اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات |
بایگانی |
وقتي آب سربالا مي رود . . . دکتر ناصر زرافشان در همين ديروز مشروطه آيا سيد جمال الدين اسدآبادي، ميرزا آقاخان کرماني، شيخ احمد روحي، طالبوف، دهخدا، ميرزا زين العابدين مراغه اي و صور اسرافيل هم بلشويک بودند؟ شما چون در ايران و فرهنگ و تاريخ و اعتقادات آن ريشه جدي نداريد خواسته ايد مسئله روشنفکران را هم از الگوي روسي يا انگليسي و فرانسوي آن حل کنيد. براي کسي که از پانزده سالگي ايران را ترک کرده و درست در آغاز آن دوراني که بايد تاريخ و فرهنگ خود را بشناسد و در آن ريشه بدواند، در آنسوي اقيانوس اطلس يعني درجائي تحت آموزش قرار و شکل گرفته است که هيچ ريشه و سنت تاريخي جدي ندارد و در سالهاي بعدي هم چند صباحي که در ايران بوده، از پيروان خرده پاي جريانهائي بوده که نه دغدغه پرداختن به اين مسائل را داشتند و نه فرصت آنرا، اين غفلت و بيگانگي طبيعي است. اما اينکه چنين کسي امروز بخواهد به ما درس ايرانشناسي و ايراني کردن فکرمان را بدهد جاي بحث دارد. از طرف ديگر هم دنيا با انگليس و فرانسه شروع نشده و اين سرزمين و مردم آن هم در تمام تاريخ طولاني خود، خارج از تاريخ و جهان زندگي نکرده اند. شما مي خواهيد با يک برخورد عاميانه و سطحي با موضوع، محدوده زماني و مکاني مسئله را به يک دوره کوتاه چند دهه اي ار تاريخ معاصر محدود کنيد تا آنچه را مورد نظر خودتان است از اين بحث استخراج کنيد. ميخواهيد نتيجه گيري کنيد که موضوع محدود به قرن نوزدهم روسيه مي شود و اين فقط روشنفکران چپ بوده اند که چنين سلوکي داشته اند و اکنون هم دوران آنها به سر رسيده است. اما نه، اين حکايتي است ديرينه به قدمت تاريخ و محصول ابداعي روسيه قرن نوزدهم يا مختص روشنفکران چپ نيست. نه رابطه مجيزگويان و توجيه تراشان با قدرت نامشروع جباران تاريخ پديده تازه اي است و نه تعارض روشنفکران و انديشمندان مستقل و آزاده با اين قدرت ها تازگي دارد، و اين هردو، در طول تاريخ پر رنج و مصيبت بار همين سرزمين هم پيشينه اي دراز دارد. زيرا بخش اعظم تاريخ اين کشور زير سيطره حکومتهاي مستبد و مردم گز طي شده است و از اينرو براي اهل معرفت و تفکر هميشه اين مسئله مطرح بوده است که در کدام جانب بايستند. در کشوري که بخش بزرگي از تاريخ مردم آن را جنبش هاي مزدکي، شعوبيه، کودکيان، سياه جامگان، سربداران، سپيدجامگان، ماهانيان، خرمدينان، اسماعيليان، باطنيان، قرمطيان و ... امثال آنها تشکيل ميدهد و در همين ديروز تاريخ آن در جنبش مشروطه با خيل عظيمي از روشنفکران روبرو هستيد که همه با قدرت حاکم درگير بوده اند، نمي توان مفهومي را که شما از روشنفکر داريد جا انداخت. پس آنچه را که در تاريخ معاصر ايران از جنبش چپ ديده ايد، به اين يا آن کشور نسبت ندهيد. چندان تعجبي ندارد که شما ندانيد اين قضيه چه ريشه عميقي در تاريخ و فرهنگ و اعتقادات مردم اين کشور دارد، اما بدانيد آن تصوري که شما از روشنفکر داريد و ابداع نوع امريکائي نگرش نوليبرالي است، با بستر فرهنگي اين سرزمين بيگانه تر از آن است که گمان مي کنيد. عمله فکري که در استخدام و مجذوب نظام سرمايه داري مالي هستند، روشنفکر نيستند. وانگهي در اين تعارض دوجانبه، اين بيشتر قدرت است که مزاحم و معارض روشنفکران ميشود، نه بعکس. زيرا قدرت، خواهان بقاء خويش است و در اين راستا عمل مي کند، و از اين رو نقش فعال از او است. قدرت، که در جامعه طبقاتي بر منافع اقليت مبتني و نامشروع است، ذاتا و بطور کلي با حقيقت و با آگاهي تعارض دارد. در اين تعارض، که تا اين حد براي آقاي ميلاني نا آشنا و مايه تمسخر است، حتي اگر روشنفکران هم با قدرت معارضه اي نداشته باشند، قدرت با روشنفکران و با آگاهي سر ستيزه دارد، زيرا آگاهي ذاتا يک نيروي رهائي بخش و از اينرو براي قدرتهاي نامشروع خطر آفرين است.