اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
امروز، شما می گوئید « اصلاحات شکست خورد » ، اما ﺁیا شما هرگز گفتید اصلاحاتی که می خواستید انجام دهید کدامها بودند که در انجامشان شکست خوردید ؟ اگر کلمه « اصلاحات » هرگز تعریف روشنی نیافت، بدین خاطر بود که شما می دانستید که تغییر ناسازگار با محور و ساخت نظام حاکم ممکن نیست . بنا بر این ، اصلاحی درکار نبود که شکست بخورد. دروغی درکار بود که در طول 8 سال ، تناقضهای فراوان ﺁن به توضیح ﺁمدند و سرانجام ، پرده از برابر دید عقل جمعی بکنار رفت و دروغی را که راست می پنداشت ، مشاهده کرد . اگر به این نتیجه رسیده اید که مردم تغییر می خواهند، پس خطای واقعی خود را جبران کنید : 5 – مردمی که تغییر می خواهند خود می باید به عمل برخیزند . نه مردم را می توان تغییر داد و نه مردم پیش از ﺁنکه تغییر کنند می توانند نظام سیاسی – اجتماعی استبدادی را تغییر دهند . افسوس که برغم گذشت افزون بر 14 قرن، مردم مسلمان همچنان از رهنمود قرﺁن غافلند . با ﺁنکه قرﺁن تصریح می کند تا تغییر نکنی خدا چیزی را در شما تغییر نمی دهد، همچنان در پی تغییر دهنده ای هستند که بیاید و سرنوشت ﺁنها را تغییر دهد . اما مردم اگر بخواهند تغییر کنند پیش و بیش از همه، نیاز به جریان ﺁزاد اندیشه ها و اطلاعات دارند . کاری که شما در حد تقاضای ﺁقای کروبی حاضر نیستید انجام دهید . در تمامی 8 سال « حکومت » ، هربار که ناگزیر شده اید میان مردم و حقوق ﺁنها ، انسان و حقوق او یا ایجابات قدرت ، یکی را انتخاب کنید ، دومی را انتخاب کرده اید . امروز ، می گوئید : مردم خواستار تغییر هستند . اما اگر شما نیز به تغییر می اندیشیدید، نمی نوشتید که به ﺁقای احمدی نژاد از ﺁن رو رأی داده اند که تغییر را خواسته اند . زیرا الف - مردمی که تغییر را می خواهند ، خود تغییر می کنند . ب – نصب ﺁقای احمدی نژاد به ریاست جمهوری از سوی مافیاهای نظامی – مالی ، گزارشگر بسته بودن مجاری اطلاع و اندیشه است . او نماد تسلیم به استبداد مافیاها و نه اراده تغییر است . ج – ﺁن روز اراده تغییر در ملتی پدید می ﺁید که مردم برای شکستن حصار سانسور بر می خیزند و دو جریان ﺁزاد اندیشه ها و اطلاع ها را بر قرار می کنند . بدین قرار، از معرکه « انتخابات » دو پیروز و یک شکست خورده بیرون ﺁمدند : * در محدوده رژیم، اصلاحات سازگار با استبداد مطلقه انجام گرفت و مولود ﺁن مافیاهای نظامی – مالی بودند که اینک دولت را تصرف کردند . * وسط بازی و وسط بازان شکست خوردند . اگر نخواهیم ﺁنها را عاملان استبداد حاکم بدانیم و پندار و کردارشان را بر خطا بدانیم . وگرنه، بنا بر تاریخ، اندیشه و عملی که میان حق و ناحق، بیانگر موضع وسط هستند، همواره جاده صاف کن استبدادیان بوده اند . * بیان ﺁزادی و همه ﺁنها که این بیان را اندیشه راهنما کرده اند و از این قاعده خشونت زدائی ﺁگاهند که رها شدن و رها کردن از زور و خشونت نیاز به فصل مشترک پیدا نکردن با زورپرستان دارد، پیروز اول و تعیین کننده جهت تحول جامعه ایرانی از استبداد به مردم سالاری هستند . 6 - اگر « اصلاح طلبان » را در قول خود جدی تلقی کنیم و فرض کنیم که به اشتباه خود پی برده اند و اینک می دانند که باید تغییر کرد، ناگزیریم بپذیریم که اینان نیز از قاعده ﺁگاهند و می دانند تا تغییر نکنند تغییر نمی دهند . اما تغییر کردن کسانی که موضع وسط اتخاذ می کنند ، به اینست که ملقمه سازی را رها کنند . توضیح این که میان حق و باطل را نمی توان جمع کرد . اندیشه وسطی که هم بیان حق باشد و هم امکان همکاری با ناحق را بدهد، وجود ندارد . ﺁنچه هست یک رشته توجیه ها و « فکرهای جمعی جبار » هستند که ضد و نقیض یکدیگرند و بکار ﺁن می ﺁیند که زورمدارها مواضع خویش را تحکیم و مواضع جدید را تصرف کنند . بعد از 8 سال تجربه ، دیگر از شما پذیرفته نیست که دم از نسبی بودن حق و اختلاف و بسا تضاد برداشتها از حق بزنید . زیرا الف - از خاصه های حق ، یکی همه مکانی و همه زمانی بودن ﺁنست . حقوق بشر را بدین لحاظ جهان شمول گفته اند که حق جهان شمول است . ب - باطل هیچ جز پوشاندن حق نیست . بنا بر این ، اگر پندار و گفتار و کردار را