اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
فقط حزب الله رهبر فقط روح الله" دریافت کردیم، به تلخی رنگ باخت و دو سال و نیم بعد در زندان و در صف اعدام تبدیل به کابوسی هولناک و پایان ناپذیر شد. انقلابی که بطور طبیعی میبایست راه به جلو باز میکرد و یک گام کیفی در مسیر تکامل و تعالی انسانیت پیش میگذاشت و طبعآ نیروهای ترقیخواه، دمکرات، پیشگام و انقلابی دست بالا را پیدا میکردند، در یک تصادف شاید ساختگی و بدلایل خاص فرهنگی، سیاسی و تاریخی. منجر به سربرآوردن و حاکمیت یک پدیده مهیب ارتجاعی از اعماق تاریخ قرون و اعصار گردید که هدفش رجعت به عهد جهل و خرافه و کشانیدن جامعه به قهقرا بود و در این مسیر هر مانعی را از بیخ و بن ریشه کن میکرد و میسوزاند و منهدم میکرد. هیولایی که هیچ حد و مرز اخلاقی، انسانی و جغرافیایی برای خودش قائل نبود... در این میان اما، سازمانهای فعال و مترقی سیاسی بویژه مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق بهترین و مناسبترین بستر جذب امواج آزادشدۀ انسانی و بخصوص جوانان تشنه و طالب ترقی و پیشرفت بودند. طی سالهای ۵۸ تا ۶۰ با حضور علنی این تشکیلات پیشرو در پهنه اجتماعی، تعریف دیگری از نقش زنان در اذهان افراد جامعه و به ویژه خود زنان شکل گرفت و پدیدار شد. به همت جریانات سیاسی مترقی (مجاهد، مارکسیست، ملی و قومی)، خیل عظیم زنان و دختران جوان بویژه دانش آموز، دانشجو، کارمند، کارگر و خانه دار در عرصه فعالیتهای سیاسی-اجتماعی سازماندهی میشدند و کار تشکیلاتی را تجربه میکردند. البته در همین روند، زنان بطور خاص، از موانع بسیاری نیز در محیط پیرامون خود بایستی عبور میکردند و با مشکلات و تضادهای زیادی از اندرون خانه و خانواده گرفته تا بیرونی ترین سطوح جامعه و لایه های فرهنگی مرسوم دست و پنجه نرم میکردند.
بعنوان مثال در فضای حاکم بر خانواده ها در آن دوران بطور عام، بیرون رفتن پسر خانواده از خانه و بازگشت او در هر موقع از روز و یا حتی شب، جهت هر کاری، امری عادی و از قبل پذیرفته شده بود. ولی برای دختر خانواده، ابتدا به ساکن، نه تنها چنین آزادی عملی وجود نداشت بلکه اقدام به انجام آن، پریدن از مانعی بلند و سنت شکنی گستاخانه ای محسوب میشد که بهای خاص خود را طلب میکرد. واقعیت این بود که خروج از خانه علیرغم مخالفت والدین و بدون اجازه آنان، شرکت در فعالیتهای سیاسی مخالف رژیم در بیرون از خانه آنهم بطور مستمر و هرروزه و گاهآ شبانه روزی، رو در رویی با اوباش کمیته چی و بسیجی های ولگرد در خیابانها و میادن شهرها و کتک خوردن و مجروح به خانه آمدن، از مدرسه بدلایل سیاسی اخراج شدن و یا از امتحانات محروم شدن و ... از جمله مسائلی بودند که در رابطه با دختران فعال سیاسی، در مقایسه با پسران، مستلزم مایه گذاری و ریسک پذیری و جسارت دوچندان بود؛ چرا که پذیرش و هضم آنان توسط خانواده و جامعه ثقیل تر مینمود. حتی درجه خشونت و رذالت باندهای سیاه و چماقدار حامی رژیم در سطح شهرها و در انظار عمومی، در مرحله مبارزه مسالمت آمیز سیاسی، نسبت