اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
زندانی شدن این افراد باعث انعکاس شدید موضوع در وبلاگ ها و وب سایت های داخلی و خارجی شد. محمد علی ابطحی، مشاور سابق خاتمی با این وبلاگ نویسان ملاقات کرد و بعد از شنیدن مسائلی که برای آنان در زندان پیش آمده بود، ترتیب ملاقات آنان را با رئیس قوه قضائیه داد و پس از این ملاقات بود که شاهرودی دستور داد که « بروید و در خانه تان بنشینید و اگر کسی خواست شما را احضار کند، بگوئید رئیس قوه قضائیه گفته است که کسی حق بازداشت ما را ندارد.» بدین ترتیب برای نخستین بار قاضی مرتضوی از سوی مقامی بالاتر محدود شد و پرونده وبلاگ نویسان متوقف شد، اگرچه قاضی مرتضوی پس از این موضوع با پیگیری فیلترینگ سایت های اینترنتی بخش وسیعی از سایت های اینترنتی و وبلاگ ها را از امکان دیده شدن در ایران ممنوع کرد. پس از خاتمی، و دوران احمدی نژاد با روی کار آمدن احمدی نژاد، رمقی در مطبوعات نمانده بود. در حقیقت بسیاری از روزنامه نگاران از کشور خارج شدند، برخی از آنان روزنامه نگاری را رها کردند، برخی دیگر ترجیح دادند فقط روزنامه نگار باشند. مرتضوی که پس از توقیف مطبوعات دادستان تهران نیز شده بود، به موضوعات دیگری پرداخت. او اگرچه پشت صحنه تقریبا همه وقایع قضایی کشور مانند پرونده وبلاگ نویسان، پرونده سیامک پورزند و کمیته اماکن و پرونده انقلاب مخملی بود، ولی بندریج برای کاری دیگر، یعنی برخورد با مسائل اجتماعی پرداخت. او که در دو روز در سال 1379 و در سن 33 سالگی 18 نشریه را توقیف کرده بود، در سال روزهای پایانی تیرماه 1386 حکم اعدام 16 نفر را تحت عنوان اراذل و اوباش صادر کرد. قاضی مرتضوی در کنار نیروی انتظامی و اطلاعات قرار گرفته است تا در کلیه پرونده های قضائی با تندترین شکل سرکوب نیروهای اجتماعی را انجام دهد. خلخالی، لاجوردی و مرتضوی مروري بر گذشته قضائی کشور در دهه شصت نشان می دهد که تندروی های سه تفنگدار قوه قضائیه ایران در دهه پنجاه، شصت و هفتاد، یعنی خلخالی، لاجوردی و مرتضوی هر کدام دلیلی خاص خود را داشته است. خلخالی قاضی انقلاب بود و لاجوردی قاضی شرع، خلخالی بخاطر انقلاب تندروی می کرد و لاجوردی بخاطر اعتقادات دینی اش چنین می کرد. اما آیا مرتضوی از جنس این دو قاضی است؟ بعضي از کسانی که مرتضوی را می شناسند و در مدتی طولانی در بازجویی ها و زندان با او بوده اند، شهادت مي دهند که مرتضوی نه اعتقادات دینی محکمي دارد و نه حتي احکام شرعي – در حد نماز و روزه - را به درستي رعايت مي کند. او جزو گروه جدید مردان جمهوری اسلامی است که دندانهای حکومت را شمرده اند، او می داند که جمهوری اسلامی به قاضیانی نیاز دارد که مخالفانش را متوقف کنند و می داند که اگر چنین رفتار کند، همیشه موفق خواهد بود. مرتضوی در حال حاضر چهل سال دارد، دادستان عمومی و انقلاب تهران است و همسرش پزشکی است که در بیمارستانهای دولتی خدمت می کند... به همین سادگی ابوالفضل (پويا) جهاندار ميگويند سکوت کن ، باز هم سکوت کن ، حقيقت را فداي مصلحت کن ، مصلحت در سکوت است ، من اما معتقدم سکوت فراموشي مي آورد ، سکوت کردن گاهي اوقات دروغ گفتن است ، دروغ گفتني بزدلانه و رياکارانه ، ميخواهم درد مشترک انسانهاي دربند را فرياد کنم .
دوسال گذشت ، ساعت شش و بيست دقيقه صبح روز دوشنبه 30 مرداد 85 ، انگار همين ديروز بود ، اصلاً يادم نميره ، با تمام سختي ها براي من اين دوسال مثل برق و باد گذشت ، اما مطمئنم براي پدرم که ساليان سال کمرش از بار مشکلات زندگي خم شده ولي گردنش را براي کسي کج نکرده و دستش و جلوي هر کس و ناکسي دراز نکرده و زير منت هيچ نامردي نرفته هر دقيقه براش صد سال گذشته . آخرين باري که به ملاقاتم آمد به روي خودم نياوردم ، سعي کردم چيزي نبينم اما بيش از پيش گرد پيري رو روي چهره اش احساس کردم ، نتونستم تو چشمهاش نگاه کنم که نگاهش قلبم و آتيش ميزد ، نگاه کردن به اشک چشمهاش برام از هر شکنجه اي سخت تر و غيرقابل تحمل تر بود . واقعاً عجب دردناکه گريه بي صداي يک مرد را شنيدن. داشتم ميگفتم ، دوسال گذشت مثل برق و باد البته براي من نه براي مادرم ، مادري دردکشيده و زحمت کش ، مادري که مظهر صبوري ملتي است که هرگز تسليم قضا و قدر نمي شود و نماد مقاومت خاموش چند هزارساله يک ملت دربرابر جور و ناملايمت هاست . انگار ديروز بود ، يک تويوتاي قرمز با پنج تا سرنشين ، -يالله ، سوار شو بايد با ما بيايي -گفتم بايد با محل کارم تماس بگيرم و بگم که نميام -لازم نيست خودمون بهشون خبر ميديم! -کجا بايد بيام؟ -سوارشو خودت ميفهمي -چرا بايد بيام ؟ -واسه پاره اي از توضيحات، زياد طول نميکشه بعدش هم مثل سربازهاي مغول ريختن تو خونه ، کل خونه را شخم زدن ، هر چي بود جمع کردن ، حتي به آلبوم عکسهاي خانوادگي هم رحم نکردن ، انگار طوفان و زلزله با هم نازل شده بود. تابلوي زندان و که ديدم مطمئن شدم اومدم اوين ، جلوي در يک ساختمان سوله مانند پياده شديم ، بعداً فهميدم 209 که ميگن همينجاست، آيفون زدن در باز شد ، دستور دادن وارد بشيم ، در بدو ورود با چشم بند از من استقبال کردن ، متوجه شدم که چشم بند جزوي از لوازم شخصي زنداني تا روز خروج از زندانه ، متوجه شدم اگر چه بيرون از زندان چشمم را نبستم ، ولي اينجا بايد چشمم را ببندم و خيلي چيزها را نبينم . |