اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات |
بایگانی |
که این وقایع را به طور دقیق و در قالبی مناسب ارائه کنم.
به پایان صحبتهایم نزدیک می شوم اما با توجه به اینکه تمامی دیگر اعضای بازمانده ی خانواده ی من همچنان در داخل ایران و جزیی از میلیونها ایرانی گروگان این رژیم هستند، متذکر می شوم که تمامی مسوولیت گفته های اخیر به عهده شخص من می باشد و دیگر اعضای نام برده نقشی در آن نداشته اند.توضیح دیگر اینکه، استفاده نکردن من از واژه ی شهادت برای قربانیان ذکر شده، به دلیل عدم اعتقاد شخصی من به این واژه و معنایی است که در فرهنگ اسلام از آن ارائه شده است. اما آنچه مسلم است، این عزیزان و تمامی دیگر آزادیخواهان و مبارزانی که جان بر سر اعتقادات خود گذاشته اند، مرگی با عزت و سربلندی داشته اند که بسیار قابل احترام و ارزشمند است و برهانی بر جنایتکار بودن جلادانشان. آنانی که چون برادران من کالبد پاکشان نیز توسط دژخیمان مخفیانه و نامعلوم، در آغوش خاک جای گرفت چرا که جلادان از نام آنان نیز وحشت زده اند، چنان که امروز با حرکت شما دوستان، یاد آن عزیزان و آن قربانیان لرزه بر اندامشان می اندازد.به امید آزادی و سربلندی ایران عزیزمان و با آرزوی محاکمه و مجازات همه ی عاملین این جنایات غیر انسانی. از توجه تان سپاسگزارم
کشکول خبری هفته (2)، از اعترافات مخملين تا تعطيلی کافه تيتر، ف. م. سخن از تولد مقام معظم رهبری تا کوله پشتی فرزاد حسنی بيا شمعا رو فوت کن، که صد سال زنده باشی رهبر معظم انقلاب در کمال فروتنی اجازه نمیدهند جشن تولدشان برگزار شود. فرمودهاند، "اين تولد و امثال آن جشنی ندارد". فعلا که تاريخ تولدشان را مخفی کرده و اظهار داشتهاند ۲۴ تير ماه مولود مبارک ايشان نيست و دل آقای حسين شريعتمداری را به درد آوردهاند. ايشان خيلی به فکر مريدان خود هستند ولی آنها طبق معمول کار خودشان را خواهند کرد. مثل زمانی که حضرت امام فرمودند تصوير مرا روی اسکناس چاپ نکنيد و مريدان چاپ کردند. وقتی دستور حضرت امام با آن جاذبه و عظمت اجرا نشود، معلوم است که به سر دستور مقام معظم رهبری چه خواهد آمد. از آقای شريعتمداری بعيد است که تاريخ تولد دقيق رهبرشان را ندانند. کسی که حتی از جريانات روی داده در اتاق خواب مخالفان جمهوری اسلامی خبر دارد، عجيب است که در اين مورد بیاطلاع است. به هر حال اميدواريم تاريخ ِ اين رويداد فرخنده هر چه زودتر معلوم شود و مردمی که در حکومت اسلامیی آقايان سفرهی غذا و نفت و بنزينشان جمع شده لااقل شربت و شيرينی نصيبشان گردد. پسر خوب محسن سازگارا و اعتراض آقای چالنگی: آقای محسن سازگارا در برنامهی تفسير خبر صدای آمريکا، آقای احمدینژاد را به طنز "پسر خوب" خطاب کردند. آقای چالنگی با حالتی نيمهجدی، نيمهشوخی، که البته مقدار جديت آن بر شوخطبعی میچربيد، به محدوديتهای صدای آمريکا اشاره کردند و شبه ِ تذکری به آقای سازگارا دادند. البته بينندگان تفسير خبر با شوخطبعیهای گاه و بیگاه ِ آقای چالنگی آشنا هستند اما اشاره به محدوديت صدای آمريکا رگههای جدی داشت. وجود محدوديتهايی از اين قبيل برای مخالفان معتدل ِ جمهوری اسلامی به خصوص در داخل کشور درسآموز است. تحولخواهان ايرانی هرگز نبايد فراموش کنند که راديو تلويزيونهايی که پسوند کشورهای مختلف را دارا هستند هميشه محدوديت داشته و دارند. کافیست