اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
یاد قتل عام تابستان 76 با خاوران رقم خورده است و خاوران اکنون نامی آشنا در جهان می باشد. اما کمتر یادی از دیگر همرزمان آنان که همزمان در شهرستانها، چه آنانکه در زندان بودند و چه آنانکه آزاد شده بودند و پس از دستگیری در دادگاه های چند دقیقه ای به اعدام محکوم شدند برده میشود.در این نوشته سعی خواهم کرد که یادی از جانباختگان راه آزادی و برابری در ایلام نمایم.تا آنجا که از لابلای نوشته ها و از راویان شنیده ام در این تابستان شوم این عزیزان اعدام شده اند. 1. عبدالنبی مروتی. نبی پس از پایان دوره دانشسری تربیت معلم در سال 60 دستگیر و تا سال ۱۳۶۷ در زندان بود. وی دوران محکومیت خود را سپری کرده بود ولی به خاطر مخالفت سپاه ایلام آزاد نشده بود. نبی جز عشق به آزادی و برابری آرزوی دیگری نداشت. او همیشه در زندان همانند مولانا دنبال شمس خویش بود و از همرهان سست عناصر بیزار بود. یکی از برادرانش نیز توسط رژیم جمهوری اسلامی در سال 1362 اعدام شده بود. 2. موسی نعمتی: موسی در سال 60 دستگیر شد و پس از دو سال زندان آزاد شد. زمانی که در زندان ایلام و دیزل آباد کرمانشاه با هم بودیم او نمونه صبر و بردباری بود. اندکی پس از آزادی از زندان، موسی با غم از دست دادن همسر و مادر فرزندانش مواجه و خود مسئو لیت تربیت و نگهداری از دو دختر کوچکش را بعهده گرفت. موسی معلم ورزش دبیرستانهای ایلام بود. . او پهلوانی همانند پوریای والی بود. موسی دوست بچه های دبیرستانهای ایلام بود. در تابستان ۱۳۶۷ بار دیگرموسی روانه زندان گشت. فرزندان خردسال موسی که هنوز در سوگ غم از دست دادن مادر مهربانشان بودند به ناگه اژدهائی بی وجدان تنها تکیه گاه و مامن عشق و عاطفه اشان را ربود و این کودکان خردسال را از محبت پدرشان محروم ساخت. موسی به جوخه های اعدام سپرده شد اما شهر قهرمان پرور ایلام هنوز هم در کوچه باغهای شهر با نام و آوازه دلیر مردانی چون موسی پلکهایش را بر هم می نهد. حکیمه ریزه بندی: حکیمه در سال 60 دستگیر و پس از تحمل 4 سال زندان آزاد شد. اگر چه نادم شدن و همکاری برادرش با زندانبانان و بازجو ها بعد از دستگیری روح والایش را سخت آزرد اما در اراده خلل ناپذیرش برای رسین به جامعه ای عاری از ستم و تبعیض و نابرابری نکاست. حکیمه با زندگی اشرافی فاصله گرفته بود و برای تحقق آرمانهایش تا لحظه آخر ازپای ننشست. حکیمه درتابستان 4 دوبارمجددا دستگیر و به جوخه اعدام سپرده شد. عبادالله نادری:عباد مردی از روستای هفت چشمه بود که مردم ایلام آنان را به مردمانی صادق و بی آلایش می شناسند. عباد پرستار یکی از بیمارستانهای ایلام بود و همیشه در خدمت فقیر ترین مردم ایلام بود. عباد در سال 60 دستگیر و پس از تحمل 2 سال زندان آزاد شد. عباد یک بار از ایران خارج و به ترکیه رفته بود، اگر چه با مجاهدین تماس گرفته بود ولی حاضر به ترک وطن نشده بود و به وطن باز گشت. او در تابستان ۱۳۶۷ دستگیر و به جوخه اعدام سپرده شد. 3. فرح اسلامی:فرح هنوز دختر جوانی بود که در سال 62 روانه زندان شد. او پس از تحمل 3 سال زندان از زندان آزاد شد. اگر چه فرح جوان و آگاهی سیاسی زیادی نداشت هیچ اطلاعاتی به رژیم نداد. فرح در تابستان ۱۳۶۷ دوباره دستگیر و اعدام شد. 4. جبار شبیبی:جبار کارمند مخابرات ایلام بود . او باه هیچ حزب و گروهی وابسته نبود. پس از فرار برادرش بشار به عراق دستگیر و ماه ها زیر شکنجه قرار گرفت. در نهایت در تابستان ۱۳۶۷ در حین انتقال به زندانی دیگر در پک تصادف ساختگی، کشته شد. 5. نسرین رجبی:نسرین که در یک خانواده فقیر بزرگ شده بود در سال 60 دستگیر و مدت 4 سال در زندان بود. او پس از آزادی به کار عکاسی مشغول بود. در تابستان ۱۳۶۷ دستگیر و به جوخه اعدام سپرده شد. 6. مرضیه رحمتی: مرضیه در سال 62 دستگیر و بعد از مدتی به سه سال زندان محکوم شد. دوران محکومیت مرضیه به اتمام رسیده بود که در ان تابستان شوم همراه با دیگر زندانیان ایلام مظلومانه به جوخه های آتش سپرده شد. 7. جسومه حیدری:جسومه در سال 60 دستگیر و 4 سال را در زندانهای مختلف گذراند. علاوه بر فشار های رژیم جسومه درد از دست دادن مادرش را هم باید تحمل می کرد. جسومه در آن تابستان وحشت ناک به جوخه اعدام سپرده شد. گرامی باد یاد تمام زندانیان اعدام شده در سراسر کشور بخصوص سرفرازان و آزدگان ایلام محمدرضا اسکندری 5 سپتامبر 2005 http://www.payieez.blogspot.com/ این شعر زیر گویای وضع فعلی کشور ما شده است این تصنیف و مصاحبه بعدی را بخوانید و معضلات و مظالم رژیم اسلامی به رهبریت خامنه ای بیشتر پی ببرید اقدس جوادپور تصنیف دختران نورس قوچان، سراینده علی اکبر دهخدا، شماره 4 نشریه صوراسرافیل، ستون چرند و پرند
بزرگان جملگی مست غرورند
فلک، دیدی به ما آخر چه ها کرد؟
گر از کوی وطن مهجور ماندیم
نسیم بوم ما بس جانفزا بود
که خواهد برد تا مجلس پیامم تنم را می فروشم، وطن را نه!گفتگو با یکی از کارگران جنسی ایرانی در اروپا،میترا روشن، شهروند بخش دومآخ که چه سفری. من که اولش از خوشحالی هیچی نمی فهمیدم. فکرش رو بکن برای اولین بار با پسری که عاشقش هستی مسافرت کنی! اصلا سختی کوههایی را که باید از آنها بالا و پایین میرفتیم، تاولهای پا، گرسنگی و تشنگی هیچی حالیم نبود. به همین راضی بودم که کنار هم راه میریم. با هم غذا میخوریم. حرف میزنیم... البته پدرم موقع خداحافظی او را دیده بود و مرا دستش سپرده بود. دوستم هم به من میرسید. نمیگذاشت |