اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
کردستان تا بهار ۱۹۸۰ آزاد باقی ماند تا اینکه دوباره به وسیله رژیم مورد هجوم قرار گرفت و این حادثه مقدمه دومین نهضت مقاومت بود. کاک فواد نقش بزرگی در سازماندهی اولین مقاومت داشت. موقعیت های بزرگی به نام او به وجود آمد از جمله:تشویق و تحریک یک جنبش اجتماعی بی سابقه در کردستان شامل حضور جدی زنان برای اولین بار و گشودن باب مذاکره با رژیم جمهوری اسلامی ایران و گزارش نتایج مذاکره به مردم عادی و جلوگیری از خشونت و دشمنی بود که میتوان به حوادث مریوان در تایستان ۱۹۸۰ زمانی که ساکنان شهر تصمیم گرفتند بجای خشونت در برابر نیروهای اشغالگر شهر را ترک کنند و در یک کمپ مستقر شوند، تاکید بر تصمیم گیری به وسیله نمایندگان مردم و دفاع از پیشرفت و ارتباط سیاسی بین احزاب مختلف، آماده سازی کردستان برای حوادث غیرمنتظره در آینده(کردستان کمابیش برای اولین حمله بزرگ رژیم جمهوری اسلامی آماده شده بود و توانست با موفقیت به وسیله اعتصاب ملی در پاییز همان سال نیروهای رژیم را از کردستان عقب برانند)سازماندهی یک مقاومت ملی شامل ایجاد واحدهای پیشمرگ که به حراست و دفاع از دمکراسی در کردستان در برابر وحشی گری ارتش و نیروهای ویژه سپاه پاسداران حیاتی نو بخشید.چند روز قبل از اینکه رژیم جمهوری اسلامی نیروهایش را برای تصرف کردستان بفرستد کومله یک مقاله تاریخی را منتشر ساخت: فواد مقالهای با نام مردم کردستان در بوته آزمایش نوشته بود ویک مقاومت ملی را پیشنهاد کرده بود و خود او اولین کسی بود که در مقاومت بر علیه اشغال کشته شد. نقش فواد در تاریخ شرق کردستان بعد از ۱۹۷۹ بی همتاست و هیچ سیاستمداری را نمیتوان با او مقایسه کرد. فقط در ۸ ماه از زمان رهایی او از زندان تا مرگش در سن ۳۱ سالگی او توانست در مدت بسیار کوتاه و محدودی که در اختیار داشت فصل تازهای در تاریخ شرق کردستان گشود. بعد از کاک فواد ودر میان دشمنان و فداکاریهای عظیم کومله تحت رهبری دیگران چیزی را که فواد شروع کرده بود با شکست همراه شد. کومله موضعی کاملا متفاوت و آشفته در پیش گرفت و حزب کمونیست ایران را ایجاد کرد که یک تجربه ناموفق در اتحاد با یک گروه ناشناخته ایرانی و بدون پایگاه که مبنایش بر اساس تئوری کادرهایش بود. فواد هر گونه اتحاد عمل با دیگر گروههای سیاسی با فقدان پایگاه و نفوذ اجتماعی رد میکرد.گونهای از حزب کمونیست که او خواهانش بود احتمالا بیشتر شبیه به حزب کمونیست فرانسه در سالهای جنگ جهانی دوم بود. مترجم:علی قلیچ زاده منبع متن اصلی :http://en.wikipedia.org/wiki/Foad_Mostafa_Soltani پایان ترجمه متن انگلیسی شخصیت رفیق فواد پس از جانباختنش، بعنوان رهبر برجسته کومه له و سمبل انقلابیگری در قلب کمونیستها و انقلابیهای ایران مکان ویژهای یافت. مبارزه برای ایجاد صف مستقل و بیان منافع مستقل کارگران و زحمتکشان کردستان در قبال بورژوازی کرد در درون یک جنبش ملی، از نمونههای ارزندهٔ اتخاز سیاست پرولتری و کمونیستی توسط فواد است. او با سیاست خلع سلاح و «مرخص کردن» تودهها از صحنهٔ انقلاب مقابله کرد و بر ضرورت تسلیح زحمتکشان پا فشاری کرد و نخستین دستجات پیشمرگان زحمتکش رابنیان نهاد. کوه به کوه نمیرسه، اما.... میترا درویشیان زندگی به مانند چرخ فلکی میماند که هیچ موقع از کار نمیافتد ، شاید در طول زندگی افراد اتفاقاتی غیر منتظره رخ داده باشد که حتی برای لحظه ای فکرش را هم نمیکردند، آری چیزی که میخواهم به روی کاغذ بیآورم قصه نیست واقعیتی زیبا و لطیف است، عشقی زیبا به زیبایی گلبرگ لطیف، عشق به انسانی آزاده و فداکار. چندین