اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
همسان نیستند، بنابراین ایجاد تنش میان گُروههای مختلفی که در یک جُنبش اعتراضی با شّدت انگیزههای مُتفاوت شرکت دارند، اجتنابناپذیر میشود، بخشی که با انگیزههای شدید در جُنبش اعتراضی شرکت دارد، خواهان راهحلهای رادیکال میشود و بخش دیگری که با انگیزههای ضعیفتر در جُنبش اعتراضی شرکت کرده است، خواهان راهحلهائی است که در انطباق با نظام سیاسی حاکم قرار دارند. اما احزاب سیاسی دارای اشکال سازمانی رسمیترند و هدف اصلی آنها دستیابی به قدرتسیاسی است و هرگاه این هدف تحقُق یابد، در آنصورت باید دارای کادر مُتخصص و آموزشدیدهای باشند که با اشغال مقامات مُهم دولتی بتواند حُکومت را اداره و جامعه را هدایت کُند. همچنین اتحادیهها نیز بیشتر از جُنبشهای اعتراضی، اما کمتر از احزاب سیاسی از اشکال سازماندهی برخوردارند. در آنها نیز افراد داوطلبانه عُضو میشوند و دارای نهادهای رهبریاند که باید در درون و بیرون از سازمان در جهت تحقُق خواستها و اهداف اتحادیه فعالیت و مُبارزه کُند. بههمین دلیل نیز بسیاری از اتحادیهها باید فعالیتهای خود را با احزابی که بهآنها نزدیکترند، هماهنگ کُنند، یعنی باید دارای کانالهای ارتباطی با احزاب باشند تا بتوانند با برخورداری از پُشتیبانی سیاسی آن احزاب به تحقُق اهداف خود گامی نزدیکتر شوند. بهاین ترتیب بههمانگونه که سندیکاها حلقه ارتباطی میان جُنبشهای مُطالباتی کارگری و احزاب سیاسی را تشکیل میدهند، اتحادیههائی از این نوع نیز تسمهای هستند که با آن احزاب سیاسی و جُنبشهای اعتراضی بههم میپیوندند. همانطور که در رابطه با جُنبشهای اعتراضی زنان و مُحیط زیست دیدیم، بسیاری از جُنبشهای اعتراضی که اهداف درازمُدتی را پیگیری میکُنند، پس از چندی نهادینه میشوند. در رابطه با زنان دیدیم که در آلمان در همه ادارات و کارخانههای خُصوصی و عُمومی بُزُرگ «مسئول مسائل زنان» شاغل است و حفظ مُحیط زیست نیز امروز در همه سُطوح نهادینه شُده است و در دولت فدرال و دولتهای ایالتی آلمان وزارتخانههای حفظ مُحیط زیست فعال هستند. بهعبارت دیگر، احزاب سیاسی میکوشند جُنبشهای اعتراضی موفق را در خود جذب کُنند و خواستهای آنها را به برنامه سیاسی خود بدل سازند تا بتوانند از پشتیبانی بیشتر رأیدهندگان برخوردار شوند. همانطور که در پیش یادآور شُدیم جُنبش اعتراضی بهچند علت دارای تأثیری مُثبت بر نهادهای «جامعه مدنی» است: نخُست آن که جُنبشهای اعتراضی دُشواریهای حل نشُده اجتماعی را در دستور کار خود قرار میهند، آنهم به این دلیل که ساختار سیاسی در جامعهای طبقاتی نمیتواند به خواستهای همه طبقات و اقشار اجتماعی پاسُخی مُثبت دهد و در نتیجه بسیاری از خواستها و مُطالبات بیپاسُخ میمانند و هنگامی که خواستها به اعتراض بدل گشتند، به ناگهان جُنبشی اعتراضی نمایان میشود. بنابراین نقش مُثبت هر جُنبش اعتراضی آن است که حکومت دِمُکراتیک را مجبور میکُند تا برای از میان برداشتن بُغرنجی که سبب پیدایش جُنبش اعتراضی گشته است، بهفکر چاره بیاُفتد. دوم آن که افرادی که بهزحمت میتوان آنها را برای فعالیت در نهادهای مدنی و سیاسی فعال ساخت، در هنگام پیدایش جُنبشهای اجتماعی فعال میشوند و در روند تعیین سرنوشت خویش سهیم میگردند. سوم آن که برخی از جُنبشهای اعتراضی در پی حل مُشکلات بلاواسطه افرادی