ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

 

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

حقوق بشر

دانشجو

 
 

سختی بکشم. تا با هم بودیم همه چی خوب بود. خطرات رو باهم رد کردیم. اگرچه خیلی بدبختی کشیدیم، فکر کنید پنج شش تا کشورو قاچاقی، نصف راه قایم شده تو ماشین و جاده و نصف راه پیاده و یواشکی از کوه و جنگل و دشت بیایید! تو صربستان که اصلا قاچاقچیه مارو یک هفته تو جنگل زیر بارون نگهداشت و خودش با دوستاش نمیدونم رفتند کجا! البته بعدش با آب وغذای حسابی اومدند. عوضش روز بعد جون دو نفرمون رو نجات دادند. اونها داشتند تو رودخونه ای که ازش میگذشتیم غرق میشدند. سرعت آب خیلی زیاد بود بردشون! بعدا فهمیدیم که هر هفته یکی دو تا مسافر همونجا غرق میشند! تو بوسنی هم سه روز آب و غذا گیرمون نیومد داشتیم از گرسنگی و تشنگی میمردیم. رسیدیم به یک مزرعه بلال و افتادیم توی بلال ها به گاز زدن و مکیدن شیر بلال ها به جای آب! سفر زمینی اونهم غیرقانونی خیلی خطرناکه. گروه ما شانس آورد زنده ماند. فقط همین داستان سفر ما خودش یه کتابه! ولی ایتالیا دیگه همه از هم جداشدیم.

چرا؟ دعوایتان شد؟

نه بابا. ایتالیا گیر یه گروه گانگستر افتادیم. قبلا هم در راه چند بار گیر آدمای عوضی افتاده بودیم. ولی قاچاقچی مان با پول یا نمیدانم چه کلکی شرشان را کنده بود. تو ایتالیا نتونست. اونا مسلح بودند. اول پولهامونو گرفتند، بعد مردها رو کتک زدند و از هم جدایمان کردند. نمیدونم دیگه چی به سرش اومد. منو بردند یک خونه پرت خارج از شهر. اونجا دو ماه زندانی بودم. رییسشون منو برای خودش نگهداشته بود. نمیتونستم با کسی تماس بگیرم . جایی رو بلد نبودم. زبان نمیدانستم. پول نداشتم، هیچ مدرک شناسایی نداشتم. اگر هم فرار میکردم جایی نبود که برم. پلیس منو بلافاصله دستگیر میکرد و دوباره همون کشوهایی رو که اومده بودم زندان به زندان پس می فرستادند تا به ایران برگردانند. با هزار زحمت توانستم برای یکی از دوستان پدرم که میدونستم تو ایتالیاست تلفن بزنم و آدرس جایی را که بودم بدهم. او همیشه به خانه ما می آمد. میدانستم که گلویش پیش من گیر است. وقتی ازش کمک خواستم میآد و اومد. منو با ماشین سوار کرد وبه یک هتل برد! البته بعدش با من خیلی دعوا کرد که چرا همینطوری و حساب نشده از ایران راه افتادم اومدم. یکماه بعد خودش مرا قاچاقی به اتریش آورد و توانستم اعلام پناهندگی کنم. بعدش هم مرابه یکی از کمپ های پناهندگی نزدیک وین بردند. یکسال آنجا بودم تا اومدم بیرون.

چرا با پاسپورت و قانونی از کشور خارج نشدی؟ پدرت که اجازه میداد.
آره ولی دوستم سرباز بود پاسپورت نداشت. بقیه هم به همچنین چون ما حدود 5 تا مسافر بودیم. البته بابام بیچاره هی میگفت پاسپورت بگیرم ولی اون آقایی که مارو می آورد گفت لازم نیست! پاسپورت ایرانی به درد نمیخوره، جایی که باهاش ویزا نمیدند هیچ، باعث دردسر هم هست، چون اگه شما را پلیس بگیره میفهمه از کجا اومدین و دوباره میفرسته همونجا! آلمان هم که رسیدید پناهنده می شید دیگه پاس لازم ندارین! بعد هم دولت اونجا خودش همه چی بهتون میده!

از اون پسر دیگه خبر نداری؟ میدونی زنده است یا مرده؟

زنده است. اونا که منو دزدیدند اونو همونوقت ول کردند. یکی از هم سفرهامونو همین جادیدم، گفت بعدش با هم بودند تا خونوادش پول فرستادند و اون از ایتالیا رفت. دنبال من هم گشته بود ولی آخه حیوونکی خودش هم غیر قانونی اونجا بود! کاری از دستش برنمی اومد.

میتونم بپرسم اولین بار کی رابطه جنسی داشتی؟

وقتی در ترکیه بودیم. اولین شبی که با هم در اتاق هتل خوابیدیم چون قبل از آن همه اش تو کوه و دره بودیم و چند نفردیگه هم باهامون بودند! من با اینکه عاشق دوستم بودم ولی ترجیح میدادم بازم صبر کنیم. میخواستم اول به آلمان برسیم عروسی کنیم. ولی او میگفت عزیزم آخه چه فرقی میکند! فکر کن ازدواج کردیم اومدیم ماه عسل!من اول یه کم عذاب وجدان داشتم. ولی وقتی تو ایتالیا بهم تجاوز کردند خدا را شکر کردم که دختر نبودم.