به دختران نسل انقلاب، آن پرستوهای خونین بال آزادی، به مراتب بیشتر و شدیدتر بود. با شروع سرکوب خونین و سراسری در تابستان سال ۶۰ ، وقتی خیل عظیم زنان و دختران، فوج فوج روانه زندانهای رژیم فاشیستی شدند، همین روند و شیوه برخورد و ظلم و ستم مضاعف در مورد آنان اِعمال میشد. در دیدگاه پوسیده و پلید آخوندی، زنان بخودی خود موجوداتی خبیث و فتنه گر و عامل فساد تلقی میشوند چه برسد به اینکه مخالف و معارض نظام ولایی و مقدس! آنان نیز باشند؛ که لزومآ مستوجب تنبیه و مجازات بمراتب شدیدتر و سنگین تری هم میشوند. به همین دلیل زنان زندانی نه تنها همپای مردان شکنجه و اعدام میشدند بلکه به طرق مختلف مورد هتک حرمت و بی حرمتی مضاعف هم قرار میگرفتند. علاوه بر اینها، زنان در هر دو سوی میله های زندان، چه بعنوان زندانی دربند و چه در سلک خانوادۀ زندانی، بدلیل مناسبات و بافت خاص فرهنگی و اقتصادی-اجتماعی موجود و البته سرکوب قرون وسطایی، بار ِ اضافی تبعات زن بودن خود را به صورتهای دیگری نیز بدوش میکشیدند. فی المثل در سالهای اول دهه خونبار ۶۰ تعداد زیادی از زنان جوان باردار دستگیرشده و در زندانهای رژیم بسر میبردند؛ که در شرایط زیر بازجویی و شکنجه و یا زیر اعدام و با امکانات مادون زیست انسانی، دربند و اسارت زایمان میکردند و چه بسا که نوزاد و یا مادر و یا هردو در حین وضع حمل و یا بعد از آن از بین میرفتند. همچنین مادران جوانی هم بودند که برای ماهها و یا حتی سالها، مجبور بودند با فرزندان نوزاد و یا خردسال خود در سلولها و بندهای زندان زندگی کنند، چرا که همسرانشان یا کشته شده بودند و یا فراری و یا دربند بودند؛ که در هر صورت بار نگهداری از این فرزندان حتی در زندان نیز بدوش مادران بود. حکایت ظلم و جور بیرحمانه ی رژیم جلادان در حق این نوزادان و کودکان مقیم زندان، و همینطور فشار و شکنجه هایی که از طریق همین کودکان معصوم بعنوان اهرم فشار بر مادران اسیرشان اِعمال میشد، موضوع بحث جداگانه ای است که در این مطلب کوتاه نمیگنجد و از آن میگذرم. از سوی دیگر بدلیل فضای بسته فرهنگ سنتی حاکم بر برخی خانواده ها بخصوص در شهرستانها، پذیرش واقعیات تلخی همچون حضور مادران فداکار و آزادیخواهی که خود در زندان بودند و کودکانشان در بیرون از زندان و همینطور دختران دلاور اسیر در چنگال پاسداران هار، در اولین برخوردها بسیار سخت و غیرقابل قبول به نظر میرسید... بعضی از همبندانمان در اوایل دستگیری در روزهای ملاقات مواجه با خانواده یا والدین آشفته حال و پریشان خاطرشان میشدند که با بی تابی و اصرار و التماس معترض آنان میشدند که: "آخر دختر و زن بچه دار را چه به زندان و اینجور کارها... حالا جواب حرف مردم را چی بدیم... جواب بچه هاتون را چی میدین..." این نمودی از مسئله و مشکل داخلی برای زنان زندانی بود که شاید برای مردان زندانی، لااقل به این شکل و تا این حد موضوعیت نداشت. این فضای سنگین را حتی در رابطه با زندانیان سیاسی از بند رسته نیز، در برخی لایه های عقب مانده و یا حاشیه ای جامعه، میشد حس کرد.
|