اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
میگویند:همه درپیشگاه "پروردگار"برابرند میگویند:"پروردگار"بسیارقوی،مهربان وعادل است میگویند:"پروردگار"برهمه چیزوبرهمه کائنات تسلط دارد فریدریش نیچه میگوید:تاکنون یاوه گویی ازاین بالاتربراین کره خاکی دیده نشده است درسهایی دربارۀ آتهئیسم (بی خدایی) پیشگفتار و ترجمه : رضا ناصحی بخش 3 ششمین آزمون گفتگو - میبینید که دنیا به کجا میرود: جوانانی سرگشته، گمگشته و مهار گسیخته، بیباور به ارزشها و بیآرمان. - و لابد بیپناه. - بدون داشتن ارزش، دنیا تباه است. - ابداً! توجه داشته باشید که این ارزشها هستند که تباه شدهاند. یک ارزش یا آرمان یا یک اعتقاد، زاده میشود، رشد میکند یا نمیکند و میمیرد. این است آنچه که دارد روی میدهد. - این جوانها، دست خدا را رها کردهاند. - البته نخست باید اعتقاد داشت به اینکه خدا دستی هم دارد. امّا دقیقاً، آنها از این ارزشی که شما آن را خدا مینامید، دور شدهاند، همانطور که از ارزش دیگری به نام میهن دور شدهاند، ارزشی که موجب این همه کشتار و مرگ شده است. - آن ها به هیچ چیز اعتقاد ندارند. - نه متوجه نشدید! پدران آنها به ارزشهایی اعتقاد داشتند که هیچ بود، صفر. - نکند شما میخواهید از آنها دفاع کنید؟ - من کوشش میکنم که مسائل را توضیح دهم، همین و بس. ارزشها خودشان فرو میریزند، و با گذر زمان فرسوده میشوند. وقتی سخن از زمان است، پای مسائل دیگر به میان میآید، بنابراین، شما چه انتظاری از آنان دارید؟ که به معنویات بپردازند؟ - در چنین وضعیتی، آیندهای در کار نیست. - همیشه آیندهای وجود دارد. چه بد و چه خوب، همیشه آیندهای هست، چرا که در پس حال آینده میآید. - که این طور! نمی دانم بعدها در زندگیشان چه کار خواهند کرد. - این داستان دیگری است! شاید روزگار آسانی نداشته باشند و تسلط بر آنان بازهم دشوارتر شود، چون همان طور که به درستی گفتید، آنها به ارزشهایی که به ارث به آنان رسیده، دیگر اعتقادی ندارند. - پیش از این.... - پیش از این، به خدا اعتقاد داشتیم، به وطن اعتقاد داشتیم، همین طور به خانواده. امّا همان طور که شما اشاره کردید، هیچکدام از این ارزشها جان سالم به در نبرده اند. از این پس، دستکاری آدمیان ناشدنی است. - چرا دستکاری؟ - برای اینکه اینها ارزشهایی بودهاند که به کار از خود بیگانه کردن آدمیان و دستکاری ذهن آنان میآمدهاند. برای حاکمان، جوانی وطنپرست، محبوب پدر و مادر و دیندار، جوانی ایدهآل است: مطیع، منضبط و خداترس. ملاحظه میکنید، محشر است این. و البته حاکمان کاری با این وضعیت محشر کرده اند که حاصلش را میبینید: نسل جوانی که نه منضبط است و نه مطیع، و نه حتا دیندار. - دیگر راه حلی ندارد. - راه حل قدیمی ندارد. زمان آن نوع راهحلها یکبار برای همیشه سپری شده است. امروزه دیگر نمی توان این جوانها را متقاعد کرد که به زیر پرچم وطن یا علم و کوتل مذهب بروند. این ارزشها فرسوده شده و از کار افتاده اند، و میدانید چرا؟ - لابد شما توضیح خواهید داد. - برای اینکه آن ارزشها به مرگ طبیعی مرده اند. کسی آنها را نکشته. به بیان دیگر، خدا را کسی نکشته است. او از مدتها پیش بیمار بود و مُرد. - کفر میگویید؟ - یک آته هرگز کفر نمیگوید، چه رسد به اینکه، چون من، با فرهنگ هم باشد. درس هفتم: علم ضروری است، اگرچه پاسخ همه چیز را ندارد ادعاهایی که مذاهب دارند و از آنها دفاع میکنند، دیگر پاسخهای مناسبی نیستند. یا بهتر است بگوییم پاسخهایی که میدهند، عرصههایی را که اشغال کردهاند، در صلاحیت آنها نیست و در قلمروی علم است. تنها علم است که میتواند جهان را بشناسد، و دربارۀ منشاء انسان تحقیق کند، و حتا، چگونگی به وجود آمدن برخی جریانهایی را که به خطا «اخلاقیات» نامیده شده، نشان دهد. وارون آن، روشن است که تا زمانی که معمایی وجود داشته باشد، بخشی از واقع یا غیرواقعی که نشود آن را با عقل یا علم توضیح داد، همواره این وسوسه هست که توضیح آن در فراسوی عقل و علم جستجو شود.برای کسانی که نمیخواهند معتقدات خود را در ترازوی عقل بسنجند، باور داشتن به خدا، ابدی است، هرچند که میدانیم فایدهای هم ندارد. علم اگرچه در فهم رازها و ناشناختهها یا امور ساده نشدنی، ضرورت دارد، امّا به تمامی جوابگو نیست، چرا که لزومی ندارد که به پرسشها و مسائل قلابی و ناعقلانی پاسخ دهد. هرچند که چنین پرسشهای ناعقلانی وجود دارند و واقعی اند. اگر علم نتواند مسئلهای را حل کند، دینهای شناخته شده و وحیانی به طریق اولی نمیتوانند. این هم طبیعی است. از اینرو، مسئلۀ دینداری، یکسره امری شخصی است و نه هرگز جمعی، و حتا اجتماعی. دینباوری همیشه مربوط است به حوزۀ فردی زندگی آدمی. ضرورت علم همواره از سوی متفکران و کشیشان سنتی نفی میشود: در مقابل، فردی دارای دانش علمی مناسب میتواند، کم و بیش، محدودیتهای میان عقلانیت جمعی و ناعقلانیت فردی را همواره نشان دهد. دولتهای مدرن که ادعای غیرمذهبی بودن دارند، نه ندانمکیشی(لاادریگری) را پذیرایند و نه بیخدایی را، و همواره دینداری را، هر دینی که باشد، برای رعایای خود نیکو می دارند.در واقع، یک جامعۀ ندانمکیش، کمتر از یک جامعۀ دیندار، بازیچۀ دست این و آن میشود. علم و دانش موجب بیگانگی نمیشود، بلکه دین است که همواره بیگانهکننده است.تا زمانی که زمینههای ناشناختهای هست که علم برای توضیح آنها کفایت نمیکند، بدین معنا نیست که این پارههای ناشناخته باید با مفاهیم دینی، وحیانی، و در یک کلام، خداباوری توضیح داده شوند و یا به آنها فروکاهند.(برای آگاهی بیشتر، نگاه کنید به گفتار پایانی این درسها) هفتمین آزمون عملی گفتگو – و حال به من خواهید گفت.... - اکنون، وقتش فرا رسیده! میخواهم کتابشناسی این موضوع را از شما بخواهم. - منظورتان چیست؟ - بله، دیگر بس است حرف زدن با دیندارانی که چیزهایی را که باید خوانده باشند، حتا ورق هم نزدهاند. این را نمیشود پذیرفت که ما بیخداها، باید وقتمان را هدر بدهیم تا کتابهایی را که شما دینداران حتا زحمت خواندنشان را به خودتان نمیدهید، معرفی کنیم. به همین دلیل از شما کتابشناسی خواستم. حالا ببینیم شما چه کتابی دربارۀ مکانیک کوانتوم خواندهاید؟
|