اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
اگر انتخابات جديدي بشود اينها به مجلس باز خواهند گشت . كه ديديم خميني راجع به اين موضوع اشتباه نكرد . اين افرادي كه عرض كردم آزاديخواهي شان تحت فشار خارجي گل كرده بود ، حالا هم هر كدام را مي بينيد براي ملت ايران خودشان را ليدر و رهبر و افراد منزه و هميشه آماده خدمتگزاري به ملت معرفي ميكنند . اين مجلس به نظر من نه اينكه ايده آل نبود ، بلكه بسيار مجلس بدي بود . ولي با همه افراد فاسدي كه در اين مجلس بودند اگر بخواهيم باز با مجلس كنوني مقايسه اش بكنيم من آن مجلس را ترجيح ميدهم . اين بنظر بعضي از شماها شايد عجيب بيايد . ولي باز آن مجلس لااقل مفهوم قانون درش بود ، حالا قانون بد ، قانوني كه برخلاف مصلحت بود ، قانوني كه هزار حقه بازي در اجرايش بود. اينها همه بجاي خود ، ولي مفهوم قانون در جمهوري اسلامي وجود ندارد . ما كه وحي داريم چرا قانون داشته باشيم ؟ بنده نديدم تا حال حتي در اين قانون اساسي نكبت بار جمهوري مضحك اسلامي يك مورد ، جز مورد بني صدر ، قانون اجرا شده باشد . تنها در مورد بني صدر قانون اجرا شد . يعني همان مجلسي كه تأييدش كرده بود . به بيكفايتيش رأي داد و همان فقيه عاليقدر و وليّ امري كه فرمان رياست جمهوريش را باو داده بود معزولش كرد. اگر اين مورد را شما اجرا بكنيد ، من مورد ديگري سراغ ندارم كه قانون جمهوري اسلامي برطبق خود آن قانون اجرا شده باشد. ديدار با خمينيسئوال - آقاي بختيار شما گفتنيد كه ميدانستيد كه در صورت پيروزي خميني چه بروز كشور خواهد آمد و ميدانيم كه شما قصد داشتيد با خميني قبل از پيروزيش ، قبل از تثبيت فتنه اش ، ديدار بكنيد مقصودتان از اين سفر چنانچه با ملاقات موافقت ميكرد چه بود؟آيا توافق بخصوصي ميخواستيد با او داشته باشيد ؟ دكتر بختيار - بايد عرض كنم كه اين فكر شخص خود من بود. هيچكس در اينكار ، نه مشاورين من ، نه وزراي كابينه نه دوستان من ، هيچكس مرا در اين راه ترغيب نكرد . اين يك عمل سياسي صحيحي بنظر خود من بود كه انجام دادم و دليل اش هم اينست كه عرض ميكنم ، يك مردي بناحق سواريك عده اي مردم بدون آگاهي سياسي و ستم كشيده و محروميت ديده شده بود ، عده كثيري از مردم به خميني اعتقاد پيدا كرده بودند . همانطور هم كه اشاره كرديم خارجيها هم مخصوصاً ماههاي آخر از دامن زدن باين فتنه كوتاهي نميكردند . من فكر پنجاه سال ديگر را ميكردم كه مردم تاريخ را كه ميخوانند بگويند اگر اين آقاي بختيار ، كه از نظر سن تقريباً جاي پسر آقاي خميني بود ، اگر ميرفت به پاريس بعنوان يك ايراني و با اين مرد ، همانطور كه عده اي ميرفتند و ميآمدند ، مسائل ايران را مطرح ميكرد . ميگفت گرفتاريهاي ما اينست كه مردم در عذابند ، من سوابقي دارم با اين شرايط آمده ام ، اينكارها را ميخواهم بكنم . اگر اينكار را ميكرد چه عيبي داشت ؟ آيا اين خود خواهي نبوده ؟ اين آقاي بختيار زياد از خودش راضي نبوده كه نيامد يك از خود گذشتگي بكند، بگويد ببينم اين سيد چه ميگويد؟ روي اين فكر من اين تصميم را گرفتم و يك متني تهيه كردم . روز جمعه اي بود ، يادم هست . يكي از دوستان آقاي بازرگان را خواستم . بالاخره ما با بازرگان سالها همزندان بوديم و با وجود اختلافات سليقه و طرز تفكري كه داريم و اختلافات راجع به دخالت مذهب در سياست ، من او را آدم فاسدي هيچوقت نديدم . كج سليقگي ها و ضعفي هم كه دارد مديون همان دردي است كه دارد كه همه چيز را ميخواهد با معادله مذهب حل كند . باين شخص گفتم من حاضرم بروم به اروپا و با آقاي خميني مذاكره بكنم راجع به مسائل و مصائب كشور و اينكه در خارج كشور بعنوان دو ايراني ما بايستي قبل از هر چيز به منافع مملكت فكر كنيم . غافل از اينكه اين مرد چيزي كه برايش مطرح نيست مملكت است . من آنوقت راجع باين موضوع تا اين حد روشن نبودم . با وجوديكه اغلب ميگويند بختيار