ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

سید ابراهیم نبوی

حقوق بشر

دانشجو

است، به همین دلیل علیه دیگران حرف های کلی و کلیشه ای می زند. از این اظهارات بدیهی است که نیروهای امنیتی نمی توانند استفاده کنند، چون خودشان به واهی بودن و بی پایه بودن آن مطمئن هستند، اما برای تسویه حساب های سیاسی، بخصوص در شرایط خاصی مانند انتخابات از آن بهره می برند. من فکر می کنم هشتاد درصد کسانی که در طول 5 سال گذشته مورد اعتراف گیری قرار گرفته اند، بدون استثناء محض رضای خدا یک جمله ای هم در مورد مصطفی تاج زاده گفته اند و اکثر این افراد کسانی هستند که حتی یک بار هم برخورد مستقیم با تاج زاده نداشته اند.

04122004-ff-03.jpg

 

3) از من چگونه اعتراف گرفتند؟

نخست این را بگویم که وقتی نوشتن ستون پنجم را به عنوان طنز سیاسی در روزنامه آغاز کردم، می دانستم که حتما به زندان خواهم افتاد. هرگز از افتادن به زندان و حتی تحمل زندان طولانی واهمه نداشتم و ندارم. و این را هم نه فضیلتی می دانم و نه برای دیگران لازم می دانم. از شکنجه و کتک خوردن هم نمی ترسیدم و نمی ترسم، حتی تنهایی هم مرا ویران نمی کرد و نمی کند، ساده ترین دلیلش اینکه در هر باری که زندان رفتم توانستم بازجو را راضی کنم که به من قلم و کاغذ بدهد، در 27 روز زندان اول دو کتاب را تمام کردم و در 4 ماه زندان دوم طرح چهار کتاب را ریختم و دو تا از آنها را نوشتم. مشکل من ترس و واهمه از تنهایی نبود. مشکل من یک باور فردی بود، این باور که اعتقاد به هیچ باور سیاسی ارزش رنج کشیدن را ندارد. این را گفته بودم که براساس بررسی خودم من در طول بیست سال ده بار تغییر کرده ام، همیشه فکر کرده بودم که برای باوری که دو سال بیشتر عمر نمی کند نباید سه سال زندان ماند. کسانی که برای اصلاحاتی که چهار سال طول کشید پنج سال زندان گرفته اند، لابد به نظر من یک اشتباهی کرده اند. من باور ندارم و نداشتم که کسی که می نویسد و یا فعالیت علنی سیاسی می کند و قصد از بین بردن حکومت را ندارد، نباید در زندان بماند. در سومین شماره یا چهارمین شماره ستون پنجم روزنامه جامعه نوشتم که اگر مرا دستگیر کردند به هرچه بگویند اعتراف می کنم ولی بدانید که باور ندارم. حتی در فاصله دو زندان نیز کتابی نوشتم به نام اعتراف در همین مورد، و نکته جالب اینکه آیه قرآنی که در ابتدای اعتراف اجباری من در کتاب اعتراف قبل از رفتن به زندان چاپ شد، همان آیه ای بود که در مدافعات زندانم نوشتم و آنرا در دادگاه خواندم.

من به مقاومت کردن برای قهرمانی اعتقاد نداشتم، چرا که این فرمول که از نظر ذهنی برای من مردود بود، اتفاقا همان فرمولی بود که بازجوی من انتخاب کرده بود. او می خواست من مقاومت کنم تا روز به روز شرایط سخت تر شود.

من نه می خواستم مقاومت کنم و نه به این نوع مقاومت باور داشتم. من چیزی برای لو دادن نداشتم. هر کاری کرده بودم علنی بود و هر چه در مورد خودم مطرح بود همان بود که همگان می دانستند.

گفتن تمام آنچه بر من رفت و رفتاری که در زندان کردم، نه ممکن است و نه لازم. روحم از گفتن آن آزرده می شود و از سوی دیگر ممکن است گفتن تمام حقیقت( که شاید هرگز نگویم) بیشتر از اینکه مفید باشد، وقت گیر و بی نتیجه باشد، اگر از خواندن نامه های بچه هایی مثل امید معماریان و روزبه امیرابراهیمی احساس ناراحتی وحشتناکی نمی کردم و به یاد روزهایی شبیه به همین که به سر من آمد نمی افتادم، هرگز اینها را نمی گفتم.

