اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
لیتل، پس از تأیید رأی گیری دوم توسط ِ توسینت، تلاش دارد تا روابط ِ بین اتحادیه ی بین المللی و منطقه ی 100 را بهبود بخشد. اعتصاب ِ حمل و نقل ِ 2005 ، یک واقعه ی تاریخی بود. کارگران ِ حمل و نقل نشان دادند که در میان ِ کارگران، قدرت و اراده برای مبارزه وجود دارد. اما، از آنجاییکه این اعتصاب، از طرف ِ رهبری ِ آن، تنها برای ِ خالی کردن ِ عقده یِ اعضاء و به تصویب رساندن ِ قرارداد حاوی ِ "عقب نشینی" صورت پذیرفته بود، به سمت نتیجه ی موفقیت آمیز حرکت نکرد. این اعتصاب نشان داد که یک برنامه ریزی و رهبری ِ ضعیف ، می تواند حتی مؤثر ترین ِ اعتصابات را نیز محکوم به شکست کند. با اینکه برخی از اعضاء اتحادیه ی منطقه ی 100 هنوز به توسینت اعتقاد دارند، اما بیشتر آنهائیکه در صفوف اعتصاب شرکت کرده بودند، به اینکه شاید در حمایت ِ از اعتصاب مرتکب ِ حماقت شده اند، در تردید به سر می برند. دیگران ، اما، به تلاششان در طول اعتصاب افتخار می کنند. آنها معتقدند که توانایی ِ به دست آوردن ِ قراردادِ بهتری را داشتند. آنها از تظاهر قدرت ِ کارگری ایکه در دسامبر گذشته بخشی از آن بودند، الهام گرفته و مصمم اند که مبارزه را برای یک اتحادیه یِ قوی تر و دمکراتیک تر، با رهبری ایکه ارزش حمایتِ اعضای اتحادیه را داشته باشد، دنبال کنند. مادر، باز هم برایمان حرف بزن!
(برای مادر "یحیوی" عزیز، شیرزن آذری که همچنان میخروشد) مینا انتظاری mina.entezari@yahoo.com صبح زود بود که به فرودگاه جان اف کندی نیویورک رسیدیم. دیگر هموطنان نیز از گوشه و کنار سرزمین پهناور آمریکای شمالی، به این شهر که پایتخت سیاسی دنیا لقب گرفته، وارد میشدند. خیلی چهره ها برایم آشنا بودند چون در تظاهرات و همایش های قبلی آنها را دیده بودم. هرکسی تا رسیدن به آن جا، پیشاپیش مشکلات مختلفی را حل کرده و از موانع متعددی عبور کرده بود ... تضادهای معمول زندگی فردی و خانوادگی در غربت و تبعید، اعم از شغلی، مالی، تحصیلی ... من هم که به اتفاق خانواده، پس از شنیدن خبر برنامه تظاهرات، تصمیم به شرکت گرفته بودیم؛ کارهایمان را یکی دو روز جابجا کردیم و یا به تعویق انداختیم و روز موعود راهی نیویورک شدیم. ایرانیان شریف و آزادیخواه، از نقاط مختلف و از طیف های متنوع اجتماعی و در سنین متفاوت، راهی این سفر اضطراری شده بودند. البته مقصد همگی مان یکجا بود: مقابل ساختمان سازمان ملل متحد؛ و هدف مشترک مان نیز یک چیز بود: فریاد و تکرار یک نه بزرگ به ارتجاعی ترین و فاشیستی ترین رژیم تروریستی موجود در جامعۀ کنونی بشری در ابتدای هزاره سوم میلادی، یعنی ملایان حاکم بر ایران و البته نماینده بر حق شان! احمدی نژاد تبهکار. در محل برنامه، هموطنان کماکان از راه میرسیدند. پدر و مادرهای سالخورده که گاه چندین فرزند رشیدشان را از دست داده بودند تا کودکان خردسال که بی خبر از همۀ زشتی های جهان، در کالسکه و در کنار والدین جوانشان، زیبائیهای اطراف را نظاره میکردند ... تعداد زیادی از دختران و پسران دانش آموز و دانشجو هم در جمع به چشم میخوردند؛ همچون آزاده و آناهیتا که اساسآ متولد امریکا هستند و بدلیل زندگی ِ در تبعید پدر و مادرشان، اگر چه که هنوز ایران زمین را خود ندیده اند ولی هرگز درد و رنج سرکوب نسل جوان و دانشجویان همسن و سال خود در ایران را نادیده نمیگیرند و فریاد آزادی برای آنها در این سوی آبها سر میدهند... عده ایی نیز بعد از ساعتهای متمادی رانندگی خودشان را به محل رسانده بودند. تعدادی از بچه ها چندین روز زودتر، برای کمک به بچه های نیویورک جهت آماده سازی برنامه به آنجا رفته بودند. مسئولین