ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

 

از عصر "قُلدری" رضاشاه را در مسیرِ تشعشعاتِ طنّازِ عقلی و طریقِ دلپذیرِ "آزادی" مشاهده کنیم:

http://tabriznews.ir/fa/images/pic/sandetarikhi.jpg

عکس: برگرفته از تارنمای کسروی

سندره ی تلخ سرشتیِ ما، خیلی پیشتر از چند دهه بعد، برای جشن ترحیمِ جاودانیِ فضیلت، دسته های گلایل سیاه فرستاده بود. در کشوری که کُشندگانِ "قهرمان"اش از ژرفای عهدی هویّت می یابند که نفس بریدن را به جُرمِ "گفتن و نوشتن" روا و مقدّس می شمارند و ماشه را به جای قلم، حُرمت می نهند، چه نیک آرزویی ست، یافت و پاسداشتِ گوهرِ آزادی!

آثار کسروی – با تمام روشنگری ها، فرازها و فرودها، ارزندگی ها و کاستی ها، پایداری ها و لغزشها– طلایه دارِ شجاعت اند. طلایه دار "گفتن" و "گفتن" در سرزمین و عصری که جولانگهِ عقیقِ بدرنگِ کژباوریست و آرامگهِ عزیز نگینِ خِرَد! عصر و سرزمینی که هنوز تا پیوستن اش به ساعتِ نوزائی و تن شستنش در چشمه سارِ فروغ، سالها راه است. رامین پدرام می نویسد:

زمانى‌ که‌ کسروى‌ به‌ کوشش‌ برخاست‌ صدى‌ نود و نه‌ همين‌ آقايانى‌ که‌ امروزه‌ در خارج‌ از کشور سنگ‌ مبارزات‌ ... به سینه می زنند، آن هم با قرائت‌ ابياتى‌ - به قول خودشان از "خواجه‌"-، يا اصلاً به‌ دنيا نيامده‌ بودند و اگر هم آمده‌ بودند، در پناه‌ حمايت‌ سر دمداران‌ ... کارى‌ جز حفظ‌ پست‌‌هاى‌ ادارى‌ و پر کردن‌ جيب‌ خود نداشتند. چندى‌ پيش‌ در نشستى‌، يکى‌ از همين‌ حضرات‌ با لحنى‌ مسخره‌ و در حالى‌ که‌ گيلاسى‌ مشروب‌ در دست‌ و اين‌ بيت‌ حافظ‌ را بر لب‌ داشت‌ که‌ می‌گويد: "به‌ يکى‌ جرعه‌ که‌ آزار کسش‌ در پى‌ نيست‌..." از من‌ پرسيد که‌: "راستى‌ فلانى‌ منظور کسروى‌ از اين‌ آخشيج‌ پاخشيج‌ گوئى‌‌ها چيست‌؟" پاسخ‌ دادم‌ و گفتم که‌ کسروى‌ 70 سال‌ پيش‌، و با همين‌ به‌ قول‌ شما آخشيج‌ پاخشيج‌ گوئى‌‌ها مطالبى‌ را در داخل‌ ايران‌ و در سطح‌ جامعه‌ مطرح‌ ساخت‌ که‌ شما و امثال‌ شما هفتاد سال‌ بعد در خارج،‌ و آن هم دريک‌ محفل‌ خصوصى‌ جرات‌ و جسارت‌ بر زبان‌ آوردن‌ يکصدم‌ آن را هم‌ نداريد. خاموش‌ شد و ديگر چيزى‌ نگفت. (گزیده از جستارِ شصتمین سالگرد کشته شدن کسروی – سایت ایران امروز)

بمناسبت بیستم اسفند، دو جستار تاریخی و شایسته ی ژرفنگری ها و پندگیریها از نظر خوانندگان روزنامک خواهد گذشت.

نخست، نوشتاری ست که به تاریخ 10 اردیبهشت 1324، دو روز پس از نخستین سوء قصدِ نافرجامِ فدائیانِ اسلام به جان کسروی، در نشریه "رهبر" در تهران بچاپ رسیده است.

بندبندِ این نوشتارِ 62 ساله و فریادهای تاریخیِ ناشنیده مانده اش، برای ژرفنگران، خصوصاً جوانان اندیشه وری که لمس کنندگان امروزند، بسیار جالب و تأمل برانگیز اند و تصویری منحصر از جوِّ حاکمِ آن روزهای ایران به دست می دهد.