من دوبار زندانی شدم. بار اول در سال 1377 و بار دوم در سال 1379، بار اول بازجویی من ابتدا توسط دادگاه انقلاب و بازجویی با لهجه شیرازی که هرگز او را ندیدم و یک روز هم با چشم بسته و توسط شخص قاضی مقدس( احمدی) انجام گرفت. در این بازجویی ها که شاید پانزده روز به مدت شش تا دوازده ساعت در شرایط زندان انفرادی صورت گرفت، از تنها چیزی که از من نپرسیدند نوشته ها و اعمال سیاسی ای بود که انجام دادم.

عمدتا بازجویی حول و حوش مسائل شخصی و خصوصی من صورت گرفت. آنها می خواستند در مورد رابطه عاطفی ای که من ده سال قبل از زندان داشتم و همان ده سال قبل تمام شده بود، اطلاعات به دست بیاورند. می خواستند این رابطه را تبدیل به یک پروژه ضداخلاقی کنند. من چه در این مورد و چه در مورد مصرف مشروبات الکلی خیلی راحت و بدون اینکه حتی به جمله دوم برسد همه چیز را گفتم. در مورد علت جدا شدن من از همسر سابقم پرسیدند، برایشان نوشتم:

آیا جدا شدن من از همسر سابقم همان اقدام علیه امنیت ملی است که من به آن اتهام به زندان آمده ام؟

بازجو خندید و فشار را ادامه داد. آنچه مرا عذاب می داد این بود که هر آنچه به عنوان نقطه ضعف اخلاقی در من جسته بودند مسائلی بود که من آنها را اصلا ضداخلاقی نمی دانستم و خانواده و دوستانم همه از آنها اطلاع داشتند، مشکل در اینجا بود که من نمی فهمیدم که من طنزنویس و کتاب نویس چرا باید در مورد مسائل خصوصی زندگی ام برای بازجو توضیح بدهم؟

من حتی از فاش شدن این مسائل نزد همگان هم ناراحت و نگران نبودم، چون می دانستم مردمی که قرار است مرا به خاطر خوردن مشروبات الکلی و یا داشتن روابط عاطفی یا مشکلات خانوادگی محکوم کنند، همان مردمی هستند که مشروب می خورند، روابط عاطفی دارند و به علت مشکلات خانوادگی زندگی شان از هم می پاشد. مشکل من این بود که از بازجویم می خواستم محض رضای خدا مرا به اقدام علیه امنیت ملی متهم کند، اما گویی او می دانست که این اتهام مرا نه تنها در جامعه کوچک و حقیر نمی کند، بلکه اندازه مرا بزرگ می کند.

در همان زندان اول بود که از من خواسته شد در یک نوار ویدئویی به اشتباهاتی که در زندگی داشتم اعتراف کنم. این اعتراف سه بار ضبط شد، بار اول آنچه گفتم یک دفاعیه کامل از خودم بود. چیزی که همیشه می گفتم. گویی فقط به این دلیل ضبط شد که من عادت کنم جلوی دوربین بنشینم.

اما این اعتراف بازجو را راضی نکرد. بار دوم از من خواسته شد علیه دیگران حرف بزنم، من به آنها گفتم علیه خودم هرچقدر بخواهید حرف می زنم ولی در مورد دیگران مرا معذور بدارید. تمام دلخوشی آنان این بود که من در این مصاحبه یک جا بگویم که به دلیل اینکه در سال 1367 دچار فساد اخلاقی شدم، از اسلام و تفکر انقلابی دور شدم و این آغاز اشتباهات من بود. من نمی فهمیدم این به چه درد بازجو می خورد. آیا مردمی که نوشته ها و فکر مرا بعد از سال 1377 دوست داشتند لابد از اینکه من به دلیل فساد اخلاقی به این نوشته ها و فکر ها رسیده بودم، به فساد اخلاقی هم علاقمند می شدند. ویدئوی دوم به

 

قبلی

برگشت

بعدی