اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
بانک جهانی و صندوق بین المللی پول ( یعنی با احکام جهانی شدن سرمایه ) سازگاری نشان ندادند به راحتی عوض شوند و نهاد سلطنت با چنین اصولی آبش در یک جوی نمی رود . امثال ژنرال مشرف و حامد کرزای ، چسبیدن به تاج و تخت و مطرح کردن « فره ایزدی » و این بازی ها را ندارند . در واقع نهاد پیش سرمایه داری و ارتجاعی سلطنت در دوران « گلوبلوزیشن » با قوانین گردش سرمایه و انباشت آن ، به ویژه در کشورهای عقب نگاهداشته شده که تشریفاتی و نمادین باقی نمی ماند و پایش را از گلیم خود درازتر می کند ، سازگاری ندارد و برای طالبان نفت و دلار ، تاریخ مصرف آن به سر آمده است . خود مدعیان سلطنت نیز با مشاهده ولیعهدهای صف کشیده در حومه رم و لندن و نیویورک و کوتاه آمدن ولیعهد مجارستان و اینکه بعد از آن همه سلام و صلوات تره ای برای ظاهر شاه خرد نشد ، بفهمی نفهمی گوشی دستشان آمده و برای همین هم ابتکار به خرج داده می فرمایند « اگر مردم پادشاهی خواستند که ما در خدمتشان هستیم و چنانچه به جمهوری رأی دادند باز هم ما هستیم ! باز گردم به نیمایوشیج ، آن « مرد آهسته » ، که با خودش وحدت داشت و در نگاهش همه چیز ، جز راستی و درستی ، افسانه بود . یک حقیقت فقط هست برجا : آنچنانی که بایست بودن یک فریب است ره جسته هر جا چشم ها بسته ، پا بست بودن ما چنانیم لیکن که هستیم . كيش؟ مات! سايه سعيدی سيرجانی
...حقى كه خود من مردم از اعمالش بى حقم! و اين از مابهتران سخت با آن به بازى مشغولند. امان از اين راى و اين همه دردسر.
زمانى كه پايه هاى پوسيده قدرت مطلق زاييده از جهل ضعف و لرزه اش بر مردمان
آشكار مى شود، ديگر نه ترسى بلكه خشمى از بقايش سرتاپايت را فرامى گيرد. كوتاه گويم، قدرت سياسى تافته جدا بافته و خاص از مابهترانى نيست كه بى هيچ آگاهى و احترامى به خواست مردم مايه دست درازى و در آخر كار نگاهداشت استبدادى شود محتوم به رفتن. نه در عباى مذهب و نه با سلطه سلطنت و نه در سرخى داس و چكش و نه در شعار خلق و براى خلق نشانى از "قدرت" مردم نيست. هر چه هست با نگاهى بدين اصل است و ديگر عمارت دولت ساختن و بس. جالب اين است كه نمى دانم چه كسى بر دهان رييس جمهور آمريكا واژه دموكراسى خاورميانه را گذاشت، كه هر چند با خطابه اى كه به صراحت از حمايت از آزادى خواهان بيان شد اما تنور داغ خودنمايى و نان تازه با آرد دموكراسى را از رونق نيانداخت! سر و ته همان "طيف" كه گاه با حناى تحصن در ساختمانى بنام مجلس نمايندگان ملت را دارد ، گاه با فراخوان امضا كردن به منظور ارايه آن در لباس همه پرسى و خواسته منتخبين به تغيير قانون اساسى و در پساهنگام به ريسمان طلوع دموكراسى از نوع خواست احزاب سياسى آمريكا حلق آويز شدن، همه نشان از بوى آشناى نان دولتى دارد كه در آن به راحتى از وجود مظلومان استفاده مى شود. نكته اينجاست، آنان كه به نام حزب خود را فعال براى آوردن آزادى نشان مى دهند، نه نگاهى به درد واقعى دارند و نه از خواب خرگوشى خويش گهى بيرون زده تا ببينند بازى قدرت را و نكبت نخ هاى چرخان آن را. نكته اينجاست كه مستان به قدرت
رسيده، سالها با برگ تجاوز و از بين بردن كوچكترين اصالت و طبيعى ترين حق مردم
تاختند و تاختند. اينك برگ بازى دفاعى را رو كردن حربه اى است كه با يك تير دو
نشان نه بل چند نشان خواهند زد. چرا مى گويم دفاعي؟ نمونه اش در فراخوانى كه با
اطلاع كامل وزارت اطلاعاتشان بيرون آمد، نمونه اش تداوم دلال بازى در سطح جهانى
توسط خانم زادگان و آقا زادگان، نمونه اش با پنبه سربريدن زبان تيز زندانيان
سياسى و تبديل كردنشان به راهبرى مطيع. نمونه اش صادرات نااهلانى كه به خوبى با
صفت خدمتگزارى استبداد آشنايند. و نمونه اش خودنمايى در هر جمع و به هر شكل
ممكن در تمامى فضاهاى ممكن است. فلانى گفتن دموكراسي، اينها خروار خروار برايت
گروه و سازمان با انواع و اقسام پسوند و پيشوند و شعار دموكرات و دموكراسى مى
دهند. كار تا بدانجا مى رسد كه روحانيت، سلطنت، تشنگان دلار، و آشكار تر از همه
دلقكان حكومت با شعار حق مردم به صحنه مى آيند. حقى كه خود من مردم از اعمالش
بى حقم! روزها روزهاى پايان است، و برگ بازى را وارونه مى گسترانند. تمامى فرضهاى محال را در نظر دارند جز يك كه همان هم بنا به ذات و طبيعتشان از مبارزه عليه ش ناتوان اند. فرض محال اين روزشان چيزى جز يك حكومت نظامى نيست، در هر دو لباس دفاعى و حمله. يعنى با تعيين "قاليباف" به عنوان بازيگر انتخاباتى! و رييس جمهور محبوب تراشى از نوع خاتمى شان، با حناى دفاعى وارد شوند و خودمانيم بالاتر از سياهى كه ديگر رنگى نيست، در همين روزها اگر اين برگ با صداى خاموش ليك گوش خراش خشم مردم به شكست منجر شد بيايند و بازى آخر يعنى " كودتاى نظامى" را در آورند. و اين ميان اينان كه كوچكترين كارى براى اين مردم و اين آب و خاك نكرده چه باك گر به آتش كشانند ايرانمان را. و اين ميان، هزار و يك بهانه خطرناك بدست صحنه گردان جهانى دهند تا به نام دفاع و دموكراسى برگ ديگرى از تداوم قدرت در دست قدرتمداران دهد. همان كت مارو موشى كه ديگر از حق سخن نبايست گفت مگر در افسانه ها. اين بازي، حركتى مى خواهد " مات " كننده. تا تمامى اين شاخ و برگ عشقه قدرت را يكجا بروبد. چاره نه در اين اتحاد احزاب است،نه درشعارهايى حتى باعنوان دلفريبى چون جوانان مبارز. چاره در خود تو و من است. و اينكه ارزش "خواست و حق " خود را بدانيم و با يك امضاى لعنتى خاسته از ضعف و احترامى بيجا به راحتى به تاراجش ندهيم. سايه دوازده اردیبهشت |