ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

 

با چشم بسته و کورمال کورمال من و به يک اتاق بردن و گفتن لباسهات و دربيار بعدش يک دست لباس بهم دادن با دوتا پتو ، اگه پتوها قابل استفاده باشند شانس آورديم ، بايد دعا کني که همزيستي مسالمت آميز با جک و جانور نصيبت نشه ، بعدش سلول انفرادي در انتظارته البته الان اسم سلول انفرادي و تغيير دادن ، بهش ميگن "سوئيت" شايد از داشتن سلول انفرادي خجالت ميکشن که اسمش و عوض کردن .

ديوار نوشته هاي زنداني هايي که قبلا تو سلولت بودن تنها همدم و همصحبت شما توي سلوله ، شعر ، خاطره ، جملات قصار روشهاي تحمل آسان سلول انفرادي ، چيزهايي است که بعضا باعث سرگرمي شما ميشه البته بايد خوش شانس باشي که اين نوشته ها را پاک نکرده باشند . وقتي توجه ميکني ميبيني از هر قوم و مليت و از هر صنف و شغلي چند نفري قبل از تو وارد سلول شدند ، از کرد ، ترک ، بلوچ گرفته تا روزنامه نگار ، دانشجو ، معلم ، حقوقدان ، نماينده مجلس ، از تمام اقشار .

جرمشان اما انديشيدن است و انديشيدن جرم، بايد قلم در خون خويش زني و از آزادي و عدالت بنويسي. ، آري تفکر اساس رنج است و اساس اندوه.

بازجويي شروع ميشه ، اولين چيزي که بهت ميگن اينه :

-تا حالا شنيدي خروس تخم بگذاره ؟

اينجا جايي است که خروس تخم ميگذاره

بايد تو گوشت فرو کني اگه با زبون خوش اعتراف نکني بالاخره مجبور به اعترافت ميکنيم.

-پس قانون چي ميشه ؟! حفوق شهروندي چي ميشه !؟

مگه بر اساس حقوق شهروندي ، سلول انفرادي ممنوع نيست ؟! مگه چشم بند ممنوع نيست ؟! مگه اقرار زير فشار و شکنجه غيرقانوني نيست ؟!

-خفه شو بدبخت فلان فلان شده ، اينجا چيزي به نام قانون وجود نداره ، قانون مائيم ، همه کاره مائيم ، هر حکمي که بخواهيم ميتونيم برات صادر کنيم ، چون حرف حرف ماست

((دهان آلوده از مغز آلوده تغذيه ميکند))

بي خبر از همه جا و همه کس ، بيچاره خانواده زنداني که بايد به تمام بيمارستانها و بازداشتگاهها و نهادهاي انتظامي يکي يکي مراجعه کنه شايد خبري از مرده و زنده گمشده اش پيدا کنه .

هر چه ديرتر اولين تماس تلفني با خانواده برقرار بشه فشار روحي و رواني روي زنداني بيشتر و زنداني آسيب پذيرتر ميشه ، بالاخره اجازه ميدن که يک زنگ به خانواده ات بزني .

اولين تماس تلفني حدوداً يکماه پس از دستگيري ، پاک شدن حافظه يکي از ثمرات شکنجه سفيده ، اگر شماره اي از اعضاي خانواده يا دوستي تو ذهنت باقي مونده باشه شانس آوردي .

پيام مختصر و مفيد ، سلام داداش ، 209 هستم ، خوبم ، اصلا نگران نباش

((حال همه ما خوب است ، اما تو باور نکن))

صداي پا را که ميشنوي دعا ميکني که به سلول تو نيان ، صداي پا اولين شک روزانه را بهت وارد  ميکنه و بازشدن چفت در شوک را کامل ميکنه ، دوباره بايد چشم بند بزني و کورمال کورمال به اتاق بازجويي بري ، خداکنه اتاق بازجويي دوياره زياد سرد نباشه که باعث لرزش تمام وجودت بشه ، آخه وقتي وارد اتاق خيلي سرد ميشي و شروع به لرزش ميکني بهت ميگن اگر مشکلي نداري چرا ميلرزي ؟ ، ميخوان باور کني که گناهکاري ، بازجويي کشدار و طولاني ، طعم کشنده اضطراب ، مگه تمام ميشه ، يکماه ، دوماه ، سه ماه ... خدايا مگه من چيکار کردم ؟!

خدايا من نه سلطان شکرم نه سلطان آهن و سيمان ، نه اسکله قاچاق داشتم ، نه گوشت آلوده وارد کردم ، نه رشوه دادم ، نه اختلاس کردم ، نه قاچاقچي کالا و ارز بودم ، نه توي خانه ام اسناد طبقه بندي شده و محرمانه داشتم ، نه جوانهاي مملکت را آلوده به چيزي کردم ، اگه اتهامم هر يک از اينها بود خيلي بهتر با من برخورد ميشد .

نميدانم ، شايد به جرم نفرت از اسارت و استبداد بايد اين وضعيت را تحمل کنم ، شايد به خاطر اينکه آزادي و عدالت را حق همه ميدانستم . شايد به خاطر اينکه نتونستم مثل ميليونها هموطنم نفرت از ظلم را به سکوت تبديل کنم ...

بازجويي ها بالاخره تمام شد با تمام سختي ها و رنج ها اما هنوز داغش به دلم مونده ، از وکيل خبري نشد بارها درخواست کردم وکيلم را ببينم که نشد تا يک روزصبح زود گفتن ، چشم بند بزن بيا بيرون دادگاه داري ، به دادگاه که رسيدم بالاخره چشمم به جمال وکيلمون روشن شد .

داشتيم با هم سلام و احوالپرسي ميکرديم که ما را از هم جدا کردن ، حتي فرصت سلام و احوالپرسي به من داده نشد.

بالاخره وارد دادگاه شدم و روي صندلي کنار وکيلم نشستم ، واقعا جاي شکرش باقي بود که اجازه حضور وکيل در دادگاه را دادند . چون دادگاه دومم بدون حضور وکيل برگزار شد.

طفلکي قاضي پرونده اصلا توجيح نبود که يک قاضي پرونده لااقل براي حفظ ظاهر هم که شده بايد خودش و بيطرف نشان بده ، بيچاره اول فکر ميکرد براي اجراي احکام اومده ، فقط کمي شانس با من يار بود که چيزي دم دست نبود وگرنه همانجا حدود الهي را اجرا ميکرد. همان ابتداي شروع جلسه با عصبانيت هر چه

 

تمامتر فرياد کشيد که خجالت نميکشيد که از اين کارها ميکنيد ؟!

کيفر خواست قرائت شد هشت تا اتهام ، اولين جمله اي که وکيلم به عنوان دفاعيه عنوان کرد اين بود :

-دادگاه صلاحيت رسيدگي به بسياري از اين اتهامات را ندارد و اين اتهامات بايد در دادگاه عمومي رسيدگي شود.همانجا خشکم زد مگه ميشه قاضي دادگاه ندونه که صلاحيت رسيدگي به چه جرايمي را داره؟

به اختيار به ياد دانشگاه هاوايي افتادم ، گفتم نکنه خدايي ناکرده ، زبونم لال اين بنده خدا از دانشگاه هاوايي فارغ التحصيل شده البته اون موقع هنوز مد نشده بود که از آکسفورد دکتراي افتخاري بگيرند.

خلاصه اينکه بنده هيچيک از اتهاماتم را نپذيرفتم و براي دادگاه توضيح دادم که کليه اعترافات تحت فشار بوده اما با استناد به علم

 

قبلی

برگشت

بعدی