اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
خودی و غير خودی، و خرافه آفرين و خرافه ستيز همگی اهل خرافه اند. حال اگر به همان معنای فرهنگ واژگانی خرافه برگرديم (آنجا که گفته شد خرافه معادل «سخن بيهوده، حديث باطل، افسانه، اسطوره» است) در مي يابيم که برای برگذشتن از خرافه ـ بی آلودگی به آن ـ چاره ای نيست جز آنکه همه نوع خرافه را طرد کرده و يکسره بر هرچه سخن بيهوده، حديث باطل، افسانه و اسطوره است خط بطلان بکشيم و تنها به آن نوع خردی توسل جوئيم که ما را به گمراههء خرافه های جديد رهنمون نمی شود. براستی که می توان گفت، در طول تاريخ، و در برابر کارخانجات معدود توليد دانش های خردپذير و مفيد، هزاران کارخانهء توليد خرافات و طامات در سرزمين ما به کار مشغول بوده و دل و مغز آدم ايرانی را پوکانده اند. و به همين علت هم هر کس، به يمن تجربيات خردپايهء خويش، از چنبرهء اين جعل ِ گسترنده رهيده باشد مجدانه کمر بر مبارزه با آن بسته و در رفع آن به زبان های مختلف کوشيده است. در اينجا، مثل هميشه، دوست دارم در اين مورد نيز سخنانی از حافظ شيراز را بمدد بگيرم، با توجه به اينکه او هم در دل همين لجن پروريده شده و بيشتر ديوانش هم از همينگونه خرافه و طامات آکنده است. اما آنجا که به روشنائی می رسد، نبوغ بی نظيرش در خدمت مبارزه با لجنزار خرافه باوری بکار گرفته می شود. به سخنش گوش کنيم که می گويد: خيز تا خرقهء صوفی به خرابات بريم شطح و طامات به بازار خرافات بريم شرممان بد ز پشمينهء آلودهء خويش گر بدين فضل و هنر نام کرامات بريم. ساقی بيا! که شد قدح لاله پـُر ز می طامات تا بچند و خرافات تا به کی؟ مسند به باغ بر، که به خدمت، چو بندگان، استاده است سرو و، کمر بسته است نی صوفی گلی بچين و مرقع به خار بخش وين زهد خشک را به می خوشگوار بخش طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه تسبيح و طيلسان به می و ميگسار بخش در اين ابيات ما پژواک ذهنی را که از خيال عبث می برد و به ساحت طبيعت و واقعيت بر می گردد را می شنويم ـ ساحتی که فقط در آن علم می تواند خردپذير بماند و خردپايه گسترش يابد. در اينجا اصرار من بر خرد پذير و خردپايه ماندن ساخته های ذهن بی سبب نيست. بنظر من بايد در اين نکته باريک شد که مفهوم «راه بردن درست خرد» از خود مفهوم «خرد» مهمتر است. علت هم آن است که همهء انسان ها به دستگاه مغز مجهزند و اين دستگاه، علاوه بر صدها چيز ديگر، جايگاه خرد هم هست. پس در هرکس «خرد» وجود دارد. آن کس که ناخن خود را می گيرد و در همان زمان رعد و برق در آسمان ظاهر می شود و او می پندارد که رعد و برق بر اثر ناخن گرفتن او حادث شده هم، در واقع، بمدد بکار گيری خرد خويش ـ که يک نظامی علت جوست ـ به اين نتيجهء خرافی می رسد. يعنی بين ناخن گرفتن خود و ظهور آذرخش در آسمان رابطه ای علت و معلولی برقرار می کند. اما آنچه در اين ميانه مفقود است و منجر به شکل گرفتن چنين خرافه ای می شود عدم آگاهی شخص است نسبت به روش های درست بکار گيری نيروی خرد خويش. شايد مثالی ديگر در اين مورد مسئله را روشن تر کند. فيلسوفان يکی از روش های بکارگيری درست خرد برای رسيدن به استنتاجات علمی و درست را «امکان تکرار تجربه» می دانند. و اگر نيک بنگريم می بينيم که زمينهء پيدائی اغلب خرافه ها تجربه های غير قابل تکرارند. يکی روح می بيند، ديگری گرفتن ناخن و آمدن رعد و برق را يکجا تجربه می کند، و آن يکی فال می گيرد و درست در می آيد. اما ـ طرفه اينکه ـ شاخصهء همهء اين خرافه ها ادعای پايداری و قابليت تکرار آنهاست. به متن يک کتاب فالگيری توجه کنيد: «اگر شمعی با شعلهء آبی بسوزد نشانهء آن است که روحی در اطاق است». می بينيد که در اينجا خرافه با صلابت يک سخن علمی مطرح می شود؛ مثل اينکه گفته باشيم «اگر ورق کاغذی را روی شعلهء شمع نگاه داريد آتش می گيرد.» اما اين يکی ـ در شرايط متناظر ـ تجربه ای قابل تکرار است حال آنکه ديگری دارای هيچ بنياد قابل تکراری نبوده و استمرار آن را اعتقاد و يقين شنونده و گوينده تضمين می کند. جالب اينجاست که برخی از مذهبيون، از يکسو، همين فقدان قابليت تکرار را دليل اصالت امور خارق العاده دانسته و، از سوی ديگر، به مدد همان، وجود خرافه را اثبات