اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
هستید و بریده از واقعیت سخن می گوئید . واقعیت اینست که در طول این 8 سال، حکومت اصلاحات، حتی یکبار نیز به مردم نقش نداد . دستور کار فشار از پائین و چانه زنی در بالا را ، هیچکس از یاد نبرده است . ﺁنها که استقامت را رویه کردند و قهرمان شدند، مانع از قهرمان شدن مردم نشدند . به زندانیان سیاسی بسیار که زیر شکنجه از پا درﺁمدند، به زندانیانی که مقاومت را بر گزیدند ، به گنجی و زرافشان و محمدی ها و باطبی و طبرزدی و ... بنگرید و از خود بپرسید : ﺁیا اینها فریادهای بیدارباش شده اند و یادﺁور توانائی به مردم هستند یا مانع قهرمان شدن مردم ؟ قادری که با گلوله ها در تن، به خودرو واواک بسته می شود و مرده او به اداره واواک مهاباد می رسد، مانع قهرمان شدن مردم است !؟ از قرﺁن، رهنمود استقامت و پیروزی را بیاموزید: هرکس که می خواهد تغییر کند تا تغییر دهد، نخست نفس خویش رامکلف می شمارد. بدین سان انسان قهرمان و برای مردم خویش الگوی قهرمان ظفرمند می شود . قهرمانی فرع بر پیروزی است . این در جریان پیروز شدن است که یک تن و یک ملت قهرمان می شود . عملی که یک تن و یک ملت را پیروز می کند، غلبه از راه زورگوئی نیست . مقاومت در برابر زورگوئی، و پیروز گرداندن حق بر ناحق و ﺁزادی بر استبداد است . 9 – بدین قرار ، تغییر کردن و در جریان تغییر قهرمان شدن به بیرون ﺁمدن از مدار بسته قدرت است . این مدار که باید از ﺁن بیرون ﺁمد، همان مدار بسته بد و بدتر است . قهرمان شدن به بیرون ﺁمدن از میان مدار با تغییر یک رابطه است : رابطه میان خشونت رژیم و تسلیم در برابر این خشونت . هر روز که ﺁدمی از این تسلیم باز ایستد ، ﺁزاد و قهرمان گشته است . ﺁقای محمود رفیع که از دیرگاه بکار دفاع از حقوق انسان است ، در تلفن می گفت : با نظر شما در این باره که در رژیم بد و بدتر وجود دارند موافق نیستم . زیرا استبدادیان از یک قماش و همه بدترین هستند . حق با او است . جز این که چنین نظری هیچگاه از این جانب نبوده است ، بلکه مبارزه با این دروغ کاری بوده است که از دوران استبداد پهلوی ها بدان مشغولم . تقسیم به استبدادیان به بد و بدتر فریب نظری است که انواع بیانهای قدرت مردم را بدان می فریبند . بدیهی است « طرز فکر وسط » کار قدرتمدارها را بسی ﺁسان می کنند . از این رو ، بارها توضیح داده ام که میان بد و بدتر انتخاب وجود ندارد زیرا نخست دستگاه استبدادی پذیرفته می شود که بد و بدتر و بدترین را می سازد و ملتی را گرفتار بدترین ها می کند . انتخابات قلابی ریاست جمهوری نمونه بارزی است از ترسی که سرانجام رأی دهندگان را گرفتار « بدترین » کرد . انسانهائی که می خواهند تغییر کنند تا تغییر دهند، می باید طبع قهرمانان را داشته باشند و توانائی خویش را به یاد ﺁورند و از مدار بسته بد و بدتر که مدار حقیر شدن و ﺁلت فعل قدرت شدن است ، بدر ﺁیند . ﺁن روز که چنین ﺁزادگانی قهرمانان ﺁزادی می شوند، می توانند جامعه را از مدار بسته قدرت به فضای باز ﺁزادی بخوانند و دستیار مردم در تغییر کردن ، در قهرمان شدن بگردند . و 10 - از قواعد تغییر کردن از قدرت گرائی به ﺁزادی گرائی ، باز ایستادن از تقصیر را به گردن دیگران انداختن است . وقتی بنا بر انتقاد از خود می شود، نه باید به زورپرستها باج داد و تقصیرهای ناکرده را بر عهده گرفت و نه تقصیرهای واقعی را با تقصیرهای مجازی جانشین کرد . از علامتهای این که انتقاد از خود صادقانه و صمیمانه هست یا خیر ، یکی اینست که انتقاد از خود، از ملاحظه ها رها باشد . برای مثال، اگر اصل راهنما این باشد که « ماندن در محدوده قدرت » واجب است ، نقد خویش بلحاظ انتخابات قلابی ، نه بر تقلبی بودن ﺁن که بر « صحیح بودنش با وجود تخلفها » می شود . و، بنا گهان ، « مظهر فاشیسم جدید » ، مظلومی می شود که مردم بخاطر مظلومیتش به او رأی دادند . او صاحب « گفتمان عدالت » می شود و این گفتمان در تقابل با « گفتمان ﺁزادی » قرار می گیرد، بر ﺁن غلبه می کند و اندیشه راهنمای غالب می شود !! این تغییر ، تغییری که جامعه طالب است - و اگر بنظر شما جامعه هنوز طالب ﺁن نیست – تغییری که باید طالبش باشد، نیست . این تسلیم قدرت شدن و برای این تسلیم توجیه ساختن و خود تخریبی است . بدین قرار، علامت