاطر «غلو» در حق امامان کشته اند و غلو را سرمنشاء خرافات دانسته اند. اما همين آخوندها وقتی به سخنان امثال دکتر هاشم آغاجری رسيده اند که منکر از پا زائيده شدن امامان و قرآن خواندنشان در بدو تولد شده، او را به جرم «انکار مسلمات دين مبين» به حبس انداخته و به اعدام محکوم کرده اند. بدينسان، جغرافيای خرافه نيز دارای مرزهای خودی و غيرخودی است و اين مرز را هيچ چيزی جز يقين ها و باورهائی از بنياد خرافی درون مرزنشينان تعيين نمی کند. يعنی، آنجا که عقل راه ندارد، حاکم و محکوم، |