اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
درباره لیبرالیسم سرمایهسالارانه منوچهر صالحی msalehi@t-online.de
لیبرالیسم از واژه «لیبر» لاتینی مشتق شده است که به معنی رها و آزاد است. لیبرالیسم نوعی ایدئولوژی فلسفی، اقتصادی و سیاسی است که در ظاهر آزادیهای فردی را به شالوده هنجارین جامعهای که در پی تحقق نظمی اقتصادی- سیاسی است، بدل میسازد تا در باطن سرمایه بتواند در پناه آن از امنیت و ثبات برخوردار گردد. بهعبارت دیگر لیبرالیسم که كهنترین جهانبینی دورانِ سرمایهدارى است، همه گونه اشکال اجبارهای فکری، اجتماعی، سیاسی یا دولتی را نفی میکند. لیبرالیسم دارای چهار اصل است که عبارتند از: - برخورداری از حق تعیین سرنوشت خویش بر مبانی خردگرائی، - محدودسازی قدرت سیاسی، - برخورداری از آزادیهای فردی در برابر نهادهای دولتی و - خودتنظیمی اقتصاد بر شالوده مالکیت شخصی. سرمایهدارى نوپای اروپا شاید بدون زایش این ایدئولوژى بهسختى میتوانست در مبارزه علیه نظام استبدادى فئودالى بهپیروزى دست یابد. و از آنجا كه لیبرالیسم کهنترین تئورى سیاسى دورانى را تشكیل میدهد كه تولیدِ كشاورزى نقشِ محورى خود را در سازماندهی زندگى روزانه انسانها از دست داد، در نتیجه اندیشههاى لیبرالی بیش از هر تئورى دیگرى در برخورد با واقعییاتِ روزمره دستخوشِ دگرگونى شدند و بههمین دلیل بسیارى از خواستههاى اولیه این ایدئولوژى به تدریج در برابر واقعییاتِ ملموسِ تولیدِ صنعتى جنبه جهان شمولى خود را از دست دادند. لیبرالیسم اینك در کشورهای امپریالیستی به ایدئولوژى قشر كوچكى از طبقه سرمایهدار بدل گشته است. البته تئورىهاى سیاسى دیگری نیز كه به ایدئولوژى این یا آن طبقه و قشر و گروه بدل شدهاند، از این قاعده مستثنى نیستند و دیر یا زود به همین سرنوشت دچار خواهند شد. روشن است هیچ ایده و اندیشهاى در تاریخ زاده نمىشود، مگر آن كه ضرورتى اجتماعى زمینه را براى زایش و رشدِ آن فراهم آورده باشد. بههمین دلیل نیز تمامى ایدهها و اندیشهها داراى بارى تاریخىاند و بنا به ضرورتهاى اجتماعى كه در طول و بطن تاریخ پیدایش مىیابند، این ایدهها و اندیشهها نیز دچار استحاله مىشوند و از مضمون ارزشی پیشین خویش فاصله مىگیرند و ارزشهاى نوینى را در خود بازتاب مىدهند. بنابراین نمىتوان بهمقولات و مفاهیمى كه توسط ایدهها و اندیشهها در ذهن ما پیدایش مىیابند، برخوردى برونتاریخى نمود و پنداشت مقولات و مفاهیمى میتوانند با ارزشهائى فراتاریخى وجود داشته باشند. دیگر آن كه عناصر و اجزائى كه در ارتباط با یكدیگر تئورى لیبرالیسم را تشكیل مىدهند، یكباره خلق نشدند و بلكه طى چندین سده و در عرصههاى گوناگونِ اندیشه در مصاف با ارزشهائى كه در جوامع فئودالى سلطه داشتند، به میدان زندگى پا گذاشتند. فلسفه سیاسی لیبرالی لیبرالیسم فلسفه سیاسی آزادی فرد در تعیین سرنوشت خویش است. فلاسفه لیبرالیسم از سده 17 بهبعد مدعی شدند که این ایدئولوژی میتواند بهفرد برای برخورداری از شانس بهرهمندی از استقلال یاری رساند. از آنجا که لیبرالیسم برای همه افراد حق برخورداری از آزادی جهانشمولی قائل است، در نتیجه مجبور است موضوع آزادی را در رابطه با سوژه برابری مورد بررسی قرار دهد. جان راولز نیز بر شالوده همین منطق درونی لیبرالیسم برابری آزادی و حق را با خواست بهرهوری همگانی در عین پذیرش تفاوتهای اجتماعی در رابطه قرار داد. او در اثر خود «تئوری عدالت» بر این باور بود که اصول عدالت التزامی نتیجه زندگی واقعی است، اما بازیگران اجتماعی از نقشی که در روند یافتن موقعیت اجتماعی خویش بازی میکنند، آگاهی ندارند. بنا بر باور راولز هر کسی باید از حق برابر در سیستم پهناوری که متکی بر آزادیهای بنیادین برابر است، برخوردار باشد و سیستمی که خود از آن برخوردار است، باید با سیستمهای افراد دیگر مشابه باشد. دیگر آن که نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی را باید آنگونه تنظیم کرد تا بر اساس آن کسانی که از مساعدتهای کمتری برخوردارند، از بهترین چشماندازهای ممکن برخوردار گردند. روشن است که بدون داشتن رابطه با ادارات و مقامات دولتی که خود را مسئول تحقق اصل شانس برابر میدانند، برخورداری از چنین چشمانداز مثبتی ممکن نیست. فردیت و آزادیهای فردی ستون فقرات فلسفه سیاسی لیبرالیستی را تشکیل میدهد، یعنی بنا بر این باور شالوده هنجارین هر جامعهای بدون آزادیهای فردی قابل تصور نیست. مهمترین نقشی که لیبرالیسم برای دولت قائل است، تضمین و حفاظت از آزادیهای فردی است. دولت فقط هنگامی بهمثابه یک نهاد اجتماعی ضروری میشود که حقوق فردی کسی مورد تهدید قرار گرفته شود، وگرنه نهادهای دولتی باید از دخالت در هر گونه مناقشهای که هر روزه میان افراد در رابطه با خواستها و منافع متضادشان درمیگیرد، خودداری کنند. بهعبارت دیگر، آزادىهای فردى انسان انتزاعى که بیرون از متن تاریخ انضمامی قرار دارد، مهمترین مقوله از فلسفه سیاسی لیبرالیسم است. فلسفه دورانِ روشنگرى، آزادى فردى را به یكى از اصولِ كلى خود بدل ساخت كه باید فراسوى هرگونه ارزشهاى نژادى، ملیتى، مذهبى، سِنى، هوشى، دانشى، شخصیتى و باورهاى فردى قرار داشته باشد. فلسفه روشنگرى از این اصل حركت كرد كه انسانِ انتزاعى داراى استعدادِ طبیعى اندیشیدن است و بههمین لحاظ با بهرهگیرى از قوه ادراكه و خرد خود مىتواند بد را از خوب تشخیص دهد. همین استعدادِ طبیعى سبب مىشود تا انسانِ انتزاعى از یك سلسله حقوقِ طبیعى برخوردار گردد كه مجموعأ ارزشهاى انسانی را آشكار مىسازند و نفى آن حقوق |