اطلاعیه و پیامها | لینک ها | شماره جدید |
بایگانی |
دربررسی ویژه ای از «بوف کور» برخی نکات لازم را درباره این اثرمطرح می کند. از پژوهنده گان مترقی خارجی پروفسورکمیسارف درکتاب تحقیقی خود موسوم به «زندگی و آفرینش صادق هدایت» (نشریات «علم» مسکو، 1967) با شور و صمیمت تمام از «بوف کور» مدافعه کرده و کوشیده است تا به سود دفاع ازمقام هنری هدایت، این اثر را از تهمت سور رآلیسم و انحطاط و بی محتوی بودن و پوچی مبری سازد. لازمه شناخت «بوف کور» شناخت خود هدایت، زندگی، دوران، جهان بینی و مشخصات انسانی و هنری اوست، زیرا همه اینها در«بوف کور» بدین شکل یا بدان شکل بازتاب یافته است. خود هدایت به نگارنده این سطوردرباره «بوف کور» گفت که نوشته او نوعی «داستان مغزی» (Roman cerebral) است. درباره آنکه هدایت ازقصه های مغزی (یا رویائی با خوابگونه) و تکنیک آن چه تصوری داشت، اطلاع من مشخص نیست. ازمجموعه مطالبی که درموارد متعدد از او شنیدم علاقه اش به نظریات فیلسوف و تئولوگ قرن نوزدهم سورن کیر که گارد (Soren Kierkegaard) احساس می شد. کیرکه گارد بنوبه خود در فرانتس کافکا تاثیرعمیقی داشت، کیرکه گارد مبتکرمفهوم «دلهره» (Angoisse) است، که به جهان بینی او خصلت ژرف بدبینانه ای می بخشیده است. فرانتس کافکا نویسنده آلمانی زبان چک، بنوبه خود اثرات بسیارعمیق درهدایت داشت. احتمال دارد با آثار این نویسنده در سفر اروپا (125- 1930) آشنا شده باشد. آن موقع اروپا غربی تازه کافکا را شناخته بود. بعدها بنا به توصیه اکید هدایت دوستش حسن قائمیان برخی آثارکافکا را ترجمه کرد. خود هدایت «گراکوس شکارچی»، «مسخ»، «جلوی قانون»، «شغال و عرب» را از آثارکافکا به فارسی درآورد. نوشته هدایت تحت عنوان «پیام کافکا» (درمقدمه «گروه محکومیت» به ترجمه حسن قائمیان) نشان میدهد که هدایت خود را در واقع پیرو مکتب فلسفی و هنری این نویسنده می شمرد. باید افزود که از ایام نو جوانی هدایت عمیقا تحت تاثیرجهان بینی مندرجه در رباعیات خیام قرار گرفته بود. این رشته ایرانی با آن رشته اروپائی درذهن هدایت گره می خورد و پوچی و دلهره زندگی با اندیشه مرگ و سپری بودن انسان بر روح هدایت سایه پا برجای خویش را می افکند. یعنی رو آوردن هدایت به کافکا، چنانکه توجه بعدی او به اگزیستانسیالیسم. ابدا تقلید خشک و فرنگی مآبی نیست، بلکه صمیمانه است و در روحیات خود هدایت این امور سابقه و ریشه دارد.هدایت از کافکا، چنانکه گفتیم هم فلسفه اش و هم فن هنری اش را کسب می کند. نظیراین نوع قصه های مغزی درنزد هدایت کم نیست. مثلا در قصه هائی از قبیل «زنده بگور»، «سه قطره خون»، «تاریک خانه» و غیره همین شیوه دیده می شود. بعدها در ادبیات معاصر بورژوائی غرب، این اسلوب هنری، با نامهای گوناگون، بستری فراخ می گشاید و هدایت یکی از پدید آورندگان نمونه های موفق در این دبستان هنری است. روشن است که ژانرهنری در نزد هدایت متنوع است و بحث درباره آن و روا بودن یا نبودن هریک از آنها، بحثی است جداگانه. بهرجهت آنچه عمده است سمت و مضمون اثرهنری است و درباره ژانرو تکنیک میتوان گشاده دست و بذال بود. داوری ما درباره هنرمند قبل ازشکل، ازجهت مضمون است زیرا اشکال واحد می تواند مضمون های متنوعی را در آغوش گیرند و این را تاریخ و واقعیت نشان داده و ثابت کرده است. در«بوف کور» پرخاش خشمگین هدایت، به صورت صیحه ای رنج آلود، علیه اجتماع دورانش «دنیای رجاله ها،» بسیار جلی و خواناست. شجره عواطف «بوف کور» را باید درفراز و نشیب زندگی کودکی صادق هدایت جست. وی کودکی بود از یک سو دارای اراده و غرور نیرومند و از سوی دیگر بسیارمحجوب و درخود فرورفته. ازهمان