برنامه نیز علیرغم کار مستمر شبانه روزی و بیخوابیهای طولانی، همه با لبخند و با نشاط به تازه واردین خوش آمد می گفتند ... همراه با پوسترها و پلاکاردهای فارسی و انگلیسی، تعداد زیادی از عکسهای شهدای سرفراز خلق دربین جمعیت دیده میشد. منهم عکس همبند دلاورم "کاپیتان فروزان عبدی"، از شهدای قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ را همچون مدال افتخار به گردن آویختم و در صف تظاهرات قرار گرفتم. نگاهی به اطرافم کردم. در یک طرفم خانمی بود که عکس "مریم گلزاده غفوری" را به گردن داشت. او که خود شش نفر از اعضای خانواده اش بدست رژیم ملاها اعدام شده بودند، میگفت: اگر عکسهای همۀ آنها را به گردنم بیاویزم همچون گردنبند خواهد شد. در کنار او هموطنی زرتشتی قرار داشت. آن طرفتر، مریم، هموطن مسیحی با صلیبی بر گردن به همراه عکسهایی از "اسقف هوسپیان مهر" و سایر کشیشانی که بدست رژیم سلاخی شده بودند، ایستاده بود. هموطن دیگری عکس "دکتر شورانگیز کریمیان" و دیگری عکس "مهری کریمیان" را به گردن داشت... صف جمعیت ادامه داشت.بعد از دقایقی دوست خوبم "مرجان" هنرمند ملی و دردمند میهنمان نیز از راه رسید. او هم به اتفاق هنرمند محبوب منوچهر سخایی و به همراه تعداد دیگری از بچه های کالیفرنیا با یک پرواز طولانی شبانه به محل رسیده بودند. البته همسر مرجان عزیز، فریدون ژورک (کارگردان و سینماگر بنام ایران)، بعلت بیماری و معالجات ضروری و اساسی، به توصیه پزشک متخصص از حضور در این برنامه معذور شده بود. مرجان که صدای گرم و زیبایش را همچون سلاحی داغ و آتشین علیه این رژیم زن ستیز بکار میبرد، اینبار نه برای اجرای ترانه و سرود، بلکه همچون سایر هم میهنان برای سردادن شعار و خروش و اعتراض به صف تظاهرات ملحق میشد و چه هارمونی زیبایی.از هر طرف مواجه با خبرنگاران و خبرگزاریهای مختلف رادیویی، تلویزیونی و رسانه های محلی و بین المللی و البته مصاحبه های متعدد بودیم... سخنرانان به ترتیب صحبتهای خود را ایراد میکردند و غریو آزادیخواهانه مردم نیز آنان را همراهی میکرد: فریاد هر ایرانی آزادی آزادی؛ اشرف اشرف شهر شرف؛ احمدی نژاد تروریست است او را از سازمان ملل اخراج کنید... سپس صفی سمبلیک در هیئت خانواده شهدا، رزمندگان و زندانیان سیاسی به روی صحنه رفت. این صحنه تأثربرانگیزترین اما پر غرورترین لحظات برنامه بود. آنان عکسهایی از شهدای آزادی را بر گردن داشتند و یا در قاب عکسی کوچک بدست گرفته بودند... آفاق فرزند یکی از شهدای قتل عام زندانیان در سال ۶۷ و از خانواده رزمندگان ارتش آزادیبخش، به زبان انگلیسی سخنانش را بیان کرد و آنگاه "مادر یحیوی آزاد"، مادر سه شهید راه آزادی پشت تریبون قرار گرفت... با اینکه سالهاست مادر را می شناسم و بسیار با او بوده ام و افتخار همراهی با وی در برخی مجامع حقوق بشری و بین المللی، جهت افشای جنایتهای رژیم را داشته ام؛ اما هنوز هر وقت مادر از داغ و دردها و ظلم و ستمی که بر او رفته و از جور زمانه و سختیهای روزگار سخن میگوید، تمام بدنم میلرزد و احساس میکنم شانه هایم تحمل دردهای مظلومانه او را ندارد. با اینحال همیشه شیفته و مشتاق شنیدن خاطرات پر درد و رنج و البته انگیزاننده و غررآفرین وی بوده ام. "مادر یحیوی" از زنان دلاور خطه آذربایجان است که در بحبوحه انقلاب ضد سلطنتی و سپس در تداوم پروسه آزادیخواهی و مبارزه با ارتجاع هار و تازه به قدرت رسیده آخوندی، در "فاز سیاسی" خانه و زندگیش را در شهر اردبیل، در اختیار پیشتازان آزادی قرار داده بود. خودش نیز با جان و دل از آنان حمایت و پشتیبانی میکرد. ضمن اینکه فرزندان دلاور و مجاهدش، سرآمد و سرمشق بسیاری از جوانان مبارز
|