اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
با این حال در آن بخش از کشورهای اروپائی که بهحوزه زبانهای رومی و انگلوساکسون تعلق دارند، واژههای «فرهنگ»[i] و «تمدن» تقریبأ مترادف هم بهکار گرفته میشوند، زیرا دانش تاریخ بر این باور است که «فرهنگ» پیکرهای کلی و گسترده را نمودار میسازد که نیروی شکلدهندهای است که غالبأ در اشکال متفاوتی که بازتاب دهنده مراحل مختلف تکامل اجتماعی است، سبب توسعه جوامعی میگردد که به یک حوزه فرهنگی تعلق دارند. همچنین برخی نیز بر این پندارند که هر حوزه «فرهنگی- تمدنی» متأثر از جهانبینی ویژهای است که موجب پیدایش هنجارها و ارزشهای مشترک برای با هم زیستن میگردد. بنا بر تئوری نوربرت الیاس[ii] هر اندازه ارزشها و هنجارهای حاکم بر جامعه خشونت کمتری را بازتاب دهند، بههمان نسبت نیز میتوان به این نتیجه رسید که آن جامعه از درجه «تمدن» بالاتری برخوردار است. بنا بر باور او «تمدن» از روندی طولانی تشکیل میشود که سبب میگردد تا شخصیت افرادی که در درون یک حوزه «تمدنی» میزیند، هماهنگ با دگرگونیهائی که دائمأ در ساختارهای اجتماعی رخ میدهند، دگرگون شود. عواملی که سبب دگرگونیهای اجتماعی میگردند، از یکسو عبارتند از پیشرفت دائمی فناوری و تمایز اجتماعات از هم و از سوی دیگر رقابت دائمی میان افراد و گروههای اجتماعی. این امر سبب پیدایش تمرکز در جامعه میشود که پدیدههائی چون انحصار دریافت مالیات توسط دولت، انحصار چاپ اسکناس و انحصار قهر در دست دولت نمونههائی از این روند را برمیتابانند. وجود زنجیرههای میانکُنشی[iii] میان افراد و ساختارهای سیاسی سبب میشود تا این دو بههم وابسته گردند، وضعیتی که موجب پیدایش ساختارهای اجتماعی برای کنترل و هدایت هیجانها و عواطف میشوند. به این ترتیب با کمک ساختارهای اجتماعی کردارهای واقعی فردی و اجتماعی نمیتوانند بازتابی از انگیزههای ناشی از احساسات خودجوش باشد. نتیجه آن که تمرکز اجتماعی با کمی تأخیر سبب پیدایش تمرکز شخصیت فردی میگردد و «فرا- من»[iv] جای «من» را خواهد گرفت و زمینه برای کنترل خشونت فردی توسط هنجارهای اجتماعی هموار خواهد گشت و جامعه در رابطه با درجه تکامل خود معیارهای نوئی برای «شرم» و حتی «خردباوری» بهوجود خواهد آورد. در جوامع دمکراتیک سکولار نهادهای منتخب مردم خشونت تمرکزیافته نهادهای دولتی را کنترل میکنند و اجازه نمیدهند از مرز معینی فراتر رود.[v] حتی اگر از این ورطه به ایران دوران پهلوی بنگریم، میبینیم که آن جامعه از «آستانه شهروندی متمدنانه» بسیار پرت افتاده بود، زیرا ویژگی دولت در آن دوران استمرار استبداد آسیائی بود که بر اساس آن تمرکز اجتماعی موجب افزایش اقتدار آمیخته به خشونت دولت گشته بود، خشونتی که از سوی جامعه قابل کنترل نبود و دیدیم که به فرمان شاه ساواک توانست آزادیهای فردی را برای فعالیت سیاسی و اجتماعی محدود سازد تا مردم نتوانند حقوق شهروندی خود را از نهادهای دولتی مطالبه کنند. دیگر آن که خشونت افسارگسیخته دولت استبدادی با ادامه سانسور اندیشه و گفتار از