پروندههای «سنگ»ين! از مشهد تا تاکستان
از مجله زنان؛ آسيه امينی
تحقيق دربارة گزارشي كه پيش رو داريد، يك سال و دو
ماه بهطول انجاميد. در اين يك سال و اندي، اتفاقهاي زيادي براي محكومان به
سنگسار رخ داده است. شروع تحقيق براي اين گزارش، زماني بود كه زن و مردي در
مشهد سنگسار شدند و اينك كه زنان راهي چاپخانه است، پانزده روز از سنگسار مردي
در تاكستان ميگذرد.
اما آنچه در اين فاصلة زماني رخ داده، چه از نظر راوي ـ گزارشگر ـ چه از منظر
افكار عمومي و پرسشهاي آن و چه از جنبة واكنش مراجع قضايي و حقوقي تغييرات
فراواني داشته است.
وقتي اين گزارش را ميخوانيد، قصة روايت هنوز پايان نيافته است. چند دقيقه پيش
از آنكه اين سطور را بهعنوان مقدمه بنويسم، دختر كبري، يكي از محكومان به
سنگسار كه توبهنامهاش چندي پيش براي سومين بار در كميسيون عفو و بخشودگي قوة
قضاييه رد شد، در تماسي تلفني، از نگراني براي مادرش با وجود اتفاقهايي مثل
ماجراي تيرماه تاكستان گفت. او در ميان هقهق گريهاش ميپرسيد: «فكر ميكني
مادرم را هم سنگسار كنند؟»
جوابي برايش نداشتم. تا يك ماه پيش با اطمينان به او ميگفتم كه با وجود يك بار
اجراي حكم در مشهد، اين اتفاق ديگر رخ نداده و در توقف اجراي حكم، اصرار وجود
دارد. اما چه ميشود گفت به دختري كه هر شب خواب سنگ ميبيند؟
اين گزارش تلاش داشته است به سنگسار نهفقط بهعنوان يك حكم قضايي، بلكه
بهعنوان سرانجام پرخشونت يكي از ناهنجاريهاي اجتماعي بنگرد. در تحقيق يك سال
و چندماههام دريافتم كه اكثر قريببهاتفاق زنان محكوم (بجز يك مورد از ده
مورد) تجربههاي مختلفي از خشونت در زندگي داشتهاند. بسياري از آنها توان
اقتصادي دفاع حقوقي (با وكيل تعييني) از خود را نداشتهاند. هريك از راهي به
اين پايان رسيدهاند، و حتي برخي، بهاجبار و از سوي همسر قانوني، فروخته
ميشدند، اما بهدليل اينكه توان دفاع از خود را نداشتند، به جرم زناي محصنه،
محكوم به سنگسار شدند.
بسياري از حقوقدانان و فقها معتقدند كه قانون به مجريان خود براي صدور حكم در
چنين مواردي سخت گرفته است. چنان سخت كه در تصور ايشان، رسيدن به علم، يا شهادت
و اقرار، بسيار دشوار و شايد غيرممكن بهنظر ميآيد. شواهد اين گزارش ولي خلاف
اين ادعا (يا تصور) را ثابت ميكند.
طبق مادة 83 قانون مجازات اسلامي در ايران، مجازات زناي محصنه (زناي مرد زندار
و زن شوهردار) حد رجم، يعني سنگسار است. قانون براي اثبات «احصان» در زناي زن و
مرد همسردار شرايط سختي مقرر كرده است اما در صورت اثبات اين شرايط، كه برخي آن
را تا حدي سخت توصيف ميكنند كه «امري غيرممكن» ميدانند، صدور حكم براساس
قانون خواهد بود.
طبق مادة 102 قانون مجازات اسلامي، مرد را تا كمر و زن را تا بالاي سينه در
گودالي فرو ميكنند و طبق مادة 104، با سنگهايي كه نه چنان بزرگ باشد كه زجر
زاني، زود به پايان رسد و نه چندان ريز كه سختي عقوبت بر جانش ننشيند، سنگسار
ميكنند.
