اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره چدید |
پردازان و تحلیل گران در مورد محور های اقتصادی، سیاسی، نظامی، اهداف و خطوط مهم این استراتژی امپریالیستی نوشته و یا آنرا تحلیل کرده اند. اما هیچ یک به عواقب وحشتناک آن در رابطه با زندگی مردم، تاثیر تخریبی در بافت اجتماعی، و یا به عبارت دیگر جامعه شناسی انسانی هیچگونه نظریه ای ارائه نداده اند. محور های اصلی استراتژی امپریالیست ها بطور خلاصه، بر محورهای زیر پایه ریزی شده است. 1- ثروت عظیم و ملی، نفت، گاز و ذخائر دیگر طبیعی یکی از انگیزه های استراتژیکی طرح خاورمیانه بزرگ نئوکانهای آمریکائی، بازار مناسب فروش سلاح و ایجاد پایگاه های نظامی امپریالیستی. 2- کنترل کامل مناطق استراتژیکی سیاسی و اقتصادی، دریای خزر و کشورهای حاشیه خزر، کاهش تسلط و نفوذ سیاسی و اقتصادی روسیه بر دریای خزر و کشور های اطراف. و همچنین کنترل سیاسی و نظامی روسیه جزء اهداف این طرح است. کنترل کامل مرزهای عراق، ترکیه و شمال غربی ایران، کنترل چین از طریق همسایه شرقی، افغانستان و جنوب از طریق خلیج فارس که می تواند جولانگاه ناوگاهای نظامی آمریکائی باشد. از سوی دیگر، این هراس وجود دارد که در خاورمیانه، و تا حدودی زیادی در ایران، به علت قدرت و تسلط مذهب اسلام، باورهای مذهبی مردم و وجود احزاب ارتجاعی، با رشد ارتجاعی ترین جنبش های اسلامی روبرو باشیم. همانگونه که اکنون و تا حدودی در عراق، فلسطین و لبنان شاهد آن هستیم. دیکتاتوری واسلام از خود ویژگیهای سیستم سیاسی و دولتی در این منطقه است. این دو وجه یکی از دلائل مهم و باز دارنده رشد نیروها مترقی و انقلابی است. دولت های منطقه با ابزار سرکوب ایدئولوژیکی مانع رشد هر تفکر و یا هر جنبش مترقی در بین مردم و طبقه کارگر هستند. و بر عکس، در این منطقه شاهد تعداد زیادی از گروه ها و احزاب اسلامی و تروریستی هستیم، که از امکانات مالی دولتی و غیر دولتی بر خوردارند. این گروه ها بیش از هر نیرو دیگر متمرکز و سازمانیافته اند. نمونه علنی آن جهاد اسلامی و حماس در فلسطین که شاخه نظامی اخوان المسلمین است. و یا حزب الله در لبنان و سلافی ها در عراق و الجزایر. دشمن اصلی این گروه ها از دیر باز و بدون استثنا "گمونیستها" هستند. این جریانات تا آنجائی ارتجاعی هستند که هیچ تفکر دیگری و هیچ نیروی دیگری را پذیرا نیستند. اشتباه بزرگی است اگر عدم وجود گروه ها و نیروهای مترقی، انقلابی و چپ را در کشورهای این منطقه تنها دیکتابوری رژیم های آن بدانیم. مذهب اسلام، تفکر و فرهنگ اسلامی که با زندگی روزانه این مردم تنیده شده است، دلیل دیگر آن میباشد. تنها کشوری که از این نظر تا حدودی متفاوت است کشور ما است، که دلائل تاریخی و تفاوت های دیگری آنرا متمایز کرده است. با توضیحی که داده شد، حمله احتمالی آمریکا تنها و تنها به گسترش جریانات گوناگون اسلامی-ارتجاعی و تروریستی منطقه کمک میکند. در واقع، عدم وجود نیروهای سازمانیافته مترقی و چپ که بتوانند مبارزات اجتماعی مردم را پیش ببرند فضا را برای ارتجاعی ترین ها باز می گذارد. از طرف دیگر، اکنون سه دهه است که مردم ما در چنگال رژیم دیکتاتوری-اسلامی قرار گرفته اند که همیشه جنگ و ایجاد تشنج سیاسی را بعنوان یک شیوه برای برون رفت از بحران و پیشبرد اهداف خود بکار برده است. جنگ 8 ساله "ایران-عراق" برای تثبیت قدرت سیاسی متزلزل سالهای اول پس از بهمن 57، سرکوب تمامی نیرو ها و گروه های انقلابی، زندان و اعدام آنان، سازماندهی و تمرکز نیرو های اسلامی–نظامی، اسلامیزه کردن تمامی جامعه مدنی همه و همه از "برکات" جنگ 8 ساله ایران و عراق بود. بار دیگر در مقابل بحران هسته ای، در تابستان 2006، جنگ حزب الله-اسرائیل را به مردم لبنان تحمیل کرد. در ادامه آن دخالت های علنی نظامی و سیاسی در بحران و آشفته بازار عراق که به جنگ داخلی در این کشور دامن زد را شاهد هستیم. و باز کمک های نظامی