اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
بایگانی |
میان دین و سوسیال دموکراسی و میان دین و مدرنیته برقرار شده اند و البته حاصل اینهمه رابطه سازی ها را می توان با نگاه به وضعیت امروزی جامعه های مسلمان مشاهده کرد. آنها که بدین روش مشغول بوده اند و مشغولند، از جمله، گرفتار دو غفلتند: 1.2- دو محور در نظر گرفتن، یکی را فعال و دیگری را فعل پذیرگرداندن، گویای آنست که اصل راهنمای عقل، ثنویت تک محوری [4] است. و عقلی که چنین ثنویتی را راهنمای خود می کند، جز این نمی تواند که قرآن را با بیانی از بیان های قدرت سازگار و یا جانشین کند. چرا که قدرت فرآورده رابطه میان دو محور است که در آن یکی تغییر دهنده و دیگری تغییر پذیر است. و شما می دانید که بر اصل ثنویت تک محوری چگونه بیان قدرتی می توان ساخت و یا پذیرفت. 2.2- قرآن بیان قدرت نیست، چراکه اگر خود بیان قدرت می بود، دیگر چه نیازی به انواع تفسیرها به قصد انطباق آن با این یا آن بیان قدرت (از سلطان مآبی و خلافت اسلامی بنی امیه و بنی عباس گرفته تا بنیادگرایی شیعیسم و وهابیسم و مارکسیسم-استالینیسم اسلامی تا انواع ناسیونالیسم و سوسیالیسم اسلامی تا اسلام لیبرال غرب پسند و...) می بود؟ هرگاه عقل، آزاد می بود و کار طبیعی خود را که ابتکار و ابداع و خلق است، انجام می داد، از خود می پرسید: طی 14 قرن، به طور مداوم، تقلاها برای سازگار کردن بیانی که قرآن است با این و آن بیان مد روز از چه رو است؟ اما اگر قرآن بیان قدرت نیست، پس چگونه بیانی است؟ اصول و اصل الاصول راهنمای آن که بدانها بتوان قرآن را خواند و از بیانی که باز می گوید سردرآورد، کدام و کدامهاهستند ؟ دقیقاً توجه یافتن به همین پرسش خطیر بود که خود مرا در راهی انداخت که اینک در آنم. 3- ویژگی عمومی دیگر این نظریه های برخاسته از عقلهای توجیه گر این است که منطق اندیشه هاشان، منطق صوری است. بدین معنا که می کوشند تا ممکن است صورت و فرمی زیبا از قول ها تصویر شود تا که چشم عقلهای خود و دیگران را از دیدن واقعیتها (یعنی ماده و محتوای واقعی روابط) باز دارند. از جمله به تناقض هایی که در اثر این منطق در مورد رابطه خدا-پیامبر پدید می آید می توان به موارد زیر اشاره کرد؛ 1.3– میان خدا و پیامبر رابطه ای برقرار می کنند که نه خدا، خدا می ماند و نه پیامبر، پیامبر. خدا خدا نمی ماند زیرا نمی تواند رهنمود خود را در شکل کلامی روشن و سرراست و مصون از هر خطا به پیامبر ابلاغ کند. شگفتا! هرگاه فرض کنیم خدا فرستنده و پیامبر گیرنده باشد، چگونه ممکن است فرستنده مضمونی را برای گیرنده بفرستد بدون این که آن مضمون در علامتهای قابل فهم و قابل بازگویی بیان شده باشد؟ حال این که عقل پیامبر یک گیرنده ساده نیست، عقل او آزاد و توانا به کار طبیعی خود است. به ترتیبی که در کتاب عقل آزاد توضیح داده ام، عقل بگاه خلق، از تمامی حدّها رها می شود، با هستی اینهمانی می جوید. این نوع عقل است که وحی خداوند را در شفاف ترین و سرراست ترین بیان دریافت می کند و باز می گوید. 2.3– اگر خداوند چنان که خود خویشتن را وصف می کند هست، پس این توانائی را دارد که رهنمودهای خود را به بیان درآورد و به پیامبر ابلاغ کند و او را مأمور ابلاغشان به انسانها بگرداند. اگر نیست و این پیامبر است که می باید کلمه و کلام و بسا معنی را بسازد، چه حاجت به خدا؟ آنها که قرآن را ساخته پیامبر می دانند و خدا را نیز منکرند، دست کم گرفتار این تناقض و تناقضهای بسیار دیگر نمی شوند. 3.3– اگر خداوند باز با همان صفات مطلق اش وجود دارد، دخل و تصرف پیامبر در کار او، هم ناقض اصل "پیام-بری" است، هم خلاف امانت است و هم ناقض آزادی خدا و رسول هر دو است. ناقض آزادی خدا است زیرا پیامبر، محدود کننده و بنا بر مورد، سانسور کننده بیان او است. ناقض آزادی پیامبر است زیرا پیامبر به عنوان انسان مجبور است «مضمون» را از خدا بگیرد، از سوی خود در آن دست کاری و حاصل را به مردم به عنوان عین کلام خدا ابلاغ کند. پیامبر در صورتی آزادی و امانت و صداقت خود را حفظ می کرد که به مردم می گفت: مضمون قول خدا اینست، ولی من ، در آن، این اشکال را وارد، و این نقد را بجا و یا این اصلاح را در خور می بینم و این است نسخه کامل ونهایی! 