اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
«منادی الحق» (حاج آقا) «احمدک» (آب زندگی)، «مهدی زاغی» (فردا) نمی تواند به مجاهدت های شریف روحی مردم احترام نگذارد. ذکر شهر «بنارس» و مادرهندی قهرمان داستان که رقاصه معبد «لینگم» بود (بنام «بوگام داسی») واقعی زهرآگین و «ناگ» که از ترس آن موهای عمویش سفید شد، و رقص پرپیچ و تاب و خیال انگیزدختران هندی، یاد آورسفرهدایت به هند و تاثیرات و خاطرات قوی این سفراست. قصه «بوف کور» به صورت یک «مونولوگ» (تک سخن) بی نهایت شاعرانه و سرشار ازتصاویر چهره ها، تعبیرها، استعاره ها و تشبیه های غریب و گیرا نوشته شده است. در ادبیات فارسی این پدیده در آن ایام بکلی نو و مخترعانه بود. دراین پدیده هم متاثر بودن هدایت از ادبیات معاصر اروپا و هم نیروی تند تخیل و ابتکاراو بروز می کند. درهمین عرصه است که «هوزووارشن های ادبی» عرضه می شود. واژه «هوزووارشن» شکل پهلوی «هنروارش» است، یعنی واژه هائی که درپهلوی به زبان آرامی نوشته می شد ولی به پهلوی خوانده می شده، مانند «لخما» که آنرا «نان» تلفظ می کردند. این اصطلاح را هدایت فقط یک بار بکار می برد ولی بسیار اصطلاحی صائب و مهم است. در واقع باید از پس این «کنایات معمائی» روح و اندیشه هدایت را بیرون کشید و هنر و ارزشها را شکافت و به دفینه ای که درآنهاست دست یافت. درمونولوگ «بوف کور» مانند مونولوگ های نظیرکه هدایت نوشته («سه قطره خون»، «زنده بگور» و غیره) بدون شک اندیشه ها و عواطف ناهنجاری هم وجود دارد که برای ما، باورمندان به تکامل تاریخی انسان و امکان رهائی تدریجی او از زنجیرهای بی خویشتنی، پذیرفتنی و حتی دلپذیرنیست. در این قصه شب زده و ترسناک گاه انسانها بحد اعلی مسخ می شوند و حقیر و پوک و سیه دل و نفرت انگیزند، مانند «ننه جون» و «لکاته» و «پیرمرد خنزرپنزری» و «پیرمرد نعش کش». تنها او و محبوبه مرده اش از دنیای آنسوئی هستند که یکی محکوم به تجزیه شدن و مثله شدن و دیگری محکوم به شکنجه دیدن است. لذا تمام داستان را می توان دادخواستی علیه دنیای رجاله ها، به معنی پیکارجویانه آن دانست. تن و روان آسیب دیده و شکننده هدایت استغراق او در ادبیات ضد زندگی معاصر بورژوا، رد خود را مانند داغمه های کبود همه جا بر پیکرداستان گذاشته است. ولی مطلب اینجاست که درکنار این، در «بوف کور» حرف دیگری نیزهست و آن درست همان چیزی است که او را به پرخاشگرخشمگین علیه محیط اجتماعی زمان خود بدل می سازد. در«بوف کور» هم مانند بسیاری آثار دیگرهدایت، تاثیرعمیق خیام دیده می شود: تصویر روی کوزه باستانی «راغا» که پیرمرد نعش کش به هنگام کندن قبرکشف می کند، عینا مانند تصویری است که قهرمان داستان روی قلمدان کشیده است و خود رمزی است از تکرار ابدی سرنوشت انسانی که در امواج سیاه عدم فرو می برد و دوباره سربرمی کند، رمزی است ازگردش جاویدان ذرات هستی. همچنین رگه های شکاکیت خیامی در صحت دعاوی مذاهب نیز در«بوف کور» به عیان دیده می شود. این درآمیختگی تاثیرفرهنگ باختری با سنن تمدن ایرانی درهدایت از خطوط شاخص روح و آفرینش هنری اوست که در «بوف کور» مانند آثار دیگراو کاملا مشهود است. بعلاوه از تبادلی که بین اشخاص داستان ازجهت جسم و روح روی می دهد (یکی به دیگری بدل می شود) پیداست که افکارهندی ایرانی درباره تناسخ و مسخ (و حتی امکان تبدیل شدن به گیاه) درذهن هدایت رخنه دارد. دراین تناسخ و مسخ و رسخ هدایت یگانگی گوهرهستی را می بیند که بی نهایت چهره عوض می کند ولی همیشه خودش می ماند. از معشوقه رویائی بخش اول کتاب که نقاش قلمدان پیکر مرده او را با گزلیک مثله می کند تا لکاته زن زیبا ولی هرزه و بی صفتش که او را نیز در پایان بخش دوم با همان گزلیک به قتل می رساند، از چشم های اولی که در داخل چمدان خون آلود می درخشد تا چشمهای دومی که درمشت پرازخون قاتلش ظهورمی کند، ما شاهد یک سلسله پیوندهای