توسعه روند خردگرائی جلوگیری کرد و اجازه نداد ساختارهای جامعه مدرن و مبتنی بر دمکراسی جانشین ساختارهای پیشاسرمایهداری گردند و اندیشه نقاد متکی بر خردگرائی نتوانست به سلطه اندیشه دینی پایان دهد. به این ترتیب خشونت پیشاسرمایهداری در حوزه خانواده به زندگی خود ادامه داد و با محدود ساختن آزادی اندیشه امکان نقد آزاد از «دین» از جامعه سلب شد. در چنین فضائی «مذهب» توانست به ابزار نقد «سیاست» بدل گردد، وضیعتی که سرانجام زمینه را برای تحقق نخستین انقلاب ضد سکولار تاریخ در ایران هموار ساخت. چکیده آن که بختک جمهوری اسلامی از آسمان بر سر مردم ایران نیافتاد و بلکه نتیجۀ منطقی وضعیتی بود که دودمان پهلوی با نقض قانون اساسی و تجاوز آشکار به حقوق اساسی مردم در جامعه بهوجود آورده بود. اما «فیلسوف» مدعی رسیدن ایران به «آستانه زندگی شهروندی متمدنانه» نمیگوید چرا آدمهای «متمدن» و برخوردار از حقوق «شهروندی» در دوران پهلوی برای تحقق حکومتی انقلاب کردند که هم این حقوق را از آنها سلب کرد و هم آنها را به دوران سنت پیشاسرمایهداری بازگرداند؟ تجدد یا مدرنیته چیست؟دیکتاتوری خاندان پهلوی را حتی نمیتوان با ادعای «تجدد آمرانه» توجیه کرد، زیرا «تجدد» یا «مدرنیته» دارای مختصات ویژهای است که با «آمریت» سازگاری ندارد. برای آن که این سخن به درازا نکشد، در اینجا چکیدهوار برخی از مختصات «مدرنیته» را برمیشمریم: نخست آن که بسیاری بر این باورند که مدرنیسم همزاد دو قلوی شیوه تولید سرمایهداری است و بدون پیدایش این شیوه تولید هر چند در جهان پیشاسرمایهداری گهگاهی فناوری تولید ابزارهای جنگ و وسائل تولید نو میگشت، اما با مناسباتی روبهرو نبودیم که برای ادامه زیست خود مجبور به نوآوری باشد،[vi] زیرا آنگونه که مارکس در «مانیفست» نوشت، سرمایهداری بدون نوآوری، یعنی بدون «مدرنیته» نمیتواند به هستی خود ادامه دهد. دو دیگر آنکه دگرگونیهائی که در «تمامی مناسبات اجتماعی» کشورهای «فلاحتپیشه» رخ دادند که در دوران پیشاسرمایهداری به سر میبردند، پیش از آن که نتیجه تلاش بلاواسطه رهبران سیاسی این کشورها باشد، نیاز سرمایهای بود که از کشورهای صنعتی پیشرفته با هدف ارزشافزائی به این کشورها صادر گشته بود.[vii] همین نیاز سبب شد تا نه فقط کشورهائی چون مصر و ایران که دارای تاریخ تمدن 5000 سالهاند، بلکه حتی «کشورهای وحشی و نیمهوحشی» افریقائی و آمریکای لاتین نیز به تدریج «بورژوا» شوند.[viii] با توجه به این روند پس نیروئی که کوشید جامعه ما و سرزمین های «وحشی و نیمهوحشی» جهان را «مدرن» سازد، نیروئی بیرونی، یعنی سرمایهداری امپریالیستی بود و نیروهای بومی همچون خاندان پهلوی فقط در رابطه با نیازهای سرمایه جهانی و به مثابه مباشرین بومی آن توانستند در ایران «تجدد» یا «مدرنیته» ناقص را پیاده کنند. سه دیگر آنکه واژه مدرنیته فرانسوی از واژه مُدرنوس[ix] یونانی که بهمعنای نو و امروزی است، مشتق شده است. بنا بر تعاریف کنونی، مدرنیته با پایان دوران باستان (آنتیک) آغاز شد. اما دوران باستان در چه زمانی به پایان رسید و مدرنیته از چه زمانی واقعیت یافت؟ بنا بر تعریفی که یورگن هابرماس[x] از مدرنیته ارائه داده، مدرنتیه با انقلاب کبیر فرانسه آغاز شده و به تاریخ کنونی اروپای غربی، ایالات متحده آمریکا و استرالیا بدل گشته است. بنا بر باور او، انسان کنونی در بطن مدرنیته میزید، یعنی مدرنیته به زندگی روزانهاش بدل گشته است، یعنی انسانهائی که در کشورهای پیشرفته سرمایهداری زندگی میکنند، نمیتوانند بیرون از حوزه مدرنیته زندگی کنند. مدرنیته، یعنی بُرش با تمامی اشکال زندگی سنتی، تمامی اشکالی که امروز وجود دارند و فردا میتوانند به سنت بدل گردند. در فرانسه این واژه از 1678 بهکار گرفته شد، اما در آلمان هرمان باهر[xi] در کتابی که 1890 با عنوان «نقد مدرنیته» انتشار داد، «مدرنیته» را در برابر دوران «آنتیک» قرار داد و به این ترتیب، آنچه باستانی و دیروزی نیست، مدرن و امروزی پنداشته شد. مدرنیته در اروپا با آغاز رنسانس در سده 15 به حوزه دانش نظری پا گذاشت، از سده 17، یعنی با پیدایش سرمایهداری و آغاز روند تولید صنعتی، اقتصاد سیاسی را بهوجود آورد و پس از انقلاب کبیر فرانسه حوزه سیاست و سپس ادبیات و هنر را نیز در چنبره خود گرفت. گوته، شاعر نامدار آلمانی نیز انقلاب فرانسه را نقطه آغاز مدرنیته پنداشت و در یکی از اشعار خود چنین سرود: «از اینجا و از امروز دوران نوینی در تاریخ جهانی آغاز گشته است و شما میتوانید بگوئید که در آنجا بودهاید.»[xii] امروزه مدرنیتهای که از سده 15 تا میانه نیمه دوم سده 20 تحقق یافت را «مدرنیته کلاسیک» میگویند و دوران کنونی را «پسامدرن» مینامند. برخی نیز از دوران کنونی بهمثابه دوران «ضد مدرن» سخن[i] Kultur [ii] Norbert Elias [iii] Interaktionsketten [iv] Über-ich [v] Norbert Elias: "Über den Prozess der Zivilisation", Suhrkamp-Verlag, 1976, 2 Bände [vi] «بورژوازی بدون انقلاب مداوم در ابزار تولید، یعنی در مناسبات تولیدی، یعنی در تمامی مناسبات اجتماعی نمیتواند وجود داشته باشد.» MEW, Band 4, Seite 465 [vii] «بورژوازی … همه ملتها را مجبور میکند هرگاه نخواهند بابود شوند، شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند؛ او آنها را مجبور میکند به اصطلاح تمدن را در [سرزمین] خود رواج دهند، یعنی بورژوا شوند. در یک کلام، آنها جهانی را بنا بر تصورات خود میآفرینند.» Ebenda, Seite 466 [viii] «بورژوازی سلطه شهر را بر ده حاکم ساخت. او بیش از اندازه شهر بهوجود آورد، او بر تعداد جمعیت شهرنشین نسبت به جمعیت روستانشین بهمیزان زیادی افزود و بدینسان بخش مهمی از جمعیت را از سبک مغزی زندگی روستائی بهدرآورد. همانگونه که او روستا را به شهر، به همان گونه نیز سرزمینهای وحشی و نیمهوحشی را به سرزمینهای متمدن، جمعیت روستائی را به بورژوازی، خاور را به باختر وابسته ساخت.» Ebenda, Seite 466 [ix] Modernus [x] Jürgen Habermas [xi] Hermann Bahr [xii] Johan Wolfgang Goethe: "Poetische Werke", Band 10. Phaidon Verlag Essen 1999, Seiten 153–275.
|