ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

مجلس هم نزدیك است .خواهش ما از شما این است كه حتی به اقوام خودتان هم نگویید كه فرزندتان در ستاد امر به معروف فوت كرده است.مثلا بگویید تصادف كرده و یا دچار ایست قلبی شده است. "این فقط نمونه ای كوچك از برخورد یكی از مسوولانی است كه به جای دادخواهی از خون به نا حق ریخته شده زهرا ما را توصیه به دروغ گفتن در باره مرگ دخترمان كرده است.

از این مسوولین می پرسیم كه آیا هرگز در باره برخورد امام علی (ع) با مدیران خلافكار خود چیزی نخوانده و یا نشنیده اند ؟

آیا از یاد برده اند كه امام علی به خاطر ظلمی كه بر زن یهودی توسط كارگزارانش رفته بود، خون گریست؟

در زمانی که پیکر پاک فرزند عزیزمان را دفن می کردیم ، از بینی و گوش او خون جاری بود که هم ما و هم حاضران را منقلب کرد .

ما با چند پزشک متخصص تماس گرفتیم که همگی گفته اند کسی که حلق آویز شده باشد به هیچ وجه گوش و بینی اش خون ریزی نمی کند و این از نشانه های ضربه مغزی است .

بنا براین خانواده تقاضای نبش قبر را برای بررسی احتمالی ضربه مغزی داد که جواب نامه پنج ماه بعد آمد .

البته ما با توجه به وضعیت روحی و جسمی مادر زهرا از این کار منصرف شدیم .. به ویژه که پزشکان متخصص گفته بودند پس از پنج ماه آثار جرم تا حد زیادی ازمیان می رود و شناسایی را مشکل می کند. ما با توجه به تناقضات متعددی که در پرونده بود و همچنین احتمال حمایت از متهمین ، این موارد را به رئیس قوه قضائیه اطلاع دادیم و درخواست کردیم پرونده به تهران منتقل شود . در نهایت در اسفند 86 موفق شدیم ، موافقت اقای شاهرودی و دیوانعالی کشور را برای این کار بگیریم .

ده روزبعد برای پیگیری سرنوشت پرونده دخترمان به تهران ، بارها و بارها به دادسراهای مختلف مراجعه کردیم . آنها هر بار حرفی می زدند ، چند بار هم گفتند که پرونده در تهران است . اما نمی توانیم بگوئیم در کدام شعبه و کدام دادگاه در حال بررسی است .

قاضی ... نیز یكبار در صحبت با پدر زهرا به او گفت كه اگر وكلای مدافع پرونده (خانم شیرین عبادی و آقای عبدالفتاح سلطانی) را عوض كنید.ما برای به نتیجه رسیدن پرونده با شما همكاری خواهیم كرد.

او به پدر زهرا گفت :"من برای شما خیلی زحمت كشیده ام و در این پرونده ده مورد تخلف از اعضای ستاد امر به معروف گرفته ام."او چند ماه بعد از پدر زهرا خواست:"

 به اتفاق وكلا به همدان بیایید و بنشینید با متهمان گفت و گو و موضوع را حل و فصل كنید."قاضی ... آنچنان در باره حل و فصل پرونده با ما سخن می گفت كه انگار در باره یك دعوای كوچك و شخصی - خانوادگی حرف می زند.

سرانجام در تیرماه 87 ، یعنی چهار ماه بعد از این که قرار بود پرونده در تهران بررسی شود ، دادگاه همدان بدون توجه به رای دیوان عالی کشور، تمامی متهمین را با نوشتن این جمله " که اصولا جرمی اتفاق نیافتاده که بتوان در باره آن رای صادر کرد " ، از همه اتهامات مبرا کرد .. بازپرس پرونده در شرایطی این حکم را صادر کرده بود که در خلاصه پرونده ای که به امضای خودشان رسیده ، هشت مورد تخلف از جمله دستکاری در پرونده برای افزایش مدت بازداشت و... به چشم می خورد و این تخلف نیز مورد اعتراض قاضی کشیک قرار گرفته بود .با اعتراض ما و با توجه به رای دیوان عالی کشور ، سرانجام پرونده به تهران منتقل شد.پرونده فعلا در تهران است و ما به عنوان خانواده زهرا همچنان به دنبال بررسی دقیق صحنه هستیم که ایا اصولا امکان این اتفاق به آن شکل که عنوان شده وجود دارد یا نه؟

اما هیچ كدام از مسوولان و دست اندركاران پرونده پاسخ مشخصی به ما نمی دهند.

آیا در این كشور فریادرسی برای پیگیری و شناسایی دلایل و مقصران مرگ مظلومانه فرزند ما كه می توانست برای خود ،خانواده و جامعه اش مفید باشد وجود ندارد؟

آیا فریاد رسی در این كشور هست كه داد فرزندمان را بستاند؟

شاه قبرستان ها را آباد کرد ما آنها را ویران می کنیم

امیرافشین حیدری

بار دیگر بهمن فرا رسید. ماهی که پدران و مادران ما وقایع 30 سال پیش آن را خوب به یاد می آورند. اما نه همه پدران و مادران. فقط آنها که زنده اند. آنها که زنده مانده اند. زنده ماندند تا ببینند برای چه انقلاب کردند. ماندند تا ببینند انقلاب برای آنها چه کرد. اما برای ما جوانترها که یا نبودیم آن زمان یا اگر هم بودیم در انتظار سرنوشت خویش در آغوش مادرانمان آرمیده بودیم فردای دیگری در راه بود. فردائی که در بهشت زهرا وعده اش را داده بودند.

