ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

آهای گنگی ها

محمد نوریزاد:

بجای مقدمه: اگر به برنامه های رادیویی و تلویزیونی “زلال احکام” برخورده باشید، حداقل این را دانسته اید که چسبیدن یک تکه گچ یا خمیر نان به دست و صورت، می تواند وضو و غسل شما را مخدوش کند. پس همه ی سیمانکاران و گچکاران و نانوایان و رنگرزان و خلاصه کسانی که به دست و پایشان لکه ای و تکه ای از این چیزها چسبیده باید پیش از غسل یا وضو دست و بالشان را خوب بسابند و بشویند و این لکه ها را برطرف کنند. چرا؟ چون باید آب غسل بر پوستشان بنشیند. و گر نه… وگرنه چه؟ وضویشان باطل است و نمازشان نیز.

مقدمه ی ماجرا: پیش از انقلاب و در سالهای دانشجویی، جوانان و نوجوانان محل را دور هم جمع می کردم و به آنان روخوانی قرآن می آموختم. یکی از بچه ها را نیز ترغیب می کردم خلاصه ی کتابی را که خوانده برای جمع تعریف کند. این محفلِ هفتگی، گردشی بود.

هر هفته منزل یکی ازبچه های محل. صفای آن روزهای خلوص هنوز درگوشه ای از ضمیر من باقی است.

باز هم مقدمه: یکی از جلسات هفتگی ما مصادف شد با مجلس روضه ی آقا مرتضای معمار که خانه ی سرکوچه مال او بود. این آقا مرتضا از متشخصین محل بود. فردی زودجوش وخوش مشرب ومذهبی. سالی سه چهارمجلسِ سه روزه ی روضه برگزارمی کرد وتا می توانست ازمراجعین با میوه های مطرحِ فصل پذیرایی می کرد. من خود ندیدم و نشنیدم که غیرازبانوان محل، مردی ازمردان محل نیزدراین روضه های سه روزه شرکت کرده باشد. والبته این را می شنیدم که تنها دو مرد حاضردراین مجالس، خود آقا مرتضی بود و روضه خوانی که بعد از روضه، حق او را در یک نعلبکی می نهادند و تقدیمش می کردند. تا پیش از انقلاب، حق الروضه ی روضه خوانانِ بی نشان سه تومان بود. و بنا به تشخّص روحانیان، این حق بیشتر و بیشتر می شد.

 

روضه خوان بر صندلی می نشست و آقا مرتضی دم در. بساط میوه و پذیرایی همانجا بود که آقا مرتضی نشسته بود. نحوه ی نشستن آقا مرتضا زبانزد اهل محل بود. ندیده بودم اما شنیده بودم که آقا مرتضا با نحوه ی نشستن متواضعانه اش جگر همگان را به آتش می کشید. این جمله ی آقا مرتضی معروف بود که می گفت: من هرچه دارم ازهمین دم و دستگاه است. پس دار و ندارم فدای این دستگاه. منظورش هم ازدستگاه، خاندان پیامبر بود. بویژه دستگاه کربلا. و ما این را از آقا مرتضی باور کرده بودیم. او آدم صادقی بود. هر کجا هست دعای خیر ما با او.

پیش از ورود به ماجرا: آن روز در مجاورت منزل آقا مرتضای معمار که روز سوم روضه اش را برگزارمی کرد، ما به همان مجلس هفتگی روخوانی قرآن مشغول بودیم. حدوداً سی نفری می شدیم. از هشت تا پانزده ساله. که بزرگترشان من بودم. بیست و سه چهارساله. برنامه روخوانی و تعریف کتاب ما که تمام شد، نوبت پذیرایی شد. که رونق اصلی پذیرایی با چای بود یا شربت. و اگر وضع بانی خوب بود، به این چای یا شربت، یکی دو جور میوه نیز می افزود. آن روز اما همان چای بود. و این برای بچه ها که چشم به راه میوه بودند، کمی گران آمد. یکی از آنها به من پیشنهاد کرد: چای را اینجا بخوریم و میوه را برویم مجلس آقا مرتضای معمار. من قبول نکردم اما اصرارِ میوه گانه ی بچه ها کار خودش را کرد. ما از خانه ی قرآنی خود بدر آمدیم و به خانه ی روضه ی آقا مرتضی دخول کردیم.

ورود به مقدمه ی ماجرا: یا الله گویان داخل شدیم. آقا مرتضا که دم درمجلس مؤدب ودست به سینه نشسته بود ازجای جست و به استقبالمان آمد. بله، آنچه می گفتند درست بود. بساط میوه برقراربود. چشم به راه پایان روضه. چهارنفرازبانوانِ محل در کنجی چادر خود را به صورت کشیده بودند. این نشان می داد که ما درست زمانی به مجلس روضه پای نهاده بودیم که روضه خوانِ سی وچند ساله ای که برصندلی نشسته بود، پای به آستانه ی کربلا نهاده بود.

روضه خوان صدای رسایش را به احترام تازه واردان فروکشید و ازورود به کربلا بازماند. همه ی ما یک به یک به اشاره آقا مرتضی دور تا دور مجلس نشستیم. بناگاه، مخاطبان پنج نفره ی روضه خوان که دم دروازه ی کربلا ازحرکت بازمانده بود، فزونی گرفت. آنهم مخاطبانی جوان ونوجوان. اومگر یک چنین مخاطبانی را بخواب می دید. یا سالی یکی دوباردرمحرم وماه مبارک رمضان. اما حالا این مخاطب با پای خود به مجلس او آمده بود وبرای شنودن سخنان اوپیش روی او برزمین ادب نشسته بود. پس آهنگ حرکتش را تغییرداد. ازروضه به سخن. ازاشک به یک مقوله ی علمی. وپیش ازآن برای آقا مرتضای معمارتوضیح داد: آقا مرتضی، روضه سرجایش. روضه خواهم خواند. اما ورود این همه جوان و نوجوان به این مجلس، هم برای من مسئولیت آوراست هم برای شما که صاحب این مجلسید.

طعم سخن روضه خوان به همه ی ما فهماند که او با لهجه ی نازنین شهرستانی اش، می خواهد به یمن ورود ما سخن ازیک مقوله ی علمی بگوید. چیزی که آن روزها به منابر روحانیان راه یافته بود و آنان برای اعتبار بخشودن به سخن سنتی خود حتماً از یکی دو مطلب علمی سود می بردند. که یعنی:

علم هنوز باید بدود تا به گردِ پایِ درستیِ سخن ما برسد.

یا: ببینید، سخن ما مبتنی بر علم و تحقیق است.

و روضه خوان ما که برای ورود به کربلا دورخیز کرده بود، با اجازه ی آقا مرتضای معمار و بانوان مجلس، روی به هندوستان برد و به طوایفی که در اطراف رودخانه ی گنگ زندگی می کنند. که: ای جوانان مجلس، مراقب باشید که فریب تان ندهند. این روزها روزهای فریب است.

مراقب دین تان باشید. نکند یک وقت بخود بیایید و ببینید دیگران دین تان را ربوده اند. من بنا به تعهد واین لباسی که به تن دارم، شما را از خطرها آگاه می کنم. نه ازهمه ی خطرها بلکه از بعضی ها.

قبلی

برگشت

بعدی