اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
نا گفته های پرونده نشریات دانشجویی (پشت پرده پروژه سرکوب جنبش دانشجویی) بخش دوم فعالان حقوق بشر در ایران مورد سیزدهم در طول دوران بازداشت بارها اتفاق افتاد که با معاون امنیتی دادستان تهران ( حسن حداد ) مواجه شدیم . ولیکن وی که مرجع بازداشت کننده ما نیز بود متاسفانه زیاد مقید به قانون نبود در زمان بازداشت علاوه بر فشارها در تفهیم اتهام مسیر قانونی را طی نکردند و بعد تر نیز این مسئله مورد اعتراض بود مدعی شدند که تقریبا همه چیز مشخص بوده و توجیح عجیبی بود . اما مهمترین صحبت های آقای حداد پیرامون شکنجه ها بود که وی حدی از فشار و شکنجه را عادی و لازم می دانست وی میگفت " وقتی شما اعتراف نمی کنید ، ما چه کار باید بکنیم ؟ " که در جواب ما میگفتیم وقتی کاری از طرف ما صورت نپذیرفته چرا باید اعتراف کنیم و او مدعی بود مدارکی دارد عجیب بود که واقعا اگر مدرکی وجود دارد چرا هیچ وقت ارائه نشد و فقط سعی در کسب اعترافات کذب تحت فشار و شکنجه از ما شده بود . از اتفاقات جالب و دیگر اظهارات آقای حداد پس از اعتصابات غذای ما بود که مدعی بود که از اعتصاب غذا ها خبر نداشته و فقط وقتی وضعیت ما بحرانی شد مجبور شدند رسیدگی های لازم صورت دهند . آقای حداد و بازپرس پرونده ( آقای موسوی ) و نماینده دادستان در دادگاه ( آقای سبحانی ) در طول دوران بازداشت تمام تلاش ها را معطوف به بازداشت های بیشتر و نگه داشتن دانشجویان در زندان کردند و در این مسیر توجه به تهیه مدارک و مستندات لازم قانونی نداشتند و نبود مدارک در دادگاه عمومی برای اولین بار طرح گردید از این به بعد با فشارهای ویژه پوشش داده شد و متاسفانه نگاه دادگاه از آن منحرف شده که تا امروز نیز ادامه دارد . مورد چهاردهم جلسه دادگاه انقلاب بشکل خاصی برگزار شد قاضی بابایی از همان لحظات نخست به برخورد با ما در جایگاه دادستان و شاکی پرونده قرار گرفت اجازه صحبت به ما داده نمیشد نماینده دادستان هر صحبتی را می خواست مطرح میکرد. در کمال تعجب نماینده وزارت اطلاعات در جلسه حضور داشت و گزارشات خلاف واقعی را در مورد ما و انجمن اسلامی پلی تکنیک مطرح می کرد . به وکیل ما ( محمد علی دادخواه ) اجازه صحبت داده نمیشد . وقتی وکیل از قاضی بابایی خواست که تا آن لحظه صحبتی با ما نداشته ، چند دقیقه با ما صحبت کند یا اینکه یک اجازه ملاقات در زندان داده شود قاضی بابایی با لحن تندی بیان کرد که " شما چه صحبتی با هم دارید ؟ شما ( وکیل ) یک ضد انقلاب هستید و اینها ( دانشجویان ) هم ضد انقلاب و حرف هایتان مشخص و مثل هم ، دیگر چه صحبتی با هم دارید . لازم نیست با هم ملاقات و صحبت داشته باشید " در بیرون اتاق جلسه دادگاه یکی از مسئولان دفتر شعبه ششم با ما با لحن تندی به عنوان عده ای فریب خورده و وابسته به بیگانگان صحبت می کرد . حال عجیب نبود از آن دادگاه که نه دفاعی از ما می خواستند و نه طلب مدرکی شد آن رای صادر شود . سه سال حبس سقف حکم بود و قاضی بابایی طبق قانون بیشتر از آن نمی توانست رای صادر کند و اگر نیز میزان رای ما سه نفر متفاوت بود به نظر یک تاکتیک بود وگرنه قاضی همراستا با وزارت اطلاعات مایل به صدور سه سال حبس برای هر سه نفر ما بود . مورد پانزدهم از جمله مسائل بسیار جالبی که پس از دادگاه تجدید نظر اتفاق افتاده است از اظهارات مسئولان قضائی پیرامون عدم صدور رای دادگاه می باشد . دلیل عدم صدور رای از طرف ایشان عدم پاسخگویی به استعلامات از سوی وزارت اطلاعات اعلام شده است و این جای سوال است که آیا دستگاه قضائی برای صدور حکم به اجازه وزارت اطلاعات احتیاج دارد ؟ و یا اینکه در مواردی ابهام احتیاج به توضیحات کارشناسان وزارت دارد ؟ که این مسئله هم باز جای تعجب دارد که در روز حضور ما در دادگاه به دلیل تاخیر یک ساعتی کارشناس وزارت او را به جلسه دادگاه راه ندادند که اگر انقدر حضور و پاسخ ایشان مهم بوده چراآن اتفاق افتاده ؟ و اساسا چه اتفاقی در این پرونده افتاده است که پس از گذشت 11 ماه و چندین کلاس گردش کار و اظهارات و جلسات متعدد دادگاه و مطالبی که در حاشیه دادگاه ها رفته و در بیرون منتشر شده ، همچین سوال مورد ابهامی در کار مانده است . مورد شانزدهم با توجه به اینکه بازجوها از ما مطالبی می خواستند که یا با اعقاید ما متضاد بود و یا اینکه از واقعیت فاصله زیادی داشت ، پاسخی از طرف ما دریافت نمیکردند و همین امر موجب شده بود که بازجوها که از ابتدا نیز با ما برخوردهای شخصی و تند داشتند در این شرایط به شکنجه و رفتارهای غیر عقلانی و غیر انسانی دست بزند . بازجوها در روزهای مختلف از روشهای مختلفی استفاده می کردند و شدت فشارها و نوع شکنجه ها تفاوت هایی با سایر روزها داشت حتی " بازجوی خوب و بازجوی بد " که یک تاکتیک مرسوم بود پس از مدتی کاملا کنار گذاشته شد و نوع برخورد بازجوها همه با هم یکسان و تند و غیرانسانی بود تا معیار همان برخورد های شخصی باشد . در مورد شکنجه ها نیز موارد متعددی وجود داشت در حالی که چشم بند مانع دید ما بود ، ما را از راهروهای مختلف به چپ و راست می بردند و با نشستن و خم کردن بدن ما طی مسافت طولانی برای رفتن به اتاق بازجوی سعی در تداعی رفتن به محلی مخوف می نمودند در حالی که اتاق های بازجویی در مکان یا محلی دور از سلول ها قرار نداشت . در اتاق بازجویی گاهی اوقات مدتی طولانی به حالت ایستاده ما را نگه می داشتند ( معمولا تا 8 ساعت ) و بیشتر بازجویی ها تا 14 ساعت در روز طول میکشید . در موارد خاصی بازجویی ها به 38 ساعت و حتی 48 ساعت به طول می انجامید که برای جلوگیری از خوابیدن ما بازجویی ها بیشتر در حالت ایستاده بود در تمام طول بازجویی ها ، لحن بازجویی ها سراسر تند و با فحاشی ، توهین و ناسزاگویی به ما بود ، بازجوها تلاش ویزه ای برای تحقیر و شکستن شخصیت ما داشتند و در این میان از توهین ها و فحاشی به خانواده ها و دوستان ما تهدید آسیب به آنها نیز می کردند . ولی آنچه که ادعای ما در مورد شکنجه هست نه این موارد که زدن ضربات متعدد مشت و سیلی و لگد ، کوبیدن سر بر روی دیوار ، پرت کردن بر روی زمین ، فشار دادن پا بر روی انگشتان دست و پا ، گذاشتن زانو بر کمر ، گذاشتن پا بر روی صورت در حالی که ما را بر زمین پرت کرده بودند ، زدن ضربات به وسیله کابل ، صندلی یا فشار دادن کلید و وسایل مشابه بر روی بدن که آثار و آلام آن تا چندین روز باقی می ماند و در همان لحظه نیز موجب خونریزی ها و کوفتگی ها متعدد بویژه در ناحیه دهان می گردید ، می باشد . گاه برای فشار هر کدام از ما را برای دیدن صحنه بازجویی دیگری می بردند که در آن دوست ما به شدت مورد شکنجه بود و یا اینکه در حالت یاس و نا امیدی و اعترافات خلاف واقع بود که در دو حالت تاثیر بسیار بدی بر ما میگذاشت . اگر چه صدای کوبیده شدن سر و بدن دوستان به دیوار و صداهای سیلی و مشت و لگد های فراوان همیشه در طول بازجویی ها ما را آزار می داد ولی دیدن صحنه ای که سه چهار فرد به صورت همزمان در حال زدن ضربات مختلف به سر و صورت و بدن دوست ماست واقعا سخت و غیر قابل تحمل بود . در بازجویی های خاصی که بازجوها آن را بازجویی فنی می نامیدند سه تا چهار بازجو همزمان به طرح سوالات متعدد بی ربط می پرداختند و هر یک ما را به سمتی میکشیدند و ضربه ای به ما وارد می کرد ، در گوش ما فریاد میکشید ند و از ما می خواستند به سوالات متناقض و بی ارتباط آنها پاسخ دهیم و پس از یک ربع ساعت که ما حسابی خسته میشدیم ، ( اگرچه آنها هم خسته میشدند وگرنه بیشتر ادامه می دادند ) مسئول پرونده یا کارشناس اصلی جلو می آمد و میگفت ما وساطت می |