جهان در سال
1383،
ايران، کانون
گردباد دگرگونی ها،
مسعود بهنود
گردبادی که منطقه ای در
اطراف ايران را در برگرفته و کانون آن در عراق است و در بعض نقاط به نسيمی
شبيه شده است که با باز شدن فضای سياسی و انجام انتخابات محدود وزيدن
گرفته، باری دستور کار سال آينده را در خود معين کرده است. در ميان اين
تصوير ايران نشسته است
سال طی شده را رسانه های جهان "سال عراق" خواندند و بعضی، سال در پيش را
پيشاپيش "سال ايران" نام نهاده اند. به دو ملاحظه، اول بدان جهت که در سال
طی شده هم نام ايران، بعد از عراق، بيش تر از هر کشور جهان بر دهان مقامات
اصلی آمريکا گرديد و ديگر آن که مساله فعاليت های هسته ای ايران و مذاکراتش
با اروپا، اتهام دخالت داشتنش در عراق، مخالفتش با صلح خاورميانه و اخبار
مربوط به نقص حقوق بشر ايران همه مسائلی بود که در رسانه های جهانی می
چرخيد. در ماه های پايانی وحشت صلح دوستان و آزادی خواهان جهان از تکرار
ماجرای عراق و حمله نظامی آمريکا به ايران نيز بر اين مجموعه اضافه شد،
چندان که بر زبان مقامات و مردم ايران و رسانه های جهان می چرخيد.
بررسی رويدادهای پنج ساله آغاز قرن بيست و يکم نشان می دهد که حتی پيش از
واقعه حساس و مهم يازده سپتامبر خاورميانه مسلمانان نشين منطقه ای بود که
برای آن نقشه ها و طرح ها وجود داشت و تحولات در آن، ماجرای بعد از فروپاشی
بلوک کمونيست فرض می شد، آوردگاه تازه جهانی که به گفته ساموئل هانتيگتون
بدون برخورد نمی تواند زيست.
اين که نسيم دگرگونی که توسط نومحافظه کاران آمريکا به راه افتاده تا کجا
خواهد وزيد و تا کی جهان را به خود مشغول می دارد سئوالی است که "ايل
جورناله " روزنامه ايتاليائی در آغاز سال نو مسيحی پرسيد و نوشت: با پايان
جنگ جهانی دوم مثل اين که آمريکائی ها با خود گفتند حالا نوبت آن است که
جهان را پر از خير کنيم، خير به روايت آمريکا سرمايه داری. اما آمريکائی ها
برای جدی کردن اين سخن لازم بود ابتدا از شر آخرين شر اروپائی که کمونيسم
باشد خلاص شوند و آن گاه نقشه دنيا را در مقابل بگذارند و با همان نگاهی که
در نيمه دوم قرن بيستم به ژاپن و غرب اروپا نگريسته بودند، چشم به مجموعه
های تازه بدوزند. فتح به روايت جديد آمريکائی، همان که در فيلم های
وسترنشان به نمايش در می آمد که قهرمانان برای آن به همه کار مجاز بودند،
چون می خواستند شهر- تمدن جديد بسازند. حالا هم سربازهای مسلح آمريکائی به
همه کار مجازند، چون ساخت دنيای نو را در آئين دارند. و قرارست در نهايت
اهالی باقی مانده از هر شهر و روستا با شادمانی تيرانداز را شادباش گويند و
ستاره کلانتری را با اصرار به سينه وی سنجاق کنند.