از ايران و تاريخ آن بگذريم. بگوئيد تا ما هم بدانيم اين روشنفکر اخته و بي خيال و لذت طلبي که شما او را به فرانسه نسبت ميدهيد را در کجاي تاريخ و فرهنگ فرانسه کشف کرده ايد؟ آيا نظريه پردازان انقلاب فرانسه مانند روسو، ولتر، منتسکيو که اساس سلطنت استبدادي و قدرت فئودالي و کليسا را به معارضه خواندند و آنرا ويران کردند از معارضه با قدرت پرهيز داشتند يا دانتون و روبسپير و سن ژوست و مارا از جنسي بوده اند که شما توصيف ميکنيد؟ آيا اميل زولا و قضيه دريفوس نبود که تمامي جامعه فرانسه و دنياي سياسي فرانسويان را به التهاب و حرکت در آورد و آنرا دوپاره کرد؟ و در همين دوره ما آيا سارتر نماينده روشنفکري فرانسه نبود که مي گفت اگر در افريقا کسي انگشت در بيني خود کند، همه بشريت در قبال آن مسئولند؟ از امثال رژي دبره و "روشنفکران فرانسه مدرن" او و نسل 1968 و از امثال پير بورديو و گروهها و محافل روشنفکري کنوني آن مانند "رزون داژير" گفتگوئي نمي کنيم تا بحث به درازا نکشد.در روشنفکري فرانسه و انگليس که مصداقي از آنچه آقاي ميلاني "مفهوم انگليسي يا فرانسوي از روشنفکر" مي نامد نمي يابيم. به سراغ روشنفکران امريکائي برويم ، شايد او اين تعبير را در آنجا يافته باشد. نام چامسکي و ادوارد سعيد دو نمونه از روشنفکران معاصر امريکائي هستند. اتفاقا سعيد کتابي دارد بنام "نشانه هاي روشنفکران" که به فارسي هم ترجمه و منتشر شده است. او در اين کتاب مي گويد موکلان اصلي روشنفکر توده مردم هستند اما "جهان امروز بيش از هميشه انباشته از حرفه اي ها، کارشناسان، مشاوران و در يک کلمه عمله فکري است که نقش اصلي شان خدمت به قدرت است و از اين راه سود زيادي هم عايدشان مي شود. " اما بين اين عمله فکري – يعني آنانکه سر سپرده شبکه بي نهايت نيرومند مراجع قدرت اجتماعي، رسانه هاي گروهي، دولت-شرکت ها و امثال آن هستند که راههاي رسيدن به هر نوع دگرگوني را بسته اند- با روشنفکران تفاوت هست. ادوارد سعيد فشارهائي را که از سوي مراجع قدرت به روشنفکران وارد مي شود، تشريح ميکند و ميگويد :"به عقيده من وظيفه اصلي روشنفکر در اين شرايط دست يافتن به استقلال نسبي براي رهائي از اين فشارهاست. از اينرو، توصيف من از روشنفکر موجودي است تبعيدي، حاشيه نشين، ذوق ورز و پديد آورنده زباني که ميکوشد حقيقت را در برابر قدرت بيان کند". اين روش بقول سعيد "نه دوستان بلند پايه اي نصيب آنها خواهد کرد و نه افتخارات رسمي برايشان به ارمغان خواهد آورد... اما هميشه و در همه حال بهتر از کنار آمدن دسته جمعي با وضع موجود است". توصيفي را که اين متفکر امريکائي در اينجا از روشنفکر بدست مي دهد، با توصيفي که آقاي ميلاني در مقام تخطئه از روشنفکر چپ ايران ميکند و خود آنرا "روسي" ميداند مقايسه کنيد تا از اين طريق هم عياري براي ارزيابي نظرات ايشان بدست آوريد. آگاهي، صفت روشنفکر و شرط لازم روشنفکري است، اما کافي نيست. از اينرو هر فيلسوف، جامعه شناس، صاحب نظريه سياسي يا اقتصادداني خود بخود روشنفکر نيست. رسالت و عملکرد روشنفکري يک رسالت و عملکرد اجتماعي است و مستلزم موضع اجتماعي هماهنگ با آگاهي هاي مورد بحث و تلاش در جهت اعمال آن نگرش آگاهانه تر و آزادانديشانه تر، در نظام مناسبات اجتماعي جاري است. روشنفکر منادي و تصوير گر دنياي آينده و بنابراين تحول خواه و به ناگزير، رو در روي قدرت مستقر است. اين نقش و عملکرد اجتماعي روشنفکر تنها در ارتباط با آن طبقات و نيروهاي اجتماعي معني مي يابد که داراي رسالت تاريخي باشند. "هيچ طبقه اي در تاريخ به سلطه اجتماعي نرسيده است، بدون آنکه در بطن خود سرکردگان فکري و نمايندگان پيشاهنگي را يافته باشد که قادر باشند جنبش اجتماعي آن طبقه را سازماندهي و آنرا رهبري کنند" و |