ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

 

بهرام یلدایی در سن ۲۸ سالگی، ‏دو روز پیش از اعدام مادرش در زندان عادل آباد شیراز حلق آویز شد.‏

عزت جانمی (اشراقی)، ۵۷ ساله (مادر رویا اشراقی و همسر عنایت‌الله اشراقی)

عزت جانمی در میان دخترش رویا و شوهرش عنایت الله اشراقی. عزت و رویا دو روز پس از اعدام پدرخانواده همزمان به دار آویخته شدند.‏عزت جانمی همراه با شوهرش، عنایت‌الله اشراقی، و دخترش رویا، دستگیر شد.

خانواده اشراقی پیشتر تجربه ‏دستگیری توسط سپاه پاسداران را داشتند، اما کشور را ترک نکردند و حتی شهر شیراز را ترک نکردند.‏شوهرعزت، عنایت‌الله اشراقی، دو روز پیش از او ‌در سن ۶۳ سالگی حلق آویز شد. ‏عزت همراه با دختر جوانش، رویا، حلق آویز شد.‏روز ملاقات زنان در زندان عادل آباد شنبه بود. پس از ساعت ملاقات، این ده زن در روز شنبه ۲۸ خرداد برای ‏اعدام برده شدند.‏

ملاقات مردها روز‌های پنجشنبه بود. دو روز پیشتر، در روز پنجشنبه ۲۶ خرداد، شش مرد بهائی پس از ساعت ‏ملاقات حلق آویز شده بودند. ‏مردهایی که برخی‌شان خویشاوند درجه یک زنانی بودند که روز شنبه اعدام شدند:‏

بهرام یلدایی، ۲۸ ساله (پسر نصرت غفرانی)‏

کورش حق بین، ۳۴ ساله‏

جمشید سیاوشی، ۳۹ ساله (شوهر طاهره ارجمندی)‏

بهرام افغان، ۵۰ ساله‏

عنایت الله اشراقی، ۶۳ ساله (شوهر عزت جانمی و پدر رویا اشراقی)‏

عبدالحسین آزادی، ۶۶ ساله‏

حلق آویز کردن ده زن، دو روز پس از دار زدن شش مرد، برای جامعه بهائی‌ فاجعه‌ای باورنکردنی بود: "فاجعه ‏بود، فاجعه! هیچکس باور نمی‌کرد اینها را اعدام کنند! همه فکر می‌کردند مثل دستگیری‌های پیشین اینها دستگیر ‏شده‌اند، بازجویی می‌شوند و بعد آزاد می‌شوند. چه کسی فکرش را می‌کرد که مادر و پسر را با هم اعدام کنند؟

زن و ‏شوهر را با هم حلق آویز کنند؟

سه نفر از یک خانواده، پدر و مادر و دختر را با هم اعدام کنند؟"‏

هنوز حرف زدن درباره فجایعی که بر بهائیان رفته دشوار است. هنوز بسیاری از بهائیان در ایران زندگی می‌کنند و ‏علیرغم همه دشواری‌ها، از محرومیت از حقوق شهروندی مانند اخراج از کار و محرومیت از حق تحصیل گرفته تا ‏سلب حق زندگی، حاضر به ترک خاک وطن نیستند. اما هراس در میان آنان مانع از گفتار و بیان بسیاری از حقایق ‏است. و حتی آنان که عزیزی را از دست داده‌اند ترجیح می‌دهند که بدون ذکر نام صحبت کنند چرا که حاضر نیستند ‏برای هیچ کسی مشکل بیافرینند. ‏‏خواهر یکی از دختران اعدام شده می‌گوید " واقعا نمی‌دانم تاثیر این واقعه را در زندگی شخصی‌ام چگونه بیان کنم. ‏البته هرکسی وقتی عزیزی را از دست میدهد خیلی دچار افسردگی میشود چرا که دیگر فرصت دیدار نخواهد داشت! ‏بچه‌های من هیچوقت فرصت دیدار خاله‌شان را پیدا نکردند." ‏و ادامه می‌دهد "ولی چیزی که خیلی دردناک است اینست که ایرانی را که آدم این همه دوست دارد و بهش عشق ‏دارد و افتخار می‌کند، معدودی پیدا می‌شوند که حاضرند بکشندش، چون عقیده‌اش با عقیده دولت فرق می‌کند! ‏احساس خیلی بدی است که بدانی اینها چه مردم صلح جویی بودند، که غیر از عشق به مردم دیگر چیزی نداشتند، نه ‏کینه‌ای نسبت به کسی داشتند، و نه آزارشان به کسی میرسید، و اینطوری با آنها رفتار شد. چطور ممکن است کسی ‏اینها را دوست نداشته باشد؟

آدم احساس تاسف می‌کند از اینکه دنیا به این مرحله‌ای رسیده باشد که مردم نتوانند ‏تشخیص دهند که این درست نیست! این عدالت نیست!"‏

‏"در عین حال یک مقدار هم خوشحال بودیم که اینها مقاومت کردند و روی عقیده‌شان و آنچه را که بهش معتقد بودند ‏ایستادند. خواهرم پر از شور زندگی بود! ولی اگر می گفت بهایی نیستم و آزاد می‌شد، شاید من متاسف می‌شدم و از ‏او می‌پرسیدم تو که به صلح و انسانیت و اصولی معتقدی، چطور شد به همه چیز پشت پا زدی؟"‏