به طالبان، ارتجاعی ترین جریان در افغانستان این درک را بیش از بیش تقویت میکند که این رژیم، این بار ادامه حیات خود را در جنگ، ادامه آن و آشفته کردن و یا بخطر افکندن ایران و منطقه میداند. در کنار این سیاست، سرکوب دائمی و وحشیانه مردم به هر دلیلی و تحت هر شرایطی در داخل، ادامه سیاست خارجی و منطقه ای این رژیم است. سرکوب مردم در کردستان، آذربایجان، خوزستان و سایر نقاط دیگر، کشتار زندانیان سیاسی در دهه 60 و بویژه قتل عام هزاران نفر زندانی سیاسی در تابستان 67، قتل های زنجیره ای و سرکوب بی سابقه دانشجویان در تیر ماه 78، بر پا کردن چوبه های دار در تابستان گذشته در پهنای کشورمان، طرح عجیب و غریب " حفاظت اجتماعی" جز سرکوب عریان مردم، ایجاد رعب و وحشت و خفه کردن آنها تعریف دیگری ندارند. به همه اینها سرکوب زنان بویژه در تابستان ها که چون پیراهن عثمان در همه جا و همه شرایط علم میشود بعد ایدئولوژیکی–اسلامی این جمهوری است. در چنین شرایط حساسی در داخل و در منطقه و با توجه به سیاست های جنگ افروزانه و سرکوب اسلامی، فعالین دانشجوئی و بطور کلی جنبش دانشجوئی و ظیفه ای بیش از یک جنبش ساده را بعهده دارند. این جنبش می تواند در پیوند با سایر جنبش های اجتماعی ( معلمان، زنان و ضد جنگ) در رشد و گسترش جنبش انقلابی نقش مهمی داشته باشد. جنبش دمکراتیک دانشجویان با تاکید بر خواسته ها و مطالبات صنفی-سیاسی می تواند تعداد کثیری از دانشجویان و یا به عبارتی بدنه و پایه های دانشجوئی را سازماندهی و متمرکز کند. محور های سیاسی جنبش دانشجوی با توجه به واقعیت های موجود تشکل های دانشجوئی و همانطور که خود آنها اعلام داشتند می توان مطالبات زیر را در نظر گرفت: آزادی دانشجویان زندانی، بستن دفتر رهبری، اخراج بسیجی ها، بازگشت استادانی که اجبارا باز نشسته شده اند، بستن حراست دانشگاه ها، لغو کمیته های انضباطی و ستاره دار کردن دانشجویان، لغو قوانین ارتجاعی در رابطه با تبعیض جنسی دانشجویان زن. خواستهای صنفی تقویت کننده سازماندهی و تمرکز دانشجویان است، نشریات و ارگان های دانشجوئی، تنها منابع خبری و اطلاعاتی نیستند. نقش محوری آنها سازماندهی دانشجویان و ارگانیزه کردن فعالیت های دانشجوئی است. بنابر این نباید این مهم را از نظر دور داشت و تنها به آن بعنوان نشریه خبری و یا تحلیلی نگاه کرد. امکانات رفاهی و مالی دانشجوئی (هزینه، بورس، خوابگاه و...) همه می توانند جزء خواسته ها و مطالبات دانشجوئی باشند. بدون در نظر گرفتن چنین درک و سیاستی جنبش دانشجوئی هرگز نخواهد توانست توده های وسیع دانشجوئی را و یا به عبارتی بدنه و پایه آن را همراه خود داشته باشد. موضوعی که برای ادامه مبارزه و برای شرایط خاص اهمیت حیاتی دارد. طرح های بزرگ مانند " ایجاد تشکل سراسری دانشجوئی" اشاره به مقاله کیوان امیری الیاسی در سایت سلام دمکرات، جمعه 16 نوامبر1" در شرایط کنونی و با توجه به اختلافات جناح های مختلف ( چپ کارگری، سوسیالیستها، لیبرال ها و انجمن اسلامی) به نظر پروژه ای کاملا دور از ذهن میرسد. به جای چنین پروژه ای می توان "جبهه آزاد ضد جنگ" را در بین دانشجویان تشکیل و سازماندهی کرد جبهه ای کاملا سیاسی، منطبق بر واقعیت و شرایط کشورمان، که می تواند درآینده پایه "تشکل سراسری دانشجوئی" را هموار سازد. تشکل های دانشجوئی و مبارزات آنان اساسا با حزب، یا هر تشکل حزبی و سازمان سیاسی کاملا متفاوت است ( اشاره به مصاحبه عابد توانچه 2) مخدوش کردن این دو جریان در نهایت به جدا کردن، گسستن و منزوی کردن دانشجویان و جنبش دانشجوئی می انجامد. پس از سال ها مبارزه و تجربیات مختلف در شرایط گوناگون دیکتاتوری شاه، بهمن 57، انقلاب فرهنگی، دوران ریاست جمهوری خاتمی، و سال 78 و تجربیات 2 سال اخیر دستاورد گرانبهائی را به فعالین دانشجوئی داده است. با چنین گذشته ای و چنین تجربه ای جایز نیست که جنبش دانشجوئی دستخوش ماجراجوئی شود. |