نسيم يا توفان
اينک بعد از حوادثی که در اين پنج سال رخ داده کسی را ترديدی نيست که نسيم
دگرگونی که از آن به تسونامی منطقه تعبير شد تا نشان دهم که گاهی توفانی
مخرب هم می توان بود، منطقه ای را در مد نظر جهان سازی و جهانی سازان قرار
داده که از زير سينه روسيه آغاز می شود و از سوئی تا شرق اروپا از طرفی تا
جنوب آفريقا و از جانب ديگر تا کنار شبه قاره هند و سرزمين چين می رسد و
اين منطقه ای که نزديک به يک ميليارد مسلمان با انبوهی نفت و گاز ساکن اند
و برخی بنيادگرايان در آنند که به نابودی تمدن مسيحی غرب دل داده اند. در
اين نقشه که در سال های اخير مبداء دائمی اخبار و گزارش های سياسی داغ بوده
است کشوری در ميان نشسته، نامش ايران. پس اگر جهان در سال 1383 را جهان
جوشش در اطراف ايران بناميم سخنی گزاف نيست و اثباتش با توجه به رويدادها
آسان است. در اين سال ها انگار همه مسائل ديگر جهان فرعی و دست دوم بود و
هنوز هم کسی را باک نيست که در آمريکای لاتين که آمريکائی ها چنان در موردش
حساس بودند که در نيمه دوم قرن بيستم 24 کودتا در آن ساختند، حالا دولت ها
يکی يکی در اختيار احزاب چپ می افتد که با شعارهای مردم پسند به صحنه می
آيند و از ايالات متحده بد می گويند و عکس های آلنده را بر سر درها می
کوبند و جشن هائی برای سالروز تولد چه گوارا می گيرند و فيدل کاسترو را
دعوت می کنند. انگار کسی در فکر چين نيست، بزرگ ترين و پرجمعيت ترين کشور
جهان که روزگاری نامش وحشت می آفريد و اژدهای سرخ نام گرفته بود، و رهبرش
آمريکا را همان گفت که حالا روحانيون ايرانی و بينادگرايان وهابی می گويند:
ببرکاغذی. چين اينک تحولی آرام را تجربه می کند که اساسش بر بی آزاری و رها
کردن شعارهای جهانی و پرداختن به درون است. چين امروز بازاری بزرگ است در
پی به دست آوردن بازارها ، و از همين رو با غرب می رقصد، بی آن که دخترکان
چينی که مانند مانکن های پاريسی آرايش می کنند کاری به مجسمه های مائو
داشته باشند و يا يادی از انقلاب تين آن من بکنند.
و انگار کسی را صرافت آفريقا نيست که در آن ايدز و فقر همچنان کشته می گيرد
و نوع تازه ای از تبعيض نژادی را رابرت موگابه به آزمايش گذاشته است. منطقه
ای که فقر، ايدز، مصائب اجتماعی و طبيعی و خلاصه بدبختی برای مردمانش
نهادينه شده است. نه آن چهارصد ميليارد دلاری که در دهه هفتاد قرن بيستم
برژنف در قاره سياه هزينه کرد – به تعبير گورباچف دور ريخت و تضادهای درونی
شوروی را همين هزينه سنگين برملا ساخت – نه آن ده ها و صدها کودتا و ماجرا
که کشورهای غربی در آن قاره سامان دادند، نه حکومت های چپ و راست و نه
ديکتاتورهای متعدد، از هايله سلاسی تا قوام نکرومه، از لومومبا تا موبوتوسه
سکو، ديگری اثر و نامی ندارند و نقشی در خاطره ها نگذاشته اند.
در جهان تازه که به ويژه در دومين دوره حکومت نو محافظه کاران آمريکائی،
حرکت به سوی آن شتاب گرفته است حتی به روسيه، آخرين رقيب ابرقدرتی آمريکا
توجه چندانی نمی شود. انگار کسی را غم بزرگ ترين زرادخانه جهان نيست که در
گوشه و اطراف روسيه، در باز افتاده است. و صاحبش خرسی است که رنگ سرخش را
از دست داده اما با همه سفيدی خطرآفرين می تواند بود. چرا که اگر در روزگار
دو قطبی هر خبری از مسکو می رسيد در هاله ای از ابهام پيچيده شده بود و
افکارعمومی جهان در آن جز قدرت نمائی و خطر نمی ديد در سال های اخير اگر هم
خبری از مسکو و اطرافش برسد حکايت از بی قدرتی و بی قدری کرملين دارد از
جنس گروگان گيری بسلان و قتل های مافيائی و کم شدن از کسانی که در جمهوری
های سابق شوروی هنوز بر سرقدرت بودند، چنان که در ابتدا و انتهای سال شد.
بی اعتنائی به خواست چچنی های مسلمان، شايد تنها رعايتی است که جهان با
کرملين می کند. چپنی ها اگر روزگاری چشم به کمک های قذافی و بنيادگرايان
مسلمان و حتی شايد واشنگتن و تهران دوخته بودند، اينک با روس ارتدکس دشمن
باستانی خود تنها مانده اند چنان که در پايان سال خانواده مسخدوف رهبر
استقلال چچين نتوانسنتد با کمک جهان جسد او را از پوتين تحويل بگيرند، حال
آن که اين رهبر بنيادگرا و سنت پرست که در ميان اقيانوسی از مردمانی که جز
خوردن مشروب الکلی راهی برای فراموش کردن غم های