اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
و مقتدرانه ادامه داد: دشمن برای این که دین شما را ازدست شما بیرون بکشد، حتی به دستگاه خدا نیزدست می برد. ای جوانان، من اول به یک اشکال اساسی که این روزها باب شده می پردازم و بعد به این اشکال جواب می دهم تا شما بدانید چه دسیسه هایی دست بکارند تا دین شما را سست کنند. خوب گوش کنید ببینید من چگونه وارد بحث می شوم و چگونه ازبحث خارج می شوم. ورو به آقا مرتضای معمارکردوگفت: این هم هدیه ی من به این جوانها. ورود به اصل ماجرا: و بحث علمی اش را اینگونه شروع کرد: من در تحقیقاتی که انجام داده ام، متوجه شده ام که در اطراف رودخانه ی گنگ سه طایفه زندگی می کنند. سه طایفه با سه عقیده ی غلط. من این عقاید غلط را یک به یک برای شما وا می شکافم تا شما جوانان مراقب باشید مبادا به دام این عقاید باطل بیفتید. جواب همه را دارم. خواهم گفت. از کجا شروع کنیم؟ از شمال! در شمال رودخانه ی گنگ، طایفه ای زندگی می کنند که العیاذ بالله معتقدند خداوند در آفرینش “چشم” اسرافکار است. یعنی چه؟ یعنی من وقتی می توانم با یک چشم ببینم، چرا دو تا؟ می آیند و این یک چشم اضافی را با موم پر می کنند. حالا بشنوید از جنوب. درجنوب رودخانه ی گنگ طایفه ای زندگی می کنند که العیاذبالله معتقدند خداوند درآفرینش “گوش” اسرافکاراست. وقتی من می توانم با یک گوش بشنوم چرا دوتا؟ می آیند و این گوش اضافی را با موم پرمی کنند. حالا برویم روی رودخانه. برروی رودخانه ی گنگ قایقرانانی درحرکت اند که معتقدند خداوند العیاذبالله درآفرینش “سوراخ بینی” اسرافکاراست. وقتی من می توانم با یک سوراخ بینی نفس بکشم چرا دوتا؟ می آیند و این سوراخ اضافی را با موم پرمی کنند. و دست ها را رو به ما گرفت و گفت: ای جوانهای مجلس، مبادا فریب این گنگی ها را بخورید. من با یک ادله ی محکم، بساط اعتقادی همه ی اینها را به آب می ریزم. چگونه؟ خوب دقت کنید ببینید چه می گویم: و دستش را بالا برد و پیروزمندانه گنگی ها را مخاطب قرار داد و فریاد کشید: آهای گنگی ها، بخاطرآن موم هایی که به چشم و گوش و سوراخ بینی تان فرو می کنید، غسل همه تان اشکال دارد! بعد از ماجرا: یکی دو سال بعد انقلاب شد و از انقلاب هم یکی دو سال گذشت. در یکی از استانهای جنوبی کشور به نمازجمعه رفتم. سخنورِ پیش از خطبه ها یکی از مسئولین طراز اول استان بود. یک روحانی بلند بالا که تا دیدمش شناختمش. همو با معرفی مجری آمد و پشت تریبون قرار گرفت و در سخن خود اصرار ورزید که دشمن بنای فریب جوانها را دارد و باید راه بر او بست و یکی از راههای فریب دشمن، ایجاد تشکیک در محکمات دینی مردم انقلابی ایران است. و تا توانست درسخن علمی خود به گنگی ها و اعتقادات سست شان تاخت و راه مقابله با این فرایند فریب را به همگان آموخت. ” آهای گنگی ها، این موم ها اجازه نمی دهند آب به پوست شما برسد. پس غسل همه تان باطل است”. آنسوتر از ماجرا: ایرانیان در اواخر عهد ساسانی به شدت از جانب “مغ” ها یا روحانیانی که اقتدار فراوانی در دستگاه حکومت داشتند، در تنگنا و فشار بودند. این روحانیان در کنار پادشاهان و نظامیان چیزی به اسم ارزش