اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
معلوم شد که ماجرا به گونه ديگری رقم خورده است. بنابر خاطرات مهندس بازرگان که کاملتر آن در خاطرات شمس الدين امير اعلايی آمده است، بختيار حتی با استعفانامه ای که از طرف امير اعلايی و ديگران برای بختيار نوشته شده بود با انجام تغييراتی موافقت کرده بود. آقای امير اعلايی چنين می نويسد: «بختيار نگران عدم قبول امام بود. به او قول داديم در اين صورت متن نامه و امضاء او را پس می دهيم. قبول کرد. متن استعفا را برايش فرستاديم و او پس از دستکاريهائی به خط خود که عين آن نزد من است، آن را فرستاد و موافقت شد. ولی وقتی که آن را برای بختيار فرستاديم حاضر به امضاء نشد. اين درست در روز پنجشنبه قبل از کشتار تهران بود. يادآوری می کنم تا آنوقت يعنی در نخست وزيری بختيار کشتاری در تهران اتفاق نيفتاده بود...» (۲۴)
متن استعفا نامه
ای که بختيار قرار بود در زمان استعفا منتشر کند اين بود: بازرگان می گويد ايشان حتی خود نامه ای از طرف آقای خمينی نوشته بودند که در آن آقای خمينی وی را به پست نخست وزيری منصوب کرده بود. (۲۶) حالا اين سئوال مطرح است که چرا وی در لحظه آخر از امضاء کردن استعفانامه سر باز زد؟ گفتنی است وی به بنی صدر پيام می فرستد که علت نپذيرفتن، ترس از کودتای ارتش است، ولی همزمان برای ارتشبد قره باغی دليل ديگری آورده بود. ارتشبد قره باغی، رئيس ستاد نيروهای مسلح در دوران انقلاب، به واکنش کارتر وقتی که بختيار به او اين خبر را می دهد اشاره می کند و از قول خود بختيار نقل می کند: «نمايندگان خمينی در تهران به من پيشنهاد استعفا دادند و اطمينان دادند که در صورت استعفا من از سوی آيت الله خمينی به عنوان نخست وزير منصوب می شوم. اما قول آنها را نمی توان باور کرد.» (۲۷) بعداً معلوم شد که علت امتناع وی از ارسال نامه نه ترس از کودتا يا عدم اعتماد به قول خمينی، بلکه مخالفت صريح جيمی کارتر با اين کار بوده است. البته وی تمامی حقيقت را به جيمی کارتر هم نگفته بود و نگفته بود که خود وی بوده است که تماس با آقای خمينی را آغاز کرده است و نه اطرافيان آقای خمينی (مانند بنی صدر و ديگران) که آنها هم تازه پس از اين تماس بود که اين پيشنهاد را به وی داده بودند. برژينسکی در اين رابطه از کارتر نقل می کند: «ما بايد به بختيار بگوييم ديگر حرکت به طرف چپ را نخواهيم پذيرفت. ما از نيروهای مسلح و سعی اين نيروها برای ايجاد ثبات حمايت خواهيم کرد اما موافق آوردن خمينی و طرفدارانش به درون حکومت نيستيم البته بعدا او سعی کرد به اصطلاح پوليتيک بزند و بدون اينکه استعفا بدهد با آقای خمينی ديدار کند. به همين خاطر در روز ۷ بهمن اعلام کرد: «من به عنوان يک ايرانی وطن دوست که اعتقاد صادقانه دارم که رهبری و زعامت حضرت آيت الله العظمی امام خمينی و رای ايشان می تواند راهگشای مشکلات امروزی ما و ضامن ثبات و امنيت کشور گردد، تصميم گرفتم که ظرف ۴۸ ساعت آينده شخصآ به پاريس مسافرت کرده و به زيارت معظم له نايل آيم و با گزارشی از اوضاع خاص کشور و اقدامات خود ضمن درک فيض در باره آينده کشور کسب نظر نمايم.» (۲۹) طبيعی است اين ديدار اگر انجام می گرفت به اين معنی می بود که آقای خمينی با پذيرفتن آقای بختيار به نخست وزيری، به او، به عنوان نخست وزير، مشروعيت می دهد. بنی صدر در شب پرواز پس از مشاوره با آقای دکتر عبدالصمد تقی زاده (۳۰)، به آقای خمينی تلفن کرده و می گويد پذيرفتن بختيار قبل از استعفا، مشروعيت دادن به نخست وزيری ايشان است و آقای