که در آن جُنبش فعالند، نیستند و بلکه خواهان از میان برداشتن مُشکلاتی هستند که دیگران با آن روبهرویند، اما چون خود راه را نمیتوانند از چاه تشخیص دهند، در نتیجه برای مُتحقق ساختن خواستهای خود به یک چنین جُنبشهای اعتراضی نیازمندند، همچون مهاجرین سیاسی و غیرسیاسی که در وضعیتی سخت بهسر میبرند و بهخاطر ندانستن زبان کشور میزبان و ناآگاهی به قوانین آن کشور عملأ امکان دفاع از خواستها و منافع خویش را ندارند. چهارُم آن که جُنبشهای اجتماعی گاهگاهی در وضعیتی قرار میگیرند که میتوانند در برابر دولت و بازاری که بر جامعه سُلطه دارد، خواستهای «جامعه مدنی» و یا آنگونه که هابرماس گُفته است، خواستهای «جهان- زندگی» lebensweltliche را برجسته سازند، همچون جُنبش «حفاظت از مُحیط زیست» که مُشکلات فراملی را در دستور کار خود قرار داده است. پنجُم آن که جُنبشهای اجتماعی میتوانند راهحلهای خلاق و سازندهای را برای از میان برداشتن مُشکلات موجود عرضه کُنند و ششُم آن که این جُنبشها حوزهای آموزشی را برای دِمُکراسی کارکردی تشکیل میدهند، زیرا خوبی این جُنبشها در آن است که هر کسی میتواند بنا به انگیزه شخصی خویش در آن شرکت کُند و در هنگام تصمیمگیری کسی را بر دیگری مزیتی نیست و هر کسی میتواند بدون وجود اساسنامه و نظامنامه و هیرارشی رهبری، آزادانه و بدون اجبار در تصمیمگیریها دخالت کُند. آنچه برای این جُنبشها مُهم و تعیینکُننده است، داشتن یک رده استدلالهای منطقی است تا بتوان با طرح آن افکار عُمومی را بهسوی جُنبش جذب کرد و یا از پُشتیبانی مردُم برخوردار شُد. جُنبشهائی که در این زمینه کاستی و کمبود داشته باشند، دیر یا زود از بین خواهند رفت. البته جُنبشهای اجتماعی همچون جُنبش فاشیسم در ایتالیا و یا جُنبش نازیها در آلمان نیز جُنبشهای اجتماعی، اما بدون خصلت دِمُکراتیک بودند. همچنین پس از جنگ جهانی دوم احزاب کُمونیست در کشورهای شرقی اُروپا توانستند با بهرهگیری از امکاناتی که حُکومتهای دِمُکراتیک در اختیارشان نهاده بود، با برخوداری از پُشتیبانی ارتش شوروی، قُدرت سیاسی را در دستان خود قبضه و دولت دِمُکراتیک را نابود سازند. دیگر آن که «جبهه خلق» به رهبری لوپن Le Pen در فرانسه را نیز باید نوعی جُنبش اجتماعی ضد دِمُکراتیک دانست، زیرا این حزب با شعارهای افراطی ضد خارجی خود توانست در برخی از مقاطع رأی بیش از 25 % رأیدهندگان فرانسه را بهدست آورد. بنابراین نمیتوان به این نتیجه رسید که جُنبشهای اجتماعی از همان آغاز پیدایش خویش همیشه دارای سرشتی دِمُکراتیک خواهند بود. اما میتوان جُنبشهای اجتماعی را به «خوب» و «بد» تقسیم کرد. جُنبشهای «خوب» دارای وجه دِمُکراتیکاند و در محدوده هنجارهای «جامعه مدنی» فعالیت میکُنند و بر عکس جُنبشهای اجتماعی «بد» دارای سرشتی نادِمُکراتیکاند و برای اهدافی مُبارزه میکُنند که با هنجارهای «جامعه مدنی» در تضاد قرار دارند. پس میتوان نتیجه گرفت که فقط از طریق همکاری نیروهای دِمُکرات و توافق بر سر روندهای دِمُکراتیک و احترام نهادن به حُقوق بشر، حُکومت قانون و دولت دِمُکراتیک میتوان برای از میان برداشتن اختلافهای گُروهی، قشری و طبقاتی وضعیتی را بهوجود آورد تا توده مردُم بتواند خود را در نهادهای مدنی سازماندهی نماید و با تکیه بر استانداردهای مدنی برای خواستها و اهداف خود مُبارزه کُند. |