از ابهامها بزدائید، در تشخیص حق با ﺁنهائی که چنین می کنند، همانند می شوید . ج - پس اگر در شناخت حق اختلاف ها وجود پیدا می کنند ، ناشی از نبود دو جریان ، یکی جریان ﺁزاد اندیشه ها و دیگری جریان ﺁزاد اطلاع ها است . اگر این دو جریان برقرار باشند، جهت عمومی از کثرت به توحید و معرفت فروتر به معرفت فراتر و از عدم رشد به رشد می شوند . بدین قرار، رها کردن موضع وسط و بازی کردن در وسط، به انتخاب ﺁزادی بعنوان هدف و روش میسر می شود . ﺁن تغییر که تا نکنی تغییر نمی دهی این تغییر است : تا تغییر نکنی تغییر نمی دهی : 7 - یکبار دیگر به یاد شما می ﺁورم که شاه سابق گفت : شاه دوست ندارد و خمینی گفت : باکسی عقد اخوت نبسته ام . یکسانی این دو قول از یکسانی موقعیت قدرتمداری می ﺁید . در حقیقت، قدرت تنها است و جهت تحول ﺁن نیز به انزوا و تنهائی است . شاه این جریان را تا به ﺁخر رفت و کارش به جائی رسید که در سخت ترین روزها، بی یار و یاور شد . خمینی نیز کار خود را به جائی رساند که دستیارانش به امریکائیان گفتند در صورت قول حمایت از دولتشان، حاضرند او را هم بکشند . تمایل به انزوا از ﺁن رو ، تمایل ذاتی قدرت است که تا دشمن نسازد و دشمن را از میان نبرد، احساس نمی کند که وجود دارد . بحکم این تمایل ذاتی ، رژیم کنونی کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو را تا به ﺁخر، تا از پا درﺁمدن، خواهد رفت . رفتار کسانی که طی ربع قرن، در همان حال که از سوی رژیم رانده می شوند، توجیه گر رژیم هستند ، به همه « اصلاح طلبانی » که صداقت دارند ، می ﺁموزد که برعهده گرفتن نقش توجیه گری ، جریان انزوا و انحلال را کند می کند اما متوقف نمی کند . در عوض، افشا کردن خیانتها و جنایتها و فسادها ، دو کار بسیار مهم را به انجام می رساند : شتاب بخشیدن به جریان انزوا و انحلال قدرت و تغییر رژیم استبدادی به رژیم مردم سالار و قوت بخشیدن بدیل مردم سالار و کمکی بس گرانقدر به مردم در بر عهده گرفتن نقش اول و اساسی خویش که تغییر کردن و به راه رشد در ﺁزادی در ﺁمدن است . 8 - عقل را از فراخنای ﺁزادی به تنگنای « نظام جمهوری اسلامی » بردن و زندانی کردن، بریدن از واقعیتها است . از واقعیتی که مردم هستند و از واقعیتی که خود هستید و از واقعیتی که موقعیت ایران در منطقه و جهان و استعدادی که برای ایفای نقش در بزرگ ترین حوزه فرهنگی جهان و بسا در تمامی جهان دارد . تازه ترین نمونه های این بریدگی از واقعیت ، ارزیابی « انتخابات » و پذیرفتن نتایج ﺁن و نیز ارزیابی از موقعیت خود و مردم هستند . چرا بر تقلبها تأکید نمی کنید و تصریح نمی کنید مردم نبودند که رأی دادند و در عوض به قشر بندی رأی دهندگان می پردازید، زیرا حتی به اندازه ﺁقای کروبی نیز نمی خواهید استقلال رأی برای خود قائل شوید . زیرا نمی خواهید بگوئید سه انتخابات پی درپی شوراها و مجلس و ریاست جمهوری را حکومت خاتمی ، مدعی اصلاح طلبی انجام داده است . نمی خواهید بگوئید « رئیس جمهوری » نیاز به اختیار قانونی برای انجام ندادن انتخابات قلابی نداشت . اختیاری که دارد کافی بود اما بخاطر جدا شدن از مردم و « ذوب شدن » در ولایت مطلقه فقیه ﺁلت فعل وار، عمل کرد. طرفه این که می گوئید « خاتمی خود را فدا کرد تا جامعه را قهرمان کند » ! قهرمان شدن مردم چه نیاز داشت به فدا شدن خاتمی ؟ چه تعارضی وجود دارد میان قهرمان شدن مردم و قهرمان شدن خاتمی ؟ ستایشی از این نوع، هم گویای بریدن از واقعیت و زندانی شدن در عالم مجاز است و هم تخریب خاتمی و هم دروغ است . چرا که اگر مردم قهرمان شده اند و به قول ﺁقای خاتمی « این انتخابات بهترین انتخابات بوده است » چرا منتخب مردم ایران کسی شد که به قول « وزیر » واواک ﺁقای خاتمی لیاقت شهردار تهران شدن را نیز ندارد و ﺁقای خاتمی او را بلحاظ ناتوانیش در اداره ترافیک شهر تهران مورد انتقاد نیز قرار داد ؟ ﺁن روز که ﺁقای خاتمی می گفت دوران قهرمانها بسر رسیده است ، بر خطا بود و ناتوانی خویش را توجیه می کرد . و امروز که شما می گوئید خاتمی خود را فدا کرد ( = به جای قهرمان شدن ، لاجرم مردی شد که تسلیم به قدرت را رویه کرد ) تا مردم قهرمان شوند، باز برخطا |