اصلی انتقاد صحصح از خود ، تخریب نشدن و تخریب نکردن، ﺁزاد شدن و ﺁزاد کردن است : 11 - این عقل قدرتمدار است که هر تعریفی را با تکذیبی همراه می کند : برای مصلحت کشور از ﺁبروی خود گذشتیم ، برای ﺁنکه ملت قهرمان شود، خود را فدا کرد، خاتمی خون دل خورد تا درخت انقلاب ﺁسیب نبیند، و... گویای پایبندی عقل به قدرت است . عقلی که تغییر را گذار از قدرت محوری به ﺁزادی بشمارد، نه ستایشهای فاقد واقعیت می کند و نه ﺁنها را با تخریبها همراه می کند . و در می یابد که میان حق و ناحق، راه سوم ، جز مصلحت نمی شود و مصلحت جز توجیه ناحق نیست . برای مثال، زندانی سیاسی که بخاطر برخورداری از حد اقل حقوق خویش اعتصاب غذا می کند ، بنام هیچ مصلحتی نباید او را از مقاومت خویش منصرف کرد . می باید به او در مقاومت یاری رساند . این قدرت حاکم است که می باید به حق تسلیم شود . انتخاب وسط وجود ندارد . از رابطه خشونت گوئی استبدادیان - خشونتی که شقاوت محض گشته است - و خشونت پذیری می باید بگسلد و ایرانیان از ﺁن رها بگردند . جز به مقاومت از این رابطه بیرون نمی توان ﺁمد . دست شستن از مقاومت تسلیم شدن به استبداد حاکم است و قربانی این تسلیم شدن تنها زندانی که از مقاومت دست می شوید نیست ، بلکه انسانهای فراوانی هستند که قدرت حاکم به دشمنانی که باید حذف شوند، تبدیلشان می کند . و، نیز ، به این عنوان که ایستادن بر سر حق و تن ندادن به انتخابات پرتقلب موجب سوء استفاده دشمن خارجی می شود، تسلیم زور شدن و قلب واقعیتی است که بدان لباس مصلحت پوشانده می شود . زیرا وقتی انتخابات قلابی دشمن را در موضع قدرت قرار می دهد، بهای بسیار سنگین ضعف استبداد حاکم در برابر قدرتهای خارجی را مردم ایران می باید بپردازند . بدین قرار، در بیرون حق، میان حق و ناحق، مصلحتی را نمی توان به تصور ﺁورد. هر مصلحتی که حق عریان نیست، دروغی است که پوشش حق می شود و ناحق را برکرسی قبول می نشاند و موجب تحکیم نظام حاکم می شود . در این سخن که مصلحت بیرون از حق تصور کردنی نیز نیست ، نیک بیاندیشید ، چند مصلحت را تجزیه و تحلیل کنید تا مطمئن شوید مصلحت پوشش دروغی است بر قامت حق و بدین کار است که حق ناحق می شود . برای مثال، دروغ مصلحت ﺁمیز ، یعنی دروغی که بنا بر مصلحت باید گفت، دروغ است و دروغ جز پوشاندن حقیقت نیست . و هیأت تحقیق پیرامون قتلهای زنجیره ای از متهمان شنیدند که هر چه کرده اند به امر « رهبر » بوده است ، اما بنا بر مصلحت، گزارش خود را انتشار ندادند . باز مصلحت جز کتمان حقیقت نبوده است . و باز ، با اطلاع ﺁقای خمینی و با دعوت ﺁقایان خامنه ای و هاشمی رفسنجانی ، هیأت مک فارلین به ایران ﺁمد و چون افتضاح « ایران گیت » از پرده بیرون افتاد، ﺁقای خمینی گفت : عده ای با پاسپورت عوضی ﺁمده اند ، ایران ﺁنها را در جائی قرار داده و... ! این دروغ رسوا که جز پوشاندن حقیقت نبود، بنام مصلحت، ساخته و بیان شد . در همین انتخابات رسوا، حکومت خاتمی و نامزدهائی که سکوت گزیدند، بنام مصلحت سکوت گزیدند و سکوت ﺁنها جز کتمان حق ملت نبود . و 12 - تکرار کنیم که در یک سو مردمی قرار گرفته اند که صاحب ولایت بر خویش و وطن خویش هستند اما ولایت جمهور مردم بسود ولایت مطلقه « رهبر» مصادره شده است . و در سوی دیگر، « رهبر » ﺁلت فعل مافیاهای نظامی – مالی ، ولایت مطلقه یافته است . شما « اصلاح طلبانی که می خواهید جبهه مردم سالاری و حقوق انسان را ایجاد کنید، هنوز جبهه را نساخته، با « التزام به قانون اساسی » ادعای خود را تکذیب کرده اید . زیرا ، بنا بر این قانون، مردم صاحب ولایت فاقد کمترین وسیله اعمال حق حاکمیت اند و « رهبر » غاصب ولایت جمهور مردم تمامی وسائل اعمال زور را در اختیار دارد . ولایت جمهور مردم ، با « ولایت مطلقه فقیه » که در امکان بکار بردن زور خلاصه می شود، فصل مشترکی نیست تا شما خود را بیانگر ﺁن فصل مشترک بخوانید . زیرا ولایت جمهور مردم ، حق مشارکت بدون نیاز به زور ، در رهبری جامعه ملی و کشور است . اگر این حق ناحق نمی شد، یعنی اگر ولایت در زورگوئی از خود بیگانه نمیگشت، ممکن نبود بتوان ولایت مطلقه فقیه را جعل کرد . بنا بر این ، تغییر یعنی بازگردان ولایت به طبیعت خویش و ﺁگاه کردن مردم از حق فطری خود و فراخواندشان به اعمال این حق . با توجه به |