جستار دوم، امّا، به 10 ماه پس از ترور نافرجام 8 اردیبهشت و پس از قتل فجیع کسروی در بیستم اسفند ماه بازمی گردد که از سوی "باهماد آزادگان" در تهران پراکنده شده است. این جُستار تاریخی نیز، با توجه به مضمونش، بی نیاز از هر توضیحی است. هر دو این نوشتارها از کتاب قتل کسروی، نوشته دکتر ناصر پاکدامن، چاپ دوم، انتشارات فروغ (آلمان)، صص 196-197 و 232-234 آورده شده اند.  محمّد مهدی مرادی دهم اردیبهشت 1324:

"کسروی، مدیر پرچم را با تیر و چاقو و سنگ می زنند"

(نشریۀ رهبر) پریروز ساعت نُه، هنگامی که آقای کسروی مدیر روزنامۀ پرچم از خانۀ خود به طرف ایستگاه اتوبوس، واقع در چهارراه حشمت الدوله می رفته اند، صد قدم به چهار راه مانده، از پشت سر دو گلوله به طرف ایشان شلیک می شود. یک نفر به نام نواب صفوی با طپانچه آقای کسروی را مورد حمله قرار می دهد؛ همراهان کسروی به طرف سیّد مزبور پریده، طپانچه را از دستش بیرون می آورند. ناگهان یک نفر دیگر از جلو، طپانچه به دست حمله می کند ولی خوشبختانه طپانچۀ او در نمی رود. در این میان اشرار دیگری هم که با ضاربین همراه بوده اند، دور آقای کسروی را گرفته، شروع به های و هوی و فریادهایی بر علیه ایشان می کنند.

آقای کسروی که سنگی هم به سرش خورده و خون از جای زخم روان بوده است، به پشت کوچه می پیچد که خود را به منزل برساند. اشرار ایشان را های و هوی کنان دنبال می نموده اند، ناگهان پاسبانی از پشت سر می رسد و بجای اینکه ضاربین را دستگیر نموده و جمعیّت اشرار را متفرق نماید، آقای کسروی را به عنوان اینکه باید به کلانتری برویم، با زور برمی گرداند. در این میان که دست او را گرفته بودند، ناگهان نواب صفوی رسیده و با چاقوی بلندی که در دست داشته است، ضربتهای متوالی به سر و صورت و دستهای کسروی وارد می آورد. در اینجا پاسبان نه تنها از عملیات چاقوکش مزبور جلوگیری و ممانعت نمی کند، بلکه جداً از او پشتیبانی می نماید. آقای کسروی با زحمت زیاد خود را به درشکه رسانده و با همراهان خود و دو نفر ضارب، سوار می شوند. مردم جمع شده، های و هوی می کنند. ضاربین در درشکه هم به کسروی اذیت می کنند. درشکه چی فرار می کند، یک نفر دیگر پشت درشکه می رود ولی اسب، درشکه را برمی دارد...

در این میان که غائله بزرگ شده است، ناگهان یک افسر شهربانی و یک افسر ژاندارمری رسیده، آقای کسروی و همراهانش را سوار اتومبیل می کنند و او را در حالیکه از جای گلوله در پشت سرش خون جریان داشته و سر و دستش نیز زخمی بوده است به کلانتری می آورند. در کلانتری در اثر گزارش خلاف پاسبان، قضیه را وارونه گرفته و می خواسته اند از آقای کسروی توضیحات بخواهند ولی چون جریان خون ادامه داشته، در اثر اصرارهایی که کرده اند، ایشان را به بهداری شهرداری رسانیده و در آنجا زخم را پانسمان نموده و بعداً به بیمارستان نجمیه آمده اند. دو نکتۀ مهم که در این قضیه جلب نظر می کند یکی بی پروایی و نترسی ضاربین و ماجراجویان همدست آنهاست که معلوم بوده است از مقاماتی پشتگرمی داشته اند. نکتۀ دیگر، کمکهای علنی مأمور شهربانی به اشرار و تشویق آنها به وارد آوردن ضربتهای بیشتر می باشد که می رساند وی هم در توطئه بی دخالت نبوده است. این نمونه ای است از درندگی و خونخواری ارتجاع در ایران! ما مدتی است اعلام داشته ایم که ارتجاع سیاه در این کشور که مظهر آن سیّدضیاء است، هر قدر دنیا به سوی آزادی پیش می رود و مرگ خود را نزدیکتر می بیند، هارتر می شود و از هیچ وحشیگری و درندگی، فروگذار نخواهد کرد.

ما مکرراً در صفحات این روزنامه، نمونه های بارزی از درنده خویی مرتجعین و قتل و غارت آنها را در در اصفهان و آذربایجان و مازندران و فارس نشان داده ایم و به آزادیخواهان اعلام خطر نموده ایم! اینک، ارتجاع که هاری او به درجۀ جنون رسیده، بی پروا شده و دامنۀ عملیات وحشیانه خود را به تهران، پایتخت کشور کشیده است. اینست معنی امنیت و آزادی در پایتخت کشور شاهنشاهی! ما به تمام آزادیخواهان با فریاد رسا اعلام می داریم که خطر ارتجاع از هر اندازه نزدیکتر شده. امروز نوبت کسروی است؛ فردا نوبت هر یک از ما خواهد بود.

 آزادیخواهان، جوانان روشنفکر، ترقیخواهان! برای حفظ آزادی، جان، مال و ناموس خود، برای خرد کردن ارتجاع و جلوگیری از درنده خویی او متحد شوید! بیست و نهم اسفند 1324:

 

قبلی

برگشت

بعدی