ایام در خود آگاهی حیاتی او تضادی بغرنج رخنه کرد و میان او و محیط خانوادگی و اجتماعی اش فاصله افتاد. این فاصله در روان هدایت بیزاری از پیرامون، سرخوردگی و یاس پدید آورد که همیشه در او قوی بود و به قبول اندیشه ها و فلسفه های بدبینانه میدان می داد. از نظر هدایت زندگی یک فتنه انگیزی و دسیسه گری ازجانب غرایز طبیعی است که می خواهند راه خود را بازکنند. انسان آلت این دسیسه است. تمام زندگیش، که سرانجام درچاه بی پایان مرگ می غلطد، یک مسخرگی و دلقک بازی تحمیلی، یک مشغولیت عبث و بی خردانه است. پایان دادن آزادی به این مسخرگی، قبول خودکشی، بهترین پاسخ به توطئه غریزه هاست. تنها احمق های طماع، شیفته منجوق های پرزرق و برق و بکلی بی ارزش زندگی می شوند و با بزاق جاری ازدهن به لذت های چرند آن می چسبند. آن کس که درد شناس است، این تعهد رذالت آمیز را رد می کند و داوطلبانه از دروازه مرگ به داخل می رود. این خلاصه آن فلسفه ایست که هدایت در بسیاری آثارخود، با زبان های مختلف، با رمز و نمادها و به قول خودش «هوزووارشن» ها تکرارمی کند و بارها در گفتگوی شفاهی با دوستان خویش، ضمن عبارات طنز آمیز فوق العاده گیرا و غالبا بسیار گزنده و درآلود، آنرا افاده می کرده است و خود، نه تنها دراندیشه، بلکه با عمل به آن وفادارماند. ما بین این اندیشه، که محصول نفرت از فساد محیط جانورانه «الحق لمن غلب» بود، و اندیشه انقلابی، با همه تضاد صریح این دو برخورد، یک قدم راه بود. زمانی که هدایت پی برد که میتوان محیط جانورانه و زندگی پوچ انسانی را دگرگون ساخت، چون درنفرت خود از تباهی صادق بود، چون برای طرد این محیط اراده اش نیرومند بود، به آسانی به یک نویسنده سرزنده و مبارز بدل شد. اگرهدایت، که پل بین ساحل تاریک نفی زندگی با کرانه روشن اثبات آنرا در زندگی طی کرده بود، به تمام درستی و عمق این گذار بزرگ روحی خویش باورمند می شد، آنگاه دیگراثری مانند «پیام کافکا» از خامه اش نمی تراوید و آنگاه دیگر پیکربیجان خود را در48 سالگی تسلیم گورستان پرلاشز نمی ساخت. تحول در او آنچنان ژرف نبود که برای تفکر و اراده نیرومندی مانند هدایت آنچنان لازم بود. سرکوب خونین جنبش بزرگی که پس ازسقوط رضاشاه پرگشاد، نضج اندیشه های نوزاد را متوقف ساخت و به قهقرا کشاند.
خود «بوف کور» علاوه برریشه های فکری و روانی، واکنش ایران زمان رضاشاه است. نخستین سفراو به بلژیک و فرانسه و دیدن تمدن اروپائی غربی، او را گوئی به دیار افسانه گوئی برده بود. البته در آن ایام هدایت هنوز نمی دانست که این تمدن را کاربرده و ازصدها قوم غارت شده جهان پررونق می سازد. او از تهران گلین و محقر که اهالی آن به گفته هدایت «اسیران خاک» بودند به پاریس و شعشعه پس ازجنگ اول جهانی آن، منتقل شده بود. بعدها نیزهمیشه از «ولایت خاچ پرست ها» با نوعی شگفت حرف می زد. همه چیز از شیرقهوه درکافه، نغمه آکوردئون، ارگ کلیسا، محیط آزاد برای عشق ها و خوش گذرانی ها، کتاب های جالب و خواندنی، معماری دلکش بناها، زبان دقیق برای فکرکردن و نوشتن، تمدنی که با ذوق پیشرفته ای درآمیخته بود و غیره، هدایت را که می دید و می فهمید، مجذوب می کرد. وقتی پس ازپنجسال توقف در بلژیک و فرانسه به تهران برگشت، با آنکه در «کافه لاله زار» با چند دوست فرنگ دیده و فرنگی مآب محیط کوچک پاریسی را تجدید کرد، ولی می دید که در بیابان فقر و بی فریادی بسرمی برد که یک قزاق بی سواد، که مهمترین خصلتش قلدری و آمادگی برای تامین غارت دیگران است، بعنوان «اعلیحضرت قدرقدرت شاهنشاهی ارواحنافداه» مدعی است پایه گذار «عصر مشعشع» اوست و مشتی چاپلوسان «پرورش افکار» با کمر دو تا و از |