مذاکرهای به نتايج مثبت برسد، تا دامنهی اين محدوديت تنگتر شود. نتايج مثبتتر، دامنهی محدودتر حتی تا تعطيلی تمام برنامههای سياسی و پخش اخبار در حد خروجی ايرنا و ايسنا به همراه دارد. قديمیها هنوز به ياد دارند بلايی را که بلغارستان بر سر راديو "پيک ايران" آورد. درآنسال سوسياليسم بلغاری، همبستگی برادرانهاش با حزب توده را با چند تـُـن پنير معامله کرد! دوستان فراموش نکنند آزادی ما ايرانيان برای خارجیها به اندازهی پنير هم ارزش ندارد. کنسرت شجريان و چَهچَه خريداران بليط: به قول شاه بابا همه چيزمان بايد به همه چيزمان بيايد. آخر ما را چه به خريد اينترنتی؟! "دل آواز"ی که قرار بود مردم را از رنج سفر شهری و حرام کردن جيرهی بنزين برهاند وبليط کنسرت را بصورت آنلاين در اختيار دوستداران شجريان قرار دهد دلآزار شدو مردم ازشدت فشار عصبی، به جای استاد چَهچَه زدند. اصولا در مملکت ما انجام هر کاری با رنج و تعب همراه است. ديدن يک فيلم خوب، شنيدن يک موسيقی خوب، تماشای يک تئاتر خوب، به جای تمدد اعصاب، باعث به هم ريختن اعصاب میشود. به چهرهی مردمی که در صف فيلمهای جشنواره فجر ايستادهاند نگاه کنيد، متوجه عرض من خواهيد شد. به جماعتی که پشت کامپيوترهایشان منتظر باز شدن سايت دلآواز برای خريد بليط کنسرت شجريان نشستهاند نگاه کنيد، متوجه عرض من خواهيد شد. افرادی در سن و سال من بهتر است برای جلوگيری از بروز حملهی قلبی عطای اين گونه برنامهها را به لقايش ببخشند و منتظر پخش سی.دی آن در بازار شوند. کنسرت فرهاد فخرالدينی: صحبت از کنسرت شجريان شد، ياد کنسرت فرهاد فخرالدينی و ارکستر ملی در کاخ نياوران افتادم. از صندلیهای بدون دستهی به هم چسبيدهی وسط باغ که بگذريم، از زمين ناهموار پوشيده شده با تخته و فرش که بگذريم، از نورافکن پرنوری که تا لحظهی شروع برنامه نورش رامستقيما به چشم تماشاگران میتاباند بگذريم، از موزيسينهايی که پنج دقيقه مانده به کنسرت سلانهسلانه وارد کاخ میشدند بگذريم، از ابرهايی که با عبورشان بر فراز کاخ بارش باران و قطع کنسرت را خبر میدادند بگذريم، از تاخير چهل دقيقهای در آغاز برنامه که بگذريم، از جماعت موسيقیدوست ِ بافرهنگی که خوشخوشان دقايقی بعد از شروع کنسرت وارد محوطه میشدند و همراه با نوای پر سوز ويلونسل، برای پيدا کردن جای خود پَروپای مردم را لگد میکردند بگذريم، از پخش شدن و هدر رفتن صدای سازهای بادی و زهی در فضای بازی که برای هر کاری جز نواختن موسيقی مناسب است بگذريم،... ببخشيد! فراموش کردم چه میخواستم بگويم! ليلی گلستان از زبان خودش: خيلیها مثل من هنوز مزهی "زندگی، جنگ و ديگر هيچ" اوريانا فالاچی با ترجمهی ليلی گلستان زير دندانشان است. حتما شنيدهايد که هنگام سفر نيکسون به ايران، ساواک پوسترهای اين کتاب را از مسير عبور رئيسجمهور آمريکا جمع کرد. اما قطعا تعداد کمی میدانند که مثلا خانم گلستان امتياز چاپ اين کتاب را يک بار برای هميشه در مقابل هشت هزار و پانصد تومان –که پول خيلی زيادی در زمان خودش بود- به انتشارات اميرکبير واگذار کرده. يا اوريانا فالاچی در زمان حضورش در ايران، لنگه کفشاش را در آورده و آن را لفظاً حوالهی سر مترجم و ناشر ايرانی کرده. يا آقای ابراهيم گلستان در ايام جوانی زمينی در ده دروس خريده و خانوادهاش را وسط بيابان سکونت داده. يا يک پاسدار ِ خوانندهی اشعار نرودا، |