4.3– بر همان اصل ثنویت است که نظریه های مذکور تا آنجا پیش می روند که خود قرآن را نیز به دو بخش تقسیم می کنند؛ بخش ماندگار (جنبه الوهی) و ناماندگار (جنبه نبوی). اما این تمایز بی توجه به هشدار قرآن ( یعنی پذیرفتن بخشی و نپذیرفتن بخشی دیگر) است و سرچشمه تناقض گوئی و تعارض سازی بس خشونت باری در دین می شود. منشأ تناقض گوئی می شود زیرا بخشی از قرآن (صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت) لاجرم الهی و ماندگار می شود که در این بخش، خدا و پیامبر، هریک کار خود را می کنند. توضیح این که خداوند وحی می کند و پیامبر آن را بی دخل و تصرف ابلاغ می کند. اما در بخشی دیگر (رهنمودهای راجع به زندگی در این جهان)، خداوند فعل پذیر می شود و کارش قراردادن ماده خام (مضمون ها) در اختیار پیامبر می گردد، و پیامبر فعال می شود (تبدیل مضمون به فرآورده و عرضه آن به مشتری ها!). این نظریه منشأ تعارض بس خشونت باری می شود زیرا چون مطلوبها که قرآن می باید با آنها انطباق بجوید و یا جای به آنها بسپارد، بی شمارند، ماندگارها و ناماندگارهای قرآن نیز بی شمار می شوند. نتیجه همان می شود که قرآن خود توصیف می کند: حزبهای فراوان پدید می آیند و هر حزب بدانچه دارد دلشاد می شود و جنگ احزاب آن به روزگار انسان و زندگی بر روی زمین می آورد که جنگ ایدئولوژیها در قرن بیستم و سالهای اول قرن بیست یکم نیاورده است. 4 – اما دو گانگی خدا و پیامبر و به نوبت فعال و فعل پذیر کردن هریک از این دو، گرچه بظاهر پیامبر را به مقام خدائی می رساند، اما به واقع عقل او را قدرتمدار و او را بنده قدرت می کند . در حقیقت، این ادعا که تناقضهای موجود در قرآن گویای اینست که کلام از پیامبر است، جز این معنی نمی دهد که قرآن بیان قدرت است . چرا که از آزاد مطلق که خدا است، سخن متناقض صادر نمی شود. عقل آزادی هم که بگاه خلق اندیشه با هستی هوشمند این همانی می جوید و اگر پیامبر است بهنگام دریافت وحی آن هستی از زبان او سخن می گوید نیز گرفتار تناقض گوئی نمی شود . تناقض گوئی خاص عقل قدرتمدار است، هم بخاطر اصل راهنمائی که ثنویت و محدود کننده عقل است و هم بخاطر نیازهای قدرت که به ضرورت ضد و نقیض می شوند؛ آنچه را امروز قدرت واجب می کند، ممکن است فردا حرام بگرداند اگر مزاحم تمرکز و بزرگ شدن خود ببیند . پرپیداست انسانی که آلت فعل قدرت می شود، یعنی کارش برآوردن نیازهای ضد و نقیض قدرت می شود، همان روز نحخست نیز شایستگی پیروی پیدا نمی کرد، چه رسد که امروز کلام خدا بودن یا نبودن قرآن موضوع بحث شود . 5 – ویژگی دیگر این نظرها این است که رابطه ای که این نظرها میان قرآن و مطلوب های ذهنی برقرار می کنند، رابطه هستی-دار (قرآن بمثابه متن موجود) با هستی-ندار است. به مناسبت، یادآور می شوم که در سفری که در سال 2007 به سوئد داشتم، تنی چند از بانوان سوئدی خواستار بحث در باره آیه 34 سوره نساء شدند. پذیرفتم . قرار بر این شد که روش عقل آزاد را برگزینیم. یعنی از انطباق قرآن با شیوه زندگی در سوئد، یا راه حل موجود در این یا آن بیان راهنما و به عکس خودداری کنیم. مسئله را پیش رو بگذاریم و با ذهنیتی باز و تا حد امکان فارغ از پیش داوری ها ببینیم راه حل قرآن، آنگونه که خودش خودش را آشکار می کند، در خور هست یا نیست؟ حاصل نقد های متقابل خود به ما خواهد گفت رهنمود قرآن چیست. بعد نوبت به تجربه کردن آن می رسد. آنگاه تجربه ما را آگاه خواهد کرد که رهنمود، پاسخ صحیح مسئله هست یا خیر؟ بنابر این روش، راه حل از پیش وجود ندارد. رهنمود قرآن نیز با مطلوب ذهنی معینی سنجیده نمی شود. اما هرگاه بنا باشد متنی را که از خود هستی دارد با مطلوب ذهنی ای بسنجیم که هنوز ذهنی است، این می شود سازگار کردن واقعیت با مجاز. صاحبان نظرها آیا نمی دانند این همان کاری است که از دیر باز قدرتمدارها با قرآن کرده اند و هم اکنون، مدعیان ولایت مطلقه فقیه می کنند؟ |