روز بود که یکی از دوستان لطف نموده و برای تولد همسر عزیزش ما را دعوت کرده بود، چون محل زندگیشان کمی از ما دور بود تنبلی غلبه کرده و طبق معمول بهانه پشت بهانه میآوردم، و کلا از رفتن منصرف شدم. روزی تلفن خانه همان دستگاهی که هزاران خبر خوب و بد را به انسانها میرساند زنگ خورد، گوشی را برداشتم غریبه ای آشنا در آنطرف خط شروع به صحبت کرد به حرفهایش گوش میدادم اما در این دنیا نبودم، پرواز به سالهای سال پیش کرده و بغض دور گلویم پنجه انداخته بود، کاش گوشی را بر نمیداشتم این چه حس غریبی است که من به این خانواده دارم! از من خواست که در آن مهمانی شرکت کنم، بدون لحظه ای مکث قبول کردم دیگر بهانه ای نبود بلکه روز شماری و ساعت شماری میکردم تا بلکه زودتر ببینمش. روز مورد نظر نزدیک و نزدیکتر میشد، احساس میکردم ضربان قلبم هر روز تندتر میزند، به خانه یکی از دوستان رفته و بعد از کمی استراحت اماده شدیم تا به تولد برویم واقعا برایم تولدی تازه بود، دیدن کسی که با "او" بزرگ شده با "او " هم صحبت بوده و.. چقدر از بزبان آوردن اسم پسرم خوشحال میشدم اسمش را به یاد " او" گذاشته بودم هیچ وقت نمیخواستم از ذهنم دور شود، آیا واقعا پسرم هم به مانند "او" مردی شریف و انسان دوست میشد؟ آیا به مانند "او" حاضر بود تمامی هستیش را برای انسانها بگذارد؟ خود نمیدانستم . نوارهای سخنرانیش را گوش میدادم کم متوجه صحبت هایش میشدم صدایی نرم و لطیف که انسان را با دوستی و عشق به انسانهای دیگر دعوت میکرد، صدایی وقتی از دوستان شهیدش میگفت چنان عمقی داشت که اگر کوه جلوش میایستاد دو تکه میشد. حالا من به سالنی رسیده بودم که بوی عطر محبتهای "او" را میشد استمشاق کرد، آری وارد شدم از لحظه ورود احساس میکردم تمامی وجودم را لرزه ای خفیف در بر گرفته و نمیتوانستم خود را مهار کنم جلو خیلی از احساساتم را تا به آن روز گرفته بودم اما دیگر مهال بود سد راهش شوم! در میان جمع به دنبال آشنای سالهای دور میگشتم دوست داشتم خودم پیدایش کنم، دستی از پشت به شانه ام خورد و نامم را بر زبان راند، برگشتم، کلمه و یا جمله ای برای بیان احساسم نمیتوانم بنویسم فقط خودم را در آغوشش انداختم، انگار پدرم بود، برادرم بود، احساس میکردم بعد از سالیان سال تنهایی کسی را پیدا کرده ام که از نزدیکترین فرد زندگیم نزدیکتر است، اشک مجال نمیداد، برای لحظه ای نگاهش میکردم و باز خود را درآغوشش میانداختم مدتها بود قلبم آن چنین فشرده نشده بود دوست داشتم هیچ کس آنجا نبود و من ساعتها در آغوشش گریه میکردم بعد از شهید شدن"او" خیلی در خلوت خودم برایش گریه کرده بودم ولی هیچ کس نمیفهمید و یا نمیتوانست درک کند میزان علاقه ی من را به"او" با هر صحبتی که میشد، از هرکسی تعریف میکردند من فقط قیافه "او" جلو نظرم میآمد. در میهمانی به کوچکترین برخورد برادرش با جمع دقت میکردم، در صورتش به دنبال نشانه ای از "او" بودم، پیدا کردم چشمان نافذ و پر از محبتش، چشمانی که بدون حرف دنیایی از درد و زحمت و زجر انسانهای پاک کردستان بود. ساعتها کنارش نشستم و برایم تعریف کرد از شهامتهای "او" از گذشتهایش، از همه و همه و این عقربه های ساعت بودند که با من لج کرده و تند تند حرکت میکردند، از برادرش جدا شدم اما در قلبم سنگینی احساس میکردم، باز شده بودم مثل روزهایی که "او" شهید شده بود گیج و منگ ، حوصله حرف زدن نداشتم صدای مهربانش در گوشم میپیچید.کاش من به جای "او" رفته بودم، چرا همیشه انسانهای پاک و آزاده باید بروند . همیشه بیآدش هستم و خواهم بود و هیچ گاه تا زنده هستم نمیگذارم نامش و خاطراتش از یادها فراموش شود. |