مرموز در سرنوشت و درخواست هستیم. سرانجام تبدیل گوینده داستان به پیرمرد خنزرپنزری، نماد دیگری است ازاستحاله انسان در جهان رجاله ها که قادراست همه موجودات را ببلعد و گریزبه سکوت، به تنهائی، به نشئه تریاک، به تاریکی شب ازچنگ این جهان عبث است، زیرا این دنیا شما را تا ژرفای عزلت و غربت شما دنبال می کند (لذا می توان گفت: اگر چنین است، پس باید ازجهان رجاله ها نگریخت، بلکه با آن جنگید). هدایت نگرنده تر از آن است که بغرنجی حالات روانی انسان و شگردها و زیرو بم های آن را نبیند و پیوند روح با جسم نظرش را جلب نکند. ولی هدایت این روند را درنوعی توارث نسلی، در فریادهای خاموش خصایص قومی و نژادی در درون جسم و روح هر فرد، درقوانین اسرار آمیزی که در ژرفای هستی انسان، همانندی های جسمی و روحی را طی قرنها دست بدست می دهد، جستجو می کند. بسیاری از جملات معمائی و تاریک او در «بوف کور» وابسته باین اعتقاد اوست. درهمه آنها درعین حال اشاره ای به خودش دارد. ازستم و عذاب جسم خود رنج می برد و شراره های غرایزحیوانی با اندیشه اثیری و اشرافی انسانی او جور در نمی آید، ما هراس هدایت را از جسم خود شرم و حجت او را که به قول «پابلونرودا» به انسان دوپوست می دهد و دومی زودتر از اولی منقبض می شود، درسراسر «بوف کور» احساس می کنیم. از تنها بودن و یگانه بودن خود، هم زجرمی کشد و هم بدان افتخار دارد چون نمی خواهد به دنیای رجاله ها مربوط باشد. آسیب پذیری، شکنندگی و عجزجسم انسان و سرگشتگی و بی تدبیری روح او در قبال رفتار خشن و بی ملاحظه نیروهای طبیعت و تاریخ (که با «بیشمار» سروکاردارند و به «تک تک» بی اعتنا هستند) پدیده ایست حزن انگیز که هدایت را وحشت زده می کند. به همین جهت اوچنین عبوس و تلخ است، زیرا، به قول برشت، آنهائی که می خندند خبر وحشتناک را نشنیده اند، ولی هدایت آنرا شنیده بود. خود او دوست داشت از «درد زندگی»، «درد جهان» (Weltschmerz) سخن بگوید. برای هدایت رنج انسان رنج عبث «سبزیف» از اساطیر یونان است که درعرصه تاخت و تاز کور نیروهائی بسی مقتدر و بی رحم، لگدمال می شود. در دوران جنگ هدایت «افسانه سیزیف» (Le Mythe de sisyphe) اثر نویسنده فرانسوی آلبرکامو (Albert Camus 1960- 1913) را که تازه نشریافته بود بدست آورد و خواند و از آن جمله خواندن آنرا با شوق مستورنشدنی به نگارنده توصیه کرد. سخن کامو در باره پوچی زندگی انسان و مطلوب بودن خودکشی، برای هدایت تازگی نداشت. استدلال کامو درباره آنکه انسان درسرای وجود یک «مهمان ناخوانده» (Intnus) است، نظیراستدلال سارتر درباره این که «نای تهی» وجود انسان سرشار از دلهره است، برای هدایت که مدت ها بود «بوف کور» را ایجاد کرده بود، سخنان کهنه ای بود. در«بوف کور» همه اینها گفته بود. هدایت مانند کامو مدتها پیش، خود را «بوف کور»، یک «انسان زائد»، یک «انسان غریبه» احساس می کرد. نه هدایت و نه کامو نخواستند از نوعی «مشاهده واقعیت» (Constatation de fait) فراتر بروند. مطلب «انسانهای زائد»، مطلب «تضاد بوف های کوربا دنیای دجاله ها» مطلب مهمی است ولی این مسئله انسان شناسی (آنتروپولوژیک) و زیست شناسی (بیولوژیک) نیست. این یک مسئله تاریخی- اجتماعی است و آنرا نه ازراه خودکشی و اعلام پوچی زندگی، بلکه از طریق تلاش های مرارت بار دیگری باید حل کرد: رهائی انسان درنبرد اوست. آنچه که گفتیم تصویرساده شده ایست از «بوف کور». در این اثر کوچک (در28 صفحه) سایه و روشن یک روح بزرگ تلخیص شده و ثمره تقطیر پرتعب عواطف و افکاربسیاری است. ما حق داریم بدون بیم ازساخته کاری و زیبا سازی و سمت دهی مصنوعی، این اثر را دادخواست علیه آن دنیای رجاله ها بدانیم که هدایت را مختنق ساخت و پیش از وقت به گورستان فرستاد، و برای آن درگنجینه ادب معاصرایران جائی بگشائیم. شناخت عمیق تر و نزدیکترهدایت و آثارش پیوسته به سود این نویسنده بزرگ و آثار اوست. |