اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
شعر و ادب دست نوشته های گاندی. گرد آورنده میترا درویشیان به یاد داشته باش من میتوانم بد باشم من میتوانم خائن باشم یا وفادار من میتوانم فرشته خو باشم یا شیطان صفت من میتوانم تو را دوست داشته باشم من میتوانم پاسخت را بدهم من میتوانم سکوت کنم من میتوانم نادان باشم من میتوانم دانا باشم چرا که من یک انسانم؛ و اینها صفت انسانی است به یاد داشته باش؛ من نباید چیزی باشم که تو میخواهی و؛ تو هم به یاد داشته باش؛ من اینجا نیستم که چیزی باشم که تو میخواهی و ؛ تو هم به یاد داشته باش؛ من شاید نقابی بر صورتم داشته باشم و ؛ تو هم به یاد داشته باش؛ من را از خودم ساخته ام تو را دیگری باید برایم بسازد و ؛ تو هم به یاد داشته باش منی که من از خود ساخته ام آمال من است و ؛ تو هم به یاد داشته باش؛ تویی که تو از من میسازی آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند به یاد داشته باش؛ لیاقت انسانها کیفیت زندگی را تعیین میکند نه آرزوهایشان به یاد داشته باش؛ من متعهد نیستم که چیزی باشم که تو میخواهی و ؛ تو هم به یاد داشته باش؛ میتوانی انتخاب کنی که من را میخواهی یا نه ولی نمیتوانی انتخاب کنی که از من چه میخواهی و ؛ تو هم به یاد داشته باش که تو میتوانی دوستم داشته باشی همین گونه که هستم من و؛ تو هم به یاد داشته باش که تو میتوانی از من متنفر باشی بی هیچ دلیلی و من هم به یاد داشته باش که ما هر دو انسانیم و به یاد داشته باش که این جهان مملو از انسانهاست پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسی جدید باشد به یاد داشته باش؛ تو نمیتوانی برایم به قضاوت بنشینی و؛ من هم به یاد داشته باش؛ تو نمیتوانی حکمی برایم صادر کنی و؛ من هم به یاد داشته باش؛ قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروی ماورایی خداوندگار است به یاد داشته باش دوستانم مرا همین گونه پیدا میکنند و میستایند حسودان از من متنفرند ولی باز میستایند دشمنانم کمر به نابودیم بسته اند و همچنان میستایند چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستی خواهم داشت نه حسودی و نه دشمنی و نه حتی رقیبی من قابل ستایشم و ؛ تو هم یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد به خاطر بیاوری که انهایی که هر روز میبینی و مرآئده میکنی همه انسان هستند و دارای خصوصیات یک انسان با تقابی متفاوت؛ اما همگی مجوز الخطا نامت را انسانی با هوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهای متفاوتشان شناختی و یادت باشد که کاری نه چندان راحت است. به تو می اندیشم فریدون مشیری همه می پرسند چیست در زمزمه مبهم آب؟ چیست در همهمهْ دلکش برگ؟ چیست در بازی آن ابر سپید؟ روی این آبی آرام بلند ،که تو را می برد اینگونه به جرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها؟ چیست در کوشش بی حاصل موج؟ چیست در خندهْ جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری؟
نه به ابر، نه به آب، نه به برگ، نه به این آبی آرام و بلند، نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام، نه به این خلوت خاموش کبوترها، من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر، رقص عطر گل یخ را با باد، نفس پاک شقایق را در سینهَ کوه، صحبت چلچله ها را با صبح، نبض پایندهُ هستی را در گندم زار، گردش رنگ و تراوت را در گونهُ گل، همه را می شنوم ، می بینم من به این جمله نمی اندیشم به تو می اندیشم، ای سراپا همه خوبی، تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت، همه جا، من به هر حال که باشم به تو می اندیشم، تو بدان این را، تنها تو بدان تو بیا، تو بمان تو بمان تنها با من تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب، من فدای تو به جای همه گلها تو بخند، اینک این من که به پای تو در افتادم باز، ریسمانی کن از این موی دراز، تو بگیر، تو ببند تو بخواه پاسخ چلچله ها را تو بگو، قصهْ ابر ها را تو بخوان تو بمان با من تنها تو بمان در دل ساغر هستی تو بجوش من همین یک نفس از جرعهْ جامم باقی ست آخرین جرعهْ این جام تهی را تو بنوش |