آن روز آن مرد آمد. با "هیچ" احساسی! تا صاحب انقلابی شود که حاصل موجی از "احساسات" بود. احساس نفرت از استبداد. احساس رهائی از استبداد و احساس رسیدن به آرزوی آزادی.

آن مرد به بهشت زهرا رفت. اما نه برای آنکه به مردگان نوید آزادی بدهد. بلکه برای زندگان از آینده ای روشن سخن بگوید. آینده ای که هیچ وقت نیامد.پدران و مادران ما یادشان نرفته که آن مرد آن روز چه گفت. با آنکه خیلی ها می خواستند همه یادشان برود آنروز او چه گفت.

هنوز هم می خواهند کسی نداند که آنروز آن مرد چه چیزهائی به مردم ایران وعده داده بود. آن روز آن مرد از مصیبتهائی که استبداد بر سر مردم آورده بود سخن گفت. از مصیبت های بزرگ. از مصیبت زن های جوان مرده، مردهای اولاد از دست داده، طفل های پدر از دست داده. او به همه آنها تسلیت گفت شاید می دانست از دست دادن عزیزان چقدر تلخ است. آن مرد خوب می دانست که این مصیبتها برای چه بود. او می دانست انقلابی که او سوار بر امواج آن است ثمره همه این مصیبتها بود. اما شاید نمی دانست انقلاب سرآغاز مصیبتهای بزرگتری برای مردم ایران بود. شاید او نمی دانست که مصیبت زنان جوان مرده، مردان اولاد از دست داده و طفل های پدر از دست داده را با فرمان خودش تکرار خواهد نمود. تکراری دردناک برای همان زنان و مردان و طفلان. آن مرد آن روز حرفهای قشنگی زد. برایش کف هم زدند. چون قرار بود "توی دهان" استبداد و استکبار بزند. اما نه به تنهائی. بلکه به پشتیبانی ملتی که او و جانشینانش بعدها بر دهانشان زدند. آن مرد گفت سرنوشت هر ملتی دست خود آن ملت است. اما سرنوشت ملت را از دست خودشان گرفت و بدست ولایت فقیه سپرد.

او از سلطنت غیرقانونی رضاشاه و فرزندش سخن گفت، از اینکه مجلس آن زمان و نمایندگانش انتخاب مردم نبوده اند. چونکه آنان با زور سرنیزه و نه با انتخاب مردم بر قدرت نشسته بودند. اما در حکومتی که خودش بنیان گذاشت سرنیزه جای خود را به شورای نگهبان و مجلس خبرگان داد تا برگزیدگان آنان بعنوان نمایندگان مردم در دولت و مجلس معرفی شوند و نام مردمسالاری دینی بر آن بگذارند.او گفت همه چیز باید اسلامی شود. مطبوعات، تلویزیون، سینما، وزارتخانه ها. همه چیز حتی مردن. چون احکام اسلامی باید جاری شوند. بعد از او همه چیز همانطور شد که او می خواست. حتی جمهوری هم اسلامی شد.آن مرد آنروز گفت ما پنجاه سال است که در اختناق به سر می بریم. نه مطبوعات داشتیم، نه رادیوی صحیح ، نه تلویزیون صحیح داشتیم، نه خطیب می توانست حرف بزند، نه اهل منبر می توانستند حرف بزنند، نه امام جماعت می توانست آزاد کار خودش را ادامه بدهد. با آمدن او، هم مطبوعات داریم ، هم رادیو و تلویزیون که همه صحیح اند و اسلامی. چون هرچه او و جانشینانش می خواهند می گویند و می نویسند.آن مرد به جای اختناق، آزادی را به ارمغان آورد ولی نه برای مردم بلکه برای خطیب و اهل منبر و امام جماعت تا بتوانند با خیال آسوده به همه دنیا ناسزا بگویند.آن مرد خبرهای خوبی برای مردم آورده بود. نه فقط از آب و برق مجانی یا اتوبوس مجانی، که از آباد شدن دنیا و آخرت مردم.  هنوز هیچکس نمی داند او از کدام دنیا و آخرت آباد خبر داده بود. ولی همه می دانند آنچه با آمدن او مجانی شد جان هزاران زن و مردی بود که گروه گروه سر به دار دادند و سینه شان گلوله باران شد. چون بر سر موضعی باقی ماندند که برایش انقلاب کرده بودند.آن مرد آن روز گفت شاه مملکت ما را خراب و قبرستان های ما را آباد کرد. اما شاید نمی دانست قبرستانهای بی نام و نشانی که خود او بنا کرده بود امروز بدست جانشینان خلفش ویران می شود تا شاید مردم فراموش کنند او آنروز چه گفت و بعدها چه کرد...

قبلی

برگشت

بعدی