اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات |
بایگانی |
حقوق بشرو میثاق های آن |
|
مدارس ديگر، موسسات فرهنگی و مرکز تئاتر و نمايش ارامنه از شهرت خوبی برخوردار بودند. در سال 1915 تنها در شهر ازمير شمار ارامنه به بيش از 30 هزار بالغ میشد، با استفاده از فرصت پيشآمده در جنگهای ترکها و يونانيان که در سالهای 1919 ، 1922 در جريان بود، مقامات ترکيه تمام ساکنين ارمنیتبار ازمير و حوالی اين شهر را قتل عام نمودند، به طوری که در سال 1922 هيچ ارمنیای در آن حوالی وجود نداشت. آرنولد توينبی مورخ شهير در همان سالهای نخست پس از کشتار، برای جمعآوری اسناد مربوط به آن تلاشی را آغاز کرد و حاصل آن کتابی است با عنوان کشتار يک ملت و در بخشی از آن خاطرات شاهدان زنده و بازماندگان فاجعه را گرد آورده است: پليس هزاران خانهء ارمن را يکی پس از ديگری از اثاثيه خالی کرد. جمعيتی از زنان و کودکان ترک به دنبال پليس راه میافتاد و هر چه پيش دستشان میرسيد، با خود میبرد. وقتی پليس اشياء گرانبها را از خانهها بيرون میآورد، آنان برای تصاحب اشياء باقیمانده هجوم میبردند. من هر روز با چشمان خود شاهد اين نمايش هستم، گمان میکنم تخليهء خانهها چندين هفته طول بکشد و پس از آن نوبت به فروشگاهها میرسد.تمام صبح، ارابههای مملو از زن و کودک از شهر بيرون میآمدند و گاه مردی فراری از تبعيديان پيشين در بين آنها ديده میشد. همهء زنها و دخترها لباسهای ترکی پوشيدند تا چهرههاشان نظر ارابهرانان و ژاندارمهای بیرحم را نگيرد ... مردم مطمئن بودند که دولت مصمم است که نژاد ارمن را از پهنهء گيتی براندازد، در حالی که آنان قدرت مقاومت نداشتند. میگفتند که مردان را میکشند و زنان را میربايند. آنها معتقد بودند به جايی میروند که بدتر از مرگ است و بسياری از آنان در جيب خود زهر حمل میکردند تا در صورت لزوم از آن بخورند. برخی برای دفن افراد، بيل و کلنگ با خود حمل میکردند.زنانی بودند که کودکانی کوچک در آغوش داشتند، يا روزهای آخر بارداری را سپری میکردند، با اين همه همچون گلهای زير تازيانه به جلو رانده شدند. به سه مورد برخوردم که زنی در طول راه وضع حمل کرد، و به سبب بیرحمی گاریرانی که او را میبرد، بر اثر خونريزی جان سپرد. عدهای از زنان چنان شکسته و درمانده بودند که نوزادان خود را در راه رها کردند.روز اول ژوئن 1915، مهاجرت اجباری دسته جمعی واپسين گروه ارمنها از ناحيه انجام شد. همهء دهکدهها و نيز سهچهارم شهر قبلاً تخليه شده بود. يک گروه 15 نفرهء ژاندارم مراقبت از کاروان 4 تا 5 هزار نفری را به عهده داشتند. کشيش شهر برای آنان سفر خوشی را آرزو کرد، ولی به فاصلهء چند ساعت پيادهروی، در بيرون شهر راهزنان و عدهای از روستاييان ترک مسلح به چوب و چماق و تفنگ آنها را احاطه کردند. قتل عام مردان از جمله دو کشيش که يکی از آنها 90 ساله بود، شروع شد. طی 6 یا 7 روز تمام مردان بالای 15 سال به قتل رسيدند.