روشن ديد . ولي اينجا را ديگر من نديده بودم . البته شقاوتش را ميدانستم ولي درجه اش را نميدانستم ، بالاخره باين شخص گفتم بدون اينكه من تعهدي بسپارم يا استعفا بدهم و ايشان بخواهد بعنوان رهبر ملت ايران با من صحبت بكند ، ما بعنوان شاپور بختيار و روح الله خميني ، صحبت بكنيم . اين موضوع مذاكره شد و اين مذاكره رسيد به سطح بهشتي ، بهشتي و مطهري با اصل اين موضوع تا آنجائيكه من اطلاع دارم ، موافقت كردند. موضوع را منعكس كردند و متني هم كه تهيه شده بود باين مفهوم بود. من تقريبا ً از حافظه كمك ميگيرم : من ، شاپور بختيار كه ساليان دراز براي آزادي ، استقلال ، و حكومت قانون در اين مملكت مبارزه كرده ام ، اكنون كه مملكت در وضع بسيار اسفناكي گرفتار شده ، سعي كردم تا ميتوانم حكومت را حكومت قانون بكنم ، آن بي عدالتي ها را از بين ببرم و غيره ... تقاضا ميكنم كه وقتي تعيين كنيد كه من به پاريس بيآيم و با آيت الله راجع به آينده ايران و راجع به مسائلي كه هست با هم تبادل نظر بكنيم ، و اگر نظري داريد راجع به بعضي مسائل ، چون اينهم بر ميگردد به قانون اساسي، با كمال احترام من گوش خواهم داد و در حدود قانون اساسي انجام خواهم داد. پس تصويب شده بود كه من به پاريس حركت كنم . باز بر ميگردم به قسمت اول كه اگر من اينكار را نمي كردم آن ايراد از طرف پسر شما نسبت بمن حتمي بود كه چه ميشد اگر بختيار اينكار را ميكرد. نامه كه رسيد - با نظر موافق بهشتي و مطهري ، از اين دو نفر اطمينان دارم - بازرگان تلفن كرد بمن ، گفتم آقاي بازرگان خود شما هم بيآييد به نظر من صلاح است . حالا اگر طياره اي نيست با طياره نخست وزيري ميرويم هر دو نفر تا شهر نيس ، از آنجا شما با يك طياره ديگر ميتوانيد مستقيماً برويد پيش آقاي خميني و من ميروم منزل يكي از نزديكانم و روز بعد به پاريس ميآيم و با ايشان صحبت ميكنم . يك مقداري تنها يك مقداري هم با حضور شما ، هر طوري كه خود شما ترتيبش را بدهيد ولي بودن شما در آنجا مانع صحبت من نخواهد بود. بازرگان گفت كه من هم نظر موافق دادم و موضوع را به آقاي بهشتي گفتم . من تلفن كردم به وزارت خارجه كه براي من و دو تا از وزراي كابينه و دو سه نفر هم كه يك گرفتاري داشتند كه طياره پيدا نمي كردند ، كه پاسپورت هايي كه لازم است صادر بكنند . و حتي يك مقداري پول هم فرستادم از بانك آوردند ، سي چهل هزار فرانك براي اينكه مخارج رفتن و آمدن آنجامان تأمين بشود. ساعت 21 شب ، من اطمينان داشتم كه فردا شنبه حركت ميكنم و با اين فكر خوابيدم . صبح كه بيدار شدم ديدم كه گفتند كه آقا قبول كرده بود ولي عدول كرده است . من ميدانم كه بهيچ عنوان با خميني نميتوانستم توافق كنم . من ميدانستم و حالا بيشتر از آنوقت ميدانم ، كه ما به دو زبان و از دو چيز مختلف صحبت مي كنيم . من از ملت و ايران صحبت مي كنم ، او از امت و اسلام صحبت ميكند . ما با هم نميتوانيم وجه مشتركي داشته باشيم . من از ترقي وتكنولوژي دنياي روبه تمدن صحبت ميكنم ، او ميخواهد ما را برگرداند به 0041 سال پيش ، خيلي بعيد ميبود ، ولي اينكار كه نشد من حداكثر استفاده را كردم براي همان منظوري كه عرض كردم . وقتي كه تاريخ نوشته خواهد شد همه خواهند گفت : بختيار خواست بيآيد . با وجود تمام فحش هائيكه ميخورد. با تمام مرده بادها كه مي شنيد خواست بيآيد يك گرهي را اگر ميتواند بايك شانس در هزار شانس ، باز كند . حالا كي مانع اين ملاقات شد. مسلماً اسم سه چهار نفر قطعي است . يكي از افتخارات آقاي ابوالحسن بني صدر اينست كه من مانع شدم . ديديم كه بآنجا رسيد كه بايد برسد. يكي خانم سنجابي و آقاي سنجابي ، اينها را ميگويم خانم و آقا به جهت اينكه نفوذ اول مال خانم است و بعد مال آقا . سوم خانم فروهر و آقاي فروهر ، اينها روي آن كوته نظري ، روي حقارت و تنك مايگي كه دارند ، نتوانستند ببينند كاري انجام بشود و آنها سهمي نبرند. |