مادة 103 همين قانون تصريح ميكند كه چنانچه اثبات جرم براساس شواهد و ادلة
شاهدان عادل (چهار مرد عادل، يا سه مرد عادل و دو زن) باشد، فرار زاني از گودال
حفرشده، كمكي به نجات محكوم نميكند و او همچنان به قبر سنگآجينشدهاش
بازگردانده خواهد شد تا در آن نفس آخرش را به پايان برد.
ولي اگر فردي اقرار شخصي به زناي محصنه كند، در صورت گريز از گودال و سنگ،
ميتواند جان بهدر برد و خونش به او بخشيده ميشود.
مجازات سنگسار اگرچه خاص كشور ما نيست و در كشورهاي عربستان، پاكستان، سودان،
نيجريه و امارات متحدة عربي هم قانوني است، اجراي آن تنها در دو كشور ايران و
عربستان شكل قانوني به خود گرفته است و در ساير كشورها كه افغانستان و عراق را
نيز بايد به آنها افزود، سنتهاي اجتماعي و قومي، اجراكنندة اين مجازات
پرخشونتاند.
سنگ، نقطه، پايان
جوان كردهاي با اين چادر گلگلي! ترگل و ورگل. هنوز شب قدم ميزند اين حوالي.
چه زود بلند شدهاي! اووه! هنوز كو تا سپيده؟ خروپف بچهها را نميشنوي؟
ظرفها را خودمان ميشوريم. ناسلامتي برايت جشن گرفتهايم، جشن خداحافظي.
خودمان جمع و جور ميكنيم اتاق را. در آن آينة كوچك دنبال چه ميگردي؟ چه خوب
كه تاريك است زير اين سقف كوتاه لعنتي و پيدا نيست آوار ده سال جواني كه در
نگاهت هنوز اميد آبادي دارد.
پاورچين پاورچين ميروي بيرون از اتاق و خاطرات دلتنگيها و گريهها و
شببيداريهاي ما را زير چادر گلگليات جمع و جور ميكني. در قژقژكنان بسته
ميشود و اشك، بيتاب و روان، بين ما ديوار ميكشد.
«خاله زهرا» دوستت داريم، اما دوست ندارم كه بگويم جايت بين ما خالي است. به
آسمان آبيِ بيديوار، سلام ما را ميرساني؟*
تو رفتي و نشستي زير بلندگوي راهرو كه نفيرش هميشه دلم را از جا ميكند. ما هم
در انتظاريم. همه به ظاهر خوابيده اما منتظريم تا تو را صدا كنند. «زهرا غ.» را.
خاله زهراي شبهاي دلتنگي سال 79 و 80 اوين را.
صدايت ميكنند. سراسيمگيات را از صداي كوبيده شدن در آهني ميفهميم. سحر در
راه است.
چشمهايم بر هم ميروند. بعد از ده سال انتظار، فردا در انتظار توست.
*ظهر فردا اما بنديانِ تازهازراهرسيده قصة ديگري با خود آوردهاند. آنها به
جرم بدحجابي و جرايمي از اين دست دستگير شدهاند. در سپيدهدمي كه همبندهاي
زهرا او را با سلام و صلوات تا در آزادي بدرقه كردند، دستگيرشدگان را به تماشاي
سنگسار زني بردند كه تا زير گردن در خاك فرو رفته بود. زني كفنپوش كه بعد از
دريده شدن كفنش، سيماي ميانسالي و ده سال انتظار آزادي در چهرهاش جز هراس
ويرانهاي نبود.
بنديان تازهازراهرسيده، هريك به زبان خود، با حرف و اشاره و نمايش، گوشهاي
از پايان حكايت آن سپيدة سنگين را بازگفتند. اما آنچه از دل آن ديوارها بيرون
آمد قصهاي بيش نبود.
سعي ميكرد بيرون بيايد. همة ما به وجد آمده بوديم. تشويقش ميكرديم. آرزو
ميكرديم بتواند. خاكها را كنار ميزد. تمام تنش خونين بود. صداي ما دَم گرفت.
صدايش ميكرديم: تو ميتواني، ميتواني، ميتواني... التماس ميكرديم، گريه
ميكرديم، و يكي دو نفر هم از حال رفته بودند. او توانست! بيرون آمد، از
لابهلاي خون و خاك. هوا گرگ و ميش بود اما بهخوبي ميديديم. او توانست! فرياد
شادي ما به آسمان
|