اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات |
بایگانی |
سیما یا سارا خوشبویی، دو ساله بود که به همراه مادرم به زندان رفت و صحبت کردن را در آنجا و با ادبیات زندان آموخت، در همین زمان با نقشه ای از پیش تعیین شده توسط زنان پاسدار به بهانه ی تفریح به مدت دو روز از زندان خارج می شود. پس از آن نواری به پرونده ی مادرم افزوده میشود که محتوی آن شعارهایی بر علیه خمینی و گفته شده توسط سارا بود، در پاسخ به سوال کننده ای که از او می پرسد این شعارها را چه کسی به تو آموخته ، نام مادرم را ، کودکانه بیان میکند. طبیعی است که این سناریو توسط کسانی تدارک دیده شده بود که معتقد بودند مادر من مستحق تخفیف نبوده و حکم او از حبس ابد می بایست به همان اعدام باز گردد. مادرم از این توطئه ی غیر انسانی نیز جان به در می برد و سرانجام سارا یک سال پس از من با تحمل سه سال زندان از مادرم جدا می شود. واضح است که سه سال تحمل محیط زندان و این جدایی به همراه اثرات مخرب شیرخواری او از مادرم در آن شرایط دلهره و آشوب، چه تاثیراتی بر روح و جسم او باقی گذارد.
در این میان چهارمین برادرم سیاوش خوشبویی که در آن زمان یازده ساله بود پس از دستگیری کلیه ی اعضای خانواده به صورت پراکنده و در خانه های تیمی سازمان زندگی میکرد. او با وجود سن کم به صورت داوطلبانه فعالیت میکرد. زمانی که غلام در خیابان درگیر می شود او با شنیدن صدای تیراندازی از طریق پشت بام خود را به فضایی مشرف بر خیابان می رساند و شاهد مرگ دلخراش بزرگترین برادر خود می شود. سرانجام در مرداد ٦١ در شهر بم دستگیر و مستقیما به زندان اوین در تهران منتقل می شود. با وجود سن بسیار کم اش ایستادگی می کند و مدت یک سال را در انفرادی و تحت بازجویی مداوم می گذراند. حتی مدتی را نیز در بین زندانیان خطرناک در بند غیر سیاسی محبوس می شود.
پس از سه سال در اوین دو سال آخر را به زندان عادل آباد شیراز منتقل می شود و در طی مدت این پنج سال هرگز محکومیتی برای وی در نظر گرفته نمی شود. هنگامی که او از زندان رها می شود تقریبا ١٧ ساله است.اما برای سیاوش این پایان ماجرا نبود. با توجه به از کار افتادگی پدرم با شکل گیری مجدد خانواده بخش بزرگی از هزینه ی خانواده بر دوش او گذاشته می شود و مانند دو خواهر دیگرم به خاطر تمام مشکلات موجود، از ادامه ی تحصیل باز می ماند. در سال ٧٥ هنگامی که او ازدواج کرده و صاحب یک فرزند بود به کشور ترکیه می رود و از دفتر سازمان ملل تقاضای پناهندگی سیاسی می نماید. از سوی دیگر در ایران مامورین اطلاعات متوجه مساله شده و با گروگان گرفتن همسر و فرزند او و تماسهای مکرر در قالب تشویق و تهدیدهای بسیار پس از چهار ماه او را به ایران باز میگردانند. مجددا بازجویی های او اما به شیوه ای ظاهرا آرام از سر گرفته می شود و سرانجام از او خواسته می شود که برای پاره ای از مسایل خود را به محلی در تهران معرفی کند. در آن زمان من در تهران دانشجو بودم و هنگامی که سیاوش ساک مسافرتی خود را نزد من به امانت گذاشت با این قول که شب به منزل مراجعت کند هرگز فکر نمیکردم که مدت هشت روز ناپدید شود. پس از طی این مدت و ناچاری من و دیگر اقواممان از یافتن او سرانجام با لباسهایی متفاوت و به صورت یک بیمار روانی که هیچ چیز را به خاطر نمی آورد توسط اشخاص ناشناس به منزل یکی از اقوام در تهران رسانده شد و مدتها در بیمارستان روانی شیراز بستری شد و بارها شوک الکتریکی دریافت کرد، او همچنان نیز تحت نظر روانپزشک و در حال مصرف مداوم داروست.
و اما من سهراب خوشبویی، پس از تمام آنچه ذکر شد حدود شش سالگی از مادر و خواهرانم در زندان جدا شده نزد پدرم نگه داری می شدم و سپس خانواده ی خاله ام سرپرستی مرا عهده دار شدند. هنگامی که سارا نیز از زندان آزاد می شود و به من می پیوندد، پسرخاله ام از توطئه ای مطلع می شود که بازماندگان گروه قنات در پی ربودن من و خواهرم هستند و مدتها حتی در طول شب برای محافظت از ما خواب به چشمانش نمی آید. با آغاز تحصیلات ابتدایی من، علاوه بر انواع اشکال توهین و تحقیر و نگاه بی رحم جامعه که از سر ترس یا نادانی صورت می پذیرفت، اکنون شکل دیگری از تبعیض را اینبار در مدرسه و توسط مدیر حزب اللهی مدرسه شاهد بودم. محیط جهرم بسیار کوچک و آوازه ی خانواده ی ما فراگیر بود و همین امر مشکلات بسیاری را برای من در تمامی مراحل سنی به خصوص نوجوانی و جوانی به وجود آورد. خوشبختانه با وجود تمامی این سنگ اندازی ها پس از دریافت مدرک دیپلم در رشته ی ریاضی فیزیک، در سال ٧٦ در دانشگاهی دولتی در تهران در رشته ی نقشه کشی صنعتی پذیرفته شدم و تحصیلاتم را در مقطع کاردانی به اتمام رساندم و بلافاصله مجددا در تهران در رشته ی مهندسی مکانیک پذیرفته و مشغول به تحصیل شدم. در سالهای تحصیل من، مبارزات دانشجویی وارد مرحله ای تازه و بسیار پویا شده بود و من نیز با انگیزه ای بالا در این فعالیت ها شرکت داشتم. از آن جمله در قیام ١٨ تیر که در روز سوم دستگیر و به مدت شش روز بازداشت شدم. سرانجام مجموعه ی این فعالیتها منجر به این شد که مسوولین حراست دانشگاه با برخوردهای فراقانونی خود از من بخواهند که داوطلبانه فرم انصراف از تحصیل را امضا نمایم و دانشگاه را ترک، طبیعی است که از این امر سر باز زدم و در حالی که تا آخرین ترم تحصیلی نمراتم نمایانگر موفقیت من بودند، از ادامه ی تحصیل باز ماندم.آنچه در تمامی این سالها توسط رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی بر این خانواده گذشت را اگر به دو بخش بتوان تقسیم کرد، بخش اول از سال ٥٦ آغاز درگیر شدن خانواده با جریانات سیاسی تا سال ٦٦ یعنی شکل گیری مجدد خانواده است که در طول این سالها چهار اعدام و سالها زندان و شکنجه و از دست دادن تمامی دارایی های خانواده، آنچه بود که به اعضای خانواده تحمیل شد. و بخش دوم از سال ٦٦ تا به امروز است که متاسفانه باید بگویم فشارها و آسیب های این دوره ی دوم که همواره رژیم در آن دخالت مستقیم یا غیر مستقیم داشته کمتر از دوره ی اول با تمامی مصیبتهایش، نبوده و نیست. امیدوارم روزی بتوانم قدرتی بیابم |