برای مردم قائل نبودند و تا می توانستند از این گله ی سربه زیر می دوشیدند و به وقت ضرورت آنان را به جنگ های تمام نشدنی گسیل می فرمودند. این شد که به محض حمله ی اعراب، مردمِ به تنگ آمده، به استقبال این تازه وارد ناشناس شتافتند تا مگر از بند روحانیان و عمله های شاهی نجات پیدا کنند. برای این مردمِ به تنگ آمده، سپاهیان عرب، همچون فرشتگان نجات، خواستنی بودند. مهم نبود این سپاه سوسمارخور، چه آینده ای برای آنان تدارک دیده است. مهم بدررفتن مردم ازداغ و درفش حکومتیان و وعده های فریبکارانه ی روحانیان بود. درقرون وسطای اروپا نیز، روحانیان و کلیسا قرن ها و قرن ها قدرتی عمیق در زیر و بالای زندگی مردم پیدا کردند. این دستگاه دینی، راه را برای هرجنایت شاهان می گشود و ازهمین دنیا تکلیف بهشت و دوزخ خدا را روشن می فرمود. در همه ی این گذشته های تاریخی، روحانیان، نه در رأس، که درکنار قدرت های اصلی (پادشاهان و حاکمان و امیران) حضور داشتند و راه را برای شمشیر و غارت آنان می گشودند و البته خود نیز به سهمی از این غارت دست می یافتند. درتجربه ی جمهوری اسلامی ایران، روحانیان، تجربه ای به تجربه های تاریخ افزودند. و از حاشیه ی قدرت در عهد ساسانی و قرون وسطای اروپا، به متن و رأس حکومت ورود کردند. این ورود اگر به نتایج درخشان می انجامید، نگاه نگرانِ همگانِ تاریخ را دگرگون می کرد. که: می توان روحانی بود و پاک بود. می توان روحانی بود و با علم سرسازگارداشت. می توان روحانی بود و به مردم بها داد. می توان روحانی بود و قدرت را در فرابردن شأن ومنزلت انسانی مردم هزینه کرد. می توان روحانی بود ودزد نبود. می توان روحانی بود و آدم نکشت. می توان روحانی بود و با همان الفبای زلال احکامی به عالم ننگریست. می توان روحانی بود و سانسورنکرد. می توان روحانی بود و به پای مردم سوخت. می توان روحانی بود و دست دردست مردم به آسمان انسانیت سفرکرد وبه ستاره های رشد سرزد و از سیاره های ادب و فهم سراغ گرفت. ومی توان روحانی بود و دروغ نگفت. تتمه ی ماجرا: افسوس که این تجربه به انحراف گرایید. و ما تنها ترین فرصت تاریخی خویش را از کف دادیم. و جای خالی پازل روحانیت را با این تجربه ی عینی پر کردیم که: اگر روحانیان به قدرت برسند، علم فرومی کشد، دروغ و فریب و تظاهر و چاپلوسی و ریا پا می گیرد، دزدی رواج پیدا می کند، اعتیاد و مصرف و بی کاری بالا می گیرد، خون بی گناهان بی بها می شود، بر منبر خود روحانیان قفل زده می شود. وسایل کاری نوری زاد توسط ضابطین و رابطین همان روحانیانِ حاکم به یغما می رود. و مردمِ به تنگ آمده ای بسا برای رهایی از تنگناهای حکومتی، به هر مهاجم خارجی به چشم فرشتگان نجات بنگرند. راستی چه می شد اگر امسال” سال آشتی ملی” نام می گرفت؟ و روحانیان ما دراین پازل کامل شده ی شخصیت خویش خللی می گشودند و به همه ی جهانیان می فهماندند که: روحانیان حاکم، می توانند توبه کنند. می توانند پوزش بخواهند. می توانند مردمی باشند. می توانند ظلم نکنند. و می توانند ابزار کاری ربوده شده ی نوری زاد را به او بازبگردانند. محمد نوری زاد چهارم فروردین سال نود و یک منبع: وبسایت نویسنده |