خواهر دیگری از شورونشاط خواهرش می‌گوید: "همیشه می‌خندید و خوشحال بود و میخواست همه را خوشحال ‏کند. این اواخر در فکر ازدواج بود ودرباره خواستگارهایش فکر کرده بود و تقریبا می دانست کدام یکی را می ‏خواهد انتخاب کند."‏

و می‌افزاید: "اعدام خواهرم برای من خیلی سنگین بود. او نه فقط خواهر من بلکه صمیمی ترین دوست من بود. ‏رابطه‌ی خاصی داشتیم. طوری که او از صدای من همه چیز را می‌خواند. در دشوار ترین دوره‌ زندگی‌ام که کودکم ‏سرطان داشت، او خیلی به من کمک کرد! من هنوز وقتی که کسی را می بینم که حالت او را دارد، بی‌اختیار پشت ‏سرش کشیده میشوم. من درگیر بیماری عزیزی بوده و هستم، می دانم که بعضی چیزها را شاید بشود قبول کرد. اما ‏مرگ عزیزی اینطور ناگهانی خیلی سخت است آدم بپذیرد!"‏

برادر یکی از این زنان می‌گوید "آنها را شکنجه میدادند و از آنها میخواستند اعتراف کنند که جاسوس اسرائیل هستند. ‏مثلا برای اینکه پیش از انقلاب برای زیارت اماکن مقدس بهائی به اسرائیل رفته بودند. آخر وقتی که پیامبر ما به ‏آنجا تبعید شد که آنجا هنوز اسرائیل نشده نبود! بلکه جزو امپراتوری عثمانی بود. مثل اینکه بگویند ایرانی‌هایی که ‏برای زیارت به مکه می‌روند، جاسوس عربستان سعودی هستند!"‏

یکی از بستگان این زنان می‌گوید " آنها را شکنجه روانی می‌کردند. (او) را خیلی ترسانده بودند. گفته بودند که قلبت ‏را از سینه درمیاریم."‏

خبر اعدام ده زن بهایی روز یکشنبه صبح در میان بهائی‌های شهر می‌پیچد. جریان رسیدن خبر به مادری که موفق ‏به دیدن جسد دخترش شده بود، چنین است: ‏

‏"خیلی نگران بودم. روز قبل دخترم مثل همیشه نبود، ولی چیزی بهم نگفت. همیشه می‌ایستاد، آخر ملاقات برایم ‏دست تکان می‌داد. ایندفعه غیب شد. روز بعد شنیدم که ده زن اعدام شده‌اند. نمی‌دانستم حقیقت دارد یا نه، نمی‌دانستم ‏چه کسانی اعدام شده‌اند. از شدت ناراحتی از خانه زدم بیرون. همین‌ که رفتم بیرون، دیدم یکی از دوستانم با پسر ‏جوانش به طرف من می‌آیند. پرسیدم "حقیقت داره؟"

آن خانم یک کاغذ در آورد و اسم‌ها را برایم خواندند. شمردم، ۹ ‏تا اسم بود. فهمیدم، و پرسیدم "دختر من هم هست؟"

که گفت "بله". من می‌خواستم جسدش رو ببینم. با یکی دوتا ‏دیگر از مادرها رفتیم بطرف زندان. رفتیم التماس کردیم به پاسدارها که جسد را ببینیم. خلاصه قبول کرد. ما را برد ‏به یک اتاق کثیفی که در آن یک پنکه‌ای آن بالا می‌چرخید.

ده تا جسد روی زمین افتاده بودند. مادر مونا او را ‏شناخت. من دخترم را از روسری که به سر داشت شناختم. روی صورتش با چشم بندی بسته شده بود. بوسیدمش. به ‏جای خواهر و برادرها و پدرش هم بوسیدمش. چشم‌بند را گذاشتم روی صورتش و آمدم بیرون. اجساد را ندادند که به ‏خاک بسپاریم.

از یک بازجو خواهش کردیم که بذارید به خاک بسپاریم. گفتند که نه! همه یک جا دفن می‌شوند*."‏

از اعدام شدگان وصیت‌نامه‌ای بجا نمانده است. یکی از دخترها نوشته‌ای کوتاه را روی تکه کاغذی به این مضمون ‏نوشته و برای خانواده‌اش فرستاده بود "هیچ کسی حق ندارد برای من سیاه بپوشد و گریه و زاری کند، جز مادرم که ‏می‌دانم دلش طاقت نمی‌آورد." ‏

اما چمدان وسایل و لباس‌های زنان را پس از اعدام به خانواده‌های آنان تحویل دادند.‏برادری می‌گوید "هنوز این چمدان عزیزترین چیزی است که دارم!"‏‏*نقل قول غیرمستقیم از طریق یکی از فرزندان این مادر.‏

پی نوشت: این مطلب پس از گفتگو با برخی از اعضای خانواده‌های اعدام شدگان تهیه شده است.

با تشکر از کمک ‏دایان علائی، نماینده جامعه بین‌المللی بهائی در سازمان ملل متحد در ژنو، که در برقراری ارتباط با این خانواده‌ها ‏مرا یاری نمود. در تهیه این مطلب همچنین از زیر استفاده شده است.‏

رویای مونا ‏Mona’s Dream

امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر

 

قبلی

برگشت

بعدی