می کنند. در متنی از نويسندهء نوانديش ِ مذهبی ِ معاصرمان، آقای احمد قابل، می خواندم که: «در متون ديني كه عمدتاً از عالم ماوراء براي ما خبر مي آورند گزارش هايي دربارهء پيامبران، توانايي بعضي انسان ها، يا اقدامات خاص خداوندي ـ كه ما آن را ماورائي يا مأذون از ماوراء مي دانيم ـ آمده؛ نظير قدرت مسيح بر زنده كردن مردگان، كه حالا جزئيات آن بر من روشن نيست. به طور طبيعي، وقتي انسان چنين مواردي را بپذيرد، خود به خود، امكان تعميم اين باور فراهم مي آيد. ولي معجزات امور استثنائي بوده اند، اگر تبديل به قاعده شوند آن را خرافه مي گويند. ما كه مدافع شريعت و معتقد به عوامل و پديده هاي ماورائي هستيم ، مي گوييم آن مواردي كه خارج از چارچوب عادي زندگي رخ داده "استثناء " است و قابل تعميم نيست». در اين سخن نيز آنچه قابل تأمل بنظر می رسد همانا کوشش برای خط کشی کردن است. هرکس خط کش را جائی می گذارد و می گويد تا اينجا را با پای ايمان و اعتقاد می آئيم اما اگر در ورای اين خط کسی حرفی از جنس آن طرف خط زد خرافه گفته است. سنی مذهبان می گويند پيامبر خدا معصوم و خطاناپذير بوده و هرچه که گفته و کرده برحق و درست و خداپسندانه است. شيعه مذهبان دوازده امامی اما می گويند نخير، سيزده نفر ديگر هم مثل پيامبر معصوم بوده اند. سنی ها معدودی کتاب حديث دارند، اما شيعيان ده ها کتاب رو به قطور شدن را برای شما رو می کنند. اصول کافی شان دو جلد است، اما هفتصد سال بعدش بحارالانوار به بيست و پنج جلد می رسد. می خواهم بگويم که اگر حرف درستی در سخن آقای قابل هست، در آنجاست که می گويند: «وقتي انسان چنين مواردي را بپذيرد، خود به خود، امكان تعميم اين باور فراهم مي آيد». ايشان البته در صحت آن «پذيرفتن» شک و چون و چرا نمی کنند اما می کوشند در مقابل «تعميم» آن مقاومت کنند. چنين چيزی ممکن نيست. چون که صد گردد نود هم پيش ماست. حتی خدای آقای قابل هم نمی تواند جلوی اين ميل به تعميم را بگيرد. همين چند روز پيش در سايت «دفتر نشر آثار مقام معظم رهبري» گزارشی می خواندم از ديدار اعضاي نوزدهمين كنفرانس بين الملي وحدت اسلامي با «مقام معظم رهبري». نويسندهء گزارش در پايان نوشتهء خود آورده بود: «هنگامي كه سيد احمد صابونچي، امام جمعهء حسينيهء اهل بيت اوكراين، خدمت مقام معظم رهبري رسيد، به نشانهء تبرك، از ايشان درخواست كرد تا چفيه شان را به يادگار داشته باشد كه مقام معظم رهبري نيز چفيهء خود را به ايشان هديه كردند. امام جمعه مزبور پس از گرفتن هديه به خبرنگار ما گفت: در علم ثابت شده كه اجسام متأثر از افراد هستند و اينها خرافات نيست؛ چرا كه ما حتي در قرآن داريم كه پيراهن حضرت يوسف شفابخش چشمان حضرت يعقوب شد». در اينجا اگر بخواهيم با معيارهای پيشنهادی آقای قابل به داستان نگاه کنيم بايد بگوئيم که اگرچه معجزهء شفابخشی ِ پيرهن يوسف را، چون در قرآن آمده، «می پذيريم» اما «قبول نمی کنيم» که می شود آن را «تعميم» داد و برای چفيهء مبارک مقام معظم رهبری هم چنين خاصيتی را قائل شد. متأسفانه اين عصارهء نوانديشی دينی معاصر ماست که به لحاظ اين سوی و آن سوی ِ مرز کردنش به کار مبارزه با خرافه نمی خورد. و همين جا و به همين علت است که من پرداختن به روش های کاربرد درست خرد را از خود خرد مهمتر می دانم. باری، هفتهء پيش ماه رمضان پايان گرفت، قبل از آن ايران از گذرگاه نيمهء شعبان (سالروز تولد امام زمان شيعيان دوازده امامی) گذشته بود. در اين دو ماه بازار خرافه رونق داشت، تلويزيون از معجزات و کرامات ماه رمضان می گفت. در نيمه شعبان، که شب قدر نام دارد چرا که باور بر آن است که در آن شب کتاب سرنوشت يکسالهء آدميان را خدمت امام زمان می برند تا تصويبشان کند، مساجد پر بود از قرآن به سر گرفتگانی که به التماس از امامشان می خواستند که بر احوال آنان رحم کند. بدينسان، می بينيم که کشوری مجدانه ثروت ملی خود را بپای اشاعهء خرافه ريخته است و هر روز فقيرتر و جاهل تر می شود. و من، در اين ميانه، دلم برای نسل جوانی می سوزد که می کوشد برعکس جريان رودخانه ای به اين قدرت و وسعت شنا کند و خود را به ساحل خردورزی برساند. اگر در جستجوی فردائی بهتر برای کشور خود باشيم، اميد ما بايد به اينگونه جوانان باشد. |