با يادآوری کشتار ارامنه در 84 سال پيش اگر چه در موقعيت کنونی نمیتوان چيزی را تغيير داد، اما جامعهء انسانی اگر بیتفاوت از کنار چنين فجايعی بگذرد و راه حلهای عملی برای جلوگيری از آن را به عمل نياورد، تضمينی برای ادامهء حيانت انسانها وجود نخواهد داشت. قتل عامهای قومی روآندا، سرکوب قومی کردها، کشتار بوسنی، کشتار صربها توسط ناتو و کشتار کوزوویها توسط صربها شاهد مدعای ماست. کسی چيزی نگفت...، ف. م. سخن فيلمهای دوران نازیها را که میبينيم از يک چيز شگفتزده میشويم: يهوديان، آرام و سر به زير، به هرچه نازیها میگويند تن میدهند. میگويند به در خانهتان علامت بزنيد؛ میزنند. میگويند به بازویتان ستاره زرد نصب کنيد؛ میکنند. میگويند، يک چمدان برداريد و به فلان محله بسته برويد؛ میروند. میگويند سوار قطار شويد؛ میشوند. میگويند لباسهایتان را در آوريد و به دنبال هم ساکت و آرام پا به اتاق گاز بگذاريد؛ میگذارند. در تمام اين مراحل هيچ اعتراضی نمیبينيم. حتی در مرحلهای که با مرگ روبهرو میشوند، هيچ مقاومتی نمیبينيم. اين نوع واکنش، ناشی از ترس شديد است. ترس فلجکننده. ترسی که باعث میشود انسان فقط به زودتر مردن و راحتتر مردن فکر کند، و نه هيچ چيز ديگر. وقتی که اميد به زندگی از آدمی گرفته شود، آرزوی مرگ ِ سريع و بدون شکنجه جای آن را میگيرد. ما ايرانيان ِ اسير در چنگال حکومت اسلامی از جهاتی مانند يهوديان دوران نازیها شدهايم. حجاب را اجباری کردند؛ کسی چيزی نگفت. احزاب را سرکوب و تعطيل کردند؛ کسی چيزی نگفت. روزنامه ها و نشريات را بستند؛ کسی چيزی نگفت. يک آدم مجنون را حاکم شرع تمام ايران کردند؛ کسی چيزی نگفت. دانشگاهها را به تعطيلی کشاندند؛ کسی چيزی نگفت. بچه های مردم را روز روشن وسط خيابان کشتند؛ کسی چيزی نگفت. زندانيان را در زندان سلاخی کردند؛ کسی چيزی نگفت. جنگ را تا جايی که همه ی هست و نيست مملکت به باد رفت ادامه دادند؛ کسی چيزی نگفت... در زمينه فرهنگ و هنر سر و ته فيلمها را زدند؛ کسی چيزی نگفت. ترجمهی ديالوگها را عوض کردند؛ کسی چيزی نگفت. نشان دادن ِ ساز و آلات موسيقی را ممنوع کردند؛ کسی چيزی نگفت. شعر و داستان را سانسور کردند؛ کسی چيزی نگفت. کتابها را خمير کردند؛ کسی چيزی نگفت؛ نويسندگان را برای کشتن تا لب دره بردند؛ کسی چيزی نگفت... امروز نيز، کشور را به آستانهی تحريم بسيار سخت و حمله نظامی کشاندهاند؛ باز کسی چيزی نمیگويد. امروز بچههای ما را در دانشگاهها میگيرند و به شکنجه گاهها میبرند، کسی چيزی نمیگويد. امروز دستور میدهند که هيچکس راجع به سهميهبندی بنزين و بهرهی بانکها ننويسد ؛ کسی چيزی نمیگويد. امروز وبسايتها و وبلاگها و حتی بلاگرولينگ را به شديدترين صورت ممکن در يکی دو سال اخير فيلتر میکنند، کسی چيزی نمیگويد فردا هم لابد از شورای امنيت ملی دستور خواهد رسيد که کسی از به جان هم افتادن مردم در اولين شب سهميه بندی بنزين چيزی نگويد. از آتشسوزیهايی که در خانهها به خاطر انباشت بنزين رخ میدهد چيزی نگويد. از ورشکستگی بانکها و ورشکستگی بنگاههای اقتصادی چيزی نگويد. به راستی ميان ما و يهوديانی که معصومانه، تن به ظلم، تن به خفت، تن به تجاوز، تن به زورگويی، و تن به مرگ میدادند چه فرقی هست؟ |