خمينی بايد استعفای ايشان را پيش شرط ديدار کند. آقای خمينی نيز ضمن صدور اعلاميه ای پيش شرط را برای ملاقات اعلام می کند، ولی همانگونه که آورديم آقای بختيار عمدتاً به علت مخالفت کارتر از استعفا خوداری می کند. در اينجا اين سوال نيز مطرح می شود که اصلا ايشان به چه حقی به کارتر اطلاع داده بودند و در مورد امری داخلی از رئيس جمهور يک دولت خارجی سعی در کسب اجازه کرده بودند تا آنگونه از کارتر تو دهنی بخورند که بعد هم برای پوشاندن آن، هم به رئيس ستادش، هم به خواهر زاده اش عباسقلی بختيار و هم به بنی صدر دروغ بگويند؟ الان معلوم شده است که رابطه پنهان وی با آمريکا به حد اقل پانزده سال قبل از اين تاريخ برمی گردد و در آن زمان نيز دولت آمريکا چنان اعتمادی به ايشان داشته که در اوج جنگ سرد و در کشوری استراتژيک چون ايران، کاخ سفيد بختيار را مامور می کند که با حزب توده که آمريکا دشمن درجه يک خود در ايران به حساب می آورده وارد مذاکره شود: «پس از يک ربع ساعت مجددا تلفن صدا کرد و خود دکتر شاهپور بختيار که صدای وی را می شناختم پای تلفن بود.... مشغول صحبت شديم. او گفت: از طرف ماورا بحار بود (مقصودشان آمريکائيها بود) می خواهند با توده ايها مذاکره کنيم که ببينيم چه می خواهند. عبدالکريم قاسم در عراق هم شرط موافقت با تهران را روی کار آمدن مليون دانسته است که اينها مجبور شده اند در جهت اين سياست رفتار کنند. مقصوذ اينست که ما کاری برای اين مملکت انجام دهيم.» (۳۱) از دست رفتن فرصتی تاريخی در تاريخ ملتها و انقلابها زمانهايی پيش می آيد که فرد يا گروهی در موقعيتی قرار می گيرد که تصميم گيری به موقع و در راستای صحيح می تواند بر ساختارهای اجتماعی و فرايند سياسی اجتماعی تأثيری جدی و پايدار بگذارد. برای آقای بختيار در اوايل نخست وزيريش چنين فرصتی پيش آمده بود. اما وجود عنصر عدم استقلال در مقابل آمريکا نزد آقای بختيار بود که سبب شد نخست وزيری آقای خمينی را نپذيرد و اين فرصت طلايی از دست برود. زيرا همانگونه که ديديم علت عدم استعفا نه ترس از کودتا بود و نه بی اعتمادی به خمينی. بدين معنی که اگر او نخست وزيری را پذيرفته بود و خود با انجام رفراندوم، نظام سلطنتی را به جمهوری تبديل کرده بود، به احتمال بسيار، از نابسامانيها جلوگيری می شد و امکان بازگشت به نهادهای اسبتدادی بسا از ميان می رفت. چه آنکه زمينه بسياری از مقاومتهای غير اصولی (از جانب سلطنت خواهان و...) که اسباب عمومی کردن خشونت می شد از ميان می رفت و در نتيجه زمينه اجتماعی و سياسی برای انحراف از اصول راهنمای انقلاب کمتر و کمتر می شد. ديگر اينکه سعی در انجام کودتا در ۱۹ بهمن و خيزش عمومی بر ضد آن به فروپاشی ارتش منجر نمی شد و در صورت بر پا ماندن ارتش، نه جنگ داخلی امکان ايجاد و توسعه ميافت و نه صدام به خود اجازه حمله به ايران را می داد تا اسباب جنگی شود که پايه های استبداد را استوار کرد و فضای باز آزادی را به فضای بسته استبداد بدل کند. تا حد زيادی روشن است در صورتی که حکومت و نيروهای نظامی کشور در بهمن ۵۷ انسجام خود را حفظ کرده بودند، استبداد بعد از انقلاب که نياز به برپايی ستون پايه های خاص خود داشت (مانند ايجاد دادگاههای انقلاب، نهادهای موازی انقلابی، کميته ها و سپاه پاسداران و...) علت و امکان ايجاد اين ستون پايه ها را نمی يافت. اما عدم استقلال آقای بختيار در مقابل آمريکا سبب از دست رفتن فرصتی طلايی برای تحول سالم نظام استبدادی پهلوی به يک جمهوری مبتنی بر اصول دموکراتيک شد. ادامه دارد |