اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات |
بایگانی |
نفي اين تعهد و نقش اجتماعي روشنفکران، دقيقا در جهت لوث و بيرنگ کردن همين رابطه تاريخي روشنفکران با توده مردم و انصراف آنان از نقش اجتماعي شان است. ويژگي بارز و متمايز کننده روشنفکران وابسته به توده مردم هم اين است که در آميختن با زندگي اين مردم و فعاليت براي سازماندهي به مبارزات آنان، بشکلي اجتناب ناپذير و جدا نشدني آنان را با توده زحمتکشي که از منافع آنان دفاع مي کنند، نزديک و يکي ميکند. در نتيجه اين نزديکي و آنچه انسان در زندگي اين مردم مي بيند، بسياري از "جاذبه هائي" که امثال مدعي يک عمر در تقلاي رسيدن به آنها هستند، از جاذبه مي افتد و بي اعتبار مي شود. تاکسي عملا در اين شرايط قرار نگرفته باشد، اين موضوع را درک نمي کند. از طرفي آنان نيرو و توانائي هاي خود را هم از همين رابطه نزديک و وحدت خويش با توده مردم بدست مي آورند. روشنفکري که صميمانه و به دور از فرصت طلبي به مردم و سرنوشت آنها سر سپرده باشد، از خود ميگذرد، بقول ميلاني "زندگي اش در خدمت خلق قرار ميگيرد، نيش فقر را مي پذيرد، لباس خاصي مي پوشد، سلوک خاصي دارد..." و بالاتر از همه اينهائي که او برشمرده، جان خود را در اين راه ميدهد. مصداق هاي آنرا آقاي ميلاني فراوان به ياد دارد. يکي عباس ميلاني ميشود يکي هم سعيد سلطانپور و خسرو گلسرخي.جام مي و خون دل هريک به کسي دادند در دايره قسمت اوضاع چنين باشد در کار گلاب و گل، حکم ازلي اين بود کان شاهد بازاري وين پرده نشين باشد اين، قصه اي است کهن؛ اما آقاي ميلاني در نقطه اي از زندگي قرار نگرفته است که قادر به درک اين قصه باشد. غالبا آنچه را درک نميکنيم، تخطئه ميکنيم. کاملا طبيعي است کساني که به خدمت و استخدام "قدرت" در مي آيند، اعتقادي به توده مردم و ظرفيت هاي آن نداشته باشند. اما در روشنفکراني هم که به مردم و سرنوشت آنها سرسپرده اند، از اين رهگذر بصيرت نظري عميق و سرسختي و شجاعت ويژه اي پديد مي آيد که امثال مدعي نه از آن بهره اي دارند و نه اصلا آنرا مي شناسند. منطق نوليبرالي چنان عميق در ذهن مدعي خانه کرده است که او حتي مقوله اي بنام خدمت و خيانت روشنفکران در مفهوم سياسي و اجتماعي آنرا هم نمي شناسد و ميگويد: "خيانت را بايد ببرند در دادگاه قضاوت کنند" يعني او فقط خيانتي را که در قوانين تعريف شده و مراجع قضائي (يعني نظام حاکم) آنرا خيانت مي نامد و در دادگاههاي آن محاکمه شود، خيانت ميداند ( از همان نوع خيانتهائي که سقراط، برونو، عين القضات، سهروردي و ... مرتکب شده اند). اما جز آنچه در مجموعه قوانين و با معيارهاي نظام حاکم تعريف شده است، و جز همين مرجع (حاکميت) کسي صلاحيت تشخيص خدمت و خيانت را ندارد. لابد خدمت هم آن است که ببرند در تلويزيون از آن تجليل کنند! در اين تفکر داروغه و عسس جاي متفکرين و خرد جمعي جامعه را ميگيرند.مدعي در قسمت ديگري از مصاحبه خود، به همه نويسندگان، روشنفکران، و کوشندگان اجتماعي و سياسي پس از مشروطيت ايران و حتي بسياري از چهره هاي غير ايراني چپ نمره داده همه آنها را مردود کرده است. ميگويد "صادق هدايت را "اگر روشنفکري چپ هدايت نکرده بود، نصف داستانهاي کوتاهش را هيچ روزنامه اي چاپ نميکرد، اينقدر که زبانش سست است، اينقدر که بافتش ضعيف است، کافي است به مجموعه آثارش مراجعه کنيد..." شاملو را بي جهت چپ بزرگ کرده است، گو اينکه در بخش ديگري از اين مصاحبه، آقاي مصاحبه کننده کشف ميکند که او اصلا چپ نبوده است. آريان پور "يکي از زيرنويسهاي تاريخ روشنفکري ايران است... آل احمد کم فضل و پر مدعا است و يک سنت کم خوان و پر گو را رواج داده... صمد بهرنگي، به رغم بضاعت اندک کارهاي ادبي اش، و به رغم بضاعت اندک کارهاي فکري اش ، بي جهت روشنفکر طراز اول شناخته شده،... طبري جريان نقدي را با آثارش که ترجمه دست چندم مارکسيسم مرده روسي بوده در ايران براه انداخته... بزرگ علوي داستانهايش بد و کج و بي مايه هستند... سعيد سلطانپور هم کارهاي فکري اش بضاعت بسيار اندکي دارند که از لحاظ ساده انگاري شگفت انگيز است و..." و در مقابل صديقي و فروزانفر و جعفر شهري را روشنفکراني ميداند که آنطور که بايد مورد استقبال قرار نگرفته اند. اين درست است که آقاي ميلاني در زمينه شعر و ادبيات داستاني صلاحيتي ندارد تا کسي اظهار نظر او را جدي تلقي کند؛ اين نيز درست است که اينگونه فتواهاي چند کلمه اي بدون نقد و تحليل حتي اگر از ناحيه کسي هم صادر شود که اهل شعر و ادبيات باشد قابل اعتنا نيست، زيرا حاوي چيزي جز يک اظهار نظر شخصي نيست تا قابل بررسي و جوابگوئي باشد؛ اين نيز درست است که وقتي همه اين ملاحظات را هم ناديده بگيريم نمي توان در يک فرصت کوتاه چند صفحه اي حتي راجع به يکي از اين چهره ها هم بحثي کرد که در آن حق مطلب ادا شده باشد. اما با همه اين ملاحظات، سکوت در برابر اين گنده گوئي هاي تو خالي هم روا نيست، زيرا جوانان ساده دل و خالي الذهني وجود دارند که ممکن است مرعوب اين ژست هاي فاضل مآبانه شوند و فريب اينگونه افاضات را بخورند.گفتيم بحث در مورد هيچ يک از اين چهره ها بحثي يکي دو صفحه اي نيست و مجالي بسيار گسترده تر ميخواهد. بعنوان مثال بحث درباره هدايت بعنوان بزرگترين داستان نويس دوره تجدد ادبي در ايران نزديک به پنجاه سال است ادامه دارد و باز هم دنبال خواهد شد. داوري در مورد کار چهره هاي اجتماعي مانند هدايت و شاملو و ...، حتي براي اهل اين وادي، کاري فردي نيست، کاري لحظه اي و فوري هم نيست. در طول زمان افراد بسياري آثار چنين کساني را از نظرگاههاي گوناگون بررسي و نقد و پيرامون آنها اظهار نظر هاي متفاوت مي کنند، تا سرانجام پس از يک دوره نسبتا طولاني، جامعه و مردم در کليت و تماميت خود، جايگاه معيني به اين چهره ها ميدهد. به اين ترتيب به مرور کساني جا مي افتند، اثر گذار و ماندگار ميشوند و کساني هم بتدريج محو و فراموش مي شوند. شکل بروز داوري جامعه و تاريخ، داوري خردجمعي يک جامعه در مورد شخصيت هاي تاريخي و اجتماعي اينگونه است. فرد خاصي به داوري گمارده نشده است و داور نهائي جامعه و تاريخ است. اما آن اظهار نظرهاي فردي هم که در بطن اين فرايند قابل طرح و اعتنا است، اظهار نظرهائي است که بر نقد و تحليل و بحث استدلالي متکي باشد. اينگونه افاضات کوتاه و فتوا مانند، باد هوا است و جز تسکين لحظه اي و موقت گوينده آنها، اثر ديگري ندارد.مدعي هنوز اين را نمي داند که ادبيات و هنر، خلاقيت ادبي و هنري و قريحه ويژه اين کار را ميخواهد و اين مقوله اي است غير از سستي و استحکام زبان و قوت و ضعف بافت و ديگر نکات اکتسابي و فني. هدايت اگر هدايت شده است آن قدرت خلاقيت ادبي و هنري را داشته است. يکي از ضروري ترين عناصر اين توانائي خلق هنري، آن روح و ذهن حساس ويژه اي است که جهان پيرامون خود و رويدادهاي آن را بگونه اي ببيند و به گونه اي از آن متاثر شود که ديگران نمي بينند و متاثر نمي شوند. در دنياي روحي و ذهني شاعر و هنرمند، بايد آن بي قراري و دردي وجود داشته باشد که او را به فغان آورد.براي خلق ادبي، روحي نازنين و جاني پاک از آن گونه اي که هدايت داشت لازم است.آدم بي درد و ناپاک نمي تواند به اين کيفيت و اين توانائي برسد. ايکاش اين منتقد همه فن حريف که همزمان در ايدئولوژي و سياست و ادبيات و هنر و جامعه شناسي و اقتصاد و فلسفه و ... اظهار نظرهاي شبه فاضلانه ميکند، به جاي اين همه توانسته بود يک قصه کوتاه، فقط يکي مانند هدايت بنويسد که در ترازوي داوري و استقبال جامعه ادبي همسنگ همان قصه هاي سست و ضعيف هدايت باشد و آنوقت درباره هدايت اظهار نظر ميکرد.البته اينگونه فتواهاي دو خطي در انکار ارزش آثار هدايت را کسي نقد ادبي نميداند، اما در مورد منتقدين ادبي هم ميگويند آنان شبيه خواجگان حرمسرا هستند. خواجگان حرمسرا، زن و سرشت زنانه و حساسيت هاي جسمي و روحي او را خوب مي شناسند و ميتوانند در اين باره به تفصيل براي مردان توضيح دهند، اما با اين وصف خود از انجام اصل عمل عاجزند.مدعي معترض است که "چرا صديقي و فروزانفر کارهايشان اجر کافي پيدا نکرده، چرا فروغي را نمي خوانند، و چرا يک نفر يک
|