چند بار بهت تجاوز شده؟

زیاد! مگه تجاوز چیه؟ وقتیه که باهات کاری رو میکنند که نمیخوای و دردت میاد، تجاوزه دیگه. حالا چه دست و پاتو به تخت ببندند، چه باز باشه ولی بهرحال نتونی از خودت دفاع بکنی! میشه دیگه راجع به این موضوع صحبت نکنیم؟ آره ولی میدونی که به عنوان انسان این حق را داری که اجازه ندهی به تو دست بزنند. زن باید با کسی رابطه داشته باشد که خودش میخواهد نه اینکه مجبور باشد. این قشنگ ترین حرفیه که تو زندگیم شنیدم. اگر اینجور میشد خیلی خوب بود ولی حیف! برای من که فعلا عملی نیست. شاید برای اون دخترایی است که وضعشون خوبه ، نه ما فقیر بیچاره ها! اگرچه اونها رو هم فکر نکنم! مادربزرگم که همیشه میگفت اگر دختر وزیری، عاقبت به زیری!

بعد که به اتریش آمدی چکار کردی؟

اول که فرستادنم توی کمپ پناهنده ها. میگفتند این همون کمپیه که زمان نازیها، اسرای یهودی رو توش نگه داری میکردند تا بعد دسته جمعی بفرستند اتاق گاز! اونجا تو ساختمونی بودم که مال ایرانیها، هندیها و افغانیها بود. بین پناهنده های ایرانی همه جور آدمی بود. از مهندس و دکتر با خانواده هایشان گرفته تا آدمای خلاف. زن با بچه یا زن تنها هم زیاد بود ولی دختر تنها به سن من نبود. اوایل اونجا هرکس به آلمان میرفت مشخصات دوستم را میگفتم تا به او خبر برسد که من کجا هستم. همه اش فکر میکردم که اون میآد و منو از آن جای کثیف وحشتناک نجات میده. اوایل با یکی دو خانواده ایرانی بودم. ولی بعد اونها رفتند و من تنها شدم و افتادم گیر بچه های ایرانی که هر دقیقه مزاحمم میشدند، شب بالای تختم میآمدند و یا داخل حمامم میشدند. هر چه بهشان میگفتم شما را بخدا من دوست پسر نمیخواهم. ولم کنید! توی سرشان نمیرفت. میان آنها یکی بود که از بقیه بهتر به نظر میرسید. فکر کردم که اگر او را انتخاب کنم بقیه راحتم میگذارند. همینطور هم شد ولی بعد از دو ماه اون کارش درست شد و رفت و من باز تنها شدم و مزاحمت ها دوباره شروع شد. اینبار وضع بدتر بود چون میگفتند پس اهلش بودی و نمیگفتی! خلاصه مجبور شدم دومی را هم انتخاب کردم و بعد سومی... ولی در عوض دیگر راحتم گذاشتند. بهم کمک میکردند، نوار موسیقی، بلیط قطار یا گاهی حتی پول میدادند.

بقیه زنها و دخترها ی ایرانی هم همین مسائل تو رو داشتند؟

نمیدونم. اگه تنها بودند که حتما داشتند. البته در اتریش دختر و زن تنها زیاد است. آنها که اقامت قانونی دارند یا دانشجویند و ...بهرحال یکجوری با این مسائل برخورد میکنند. ولی من سنم کم بود، تنها و بدون پول هم تو کمپ افتاده بودم، بدبختی که هم ایران و هم اینجا بلای جانم بود اینکه خوشگل بودم! برای همین بیشتر بهم گیر میدادند. حالا موهایم را کوتاه کرده ام قبلا تا کمرم بود همیشه دورم میریختم. پدرم هیچوقت نمیگذاشت موهام رو کوتاه کنم. هر کاری میکردم باز از زیر روسری یک کمی اش می اومد بیرون. سرهمون یکذره مو، یک عالمه دردسر داشتیم! یکی دو بار مامورهای گشت بخاطر موهام من رو گرفتند، بعدش هم خودشون بهم شماره تلفن دادند! یکیشون که تا درخونه دنبالم اومد. میگفت اگه میخواستم میتونستم زیرشلاقت بدم، عوضش باید باهام راه بیایی! گفتم باشه ولی اول باید به بابام بگم و پریدم توخونه! داشتم از ترس میمردم. بابام خونه بود فهمید خیلی ناراحت شد. اولین بار بود که شنیدم فحش بد داد! بعد هم گفت دخترم می بینی چه زمانه کثیفیه، سعی کن کمتر از خونه بری بیرون. بعد دیگه همه اش انگار زندانی بودم. فرار کردم اومدم خارج آزاد بشم، نمیدونستم اینجا هم اسیریه!

تمام مدت در کمپ بودی؟

نه، چند بار که بلیط قطار گیرم اومد رفتم وین را دیدم. فکر میکردم اگر پناهندگی ام قبول شد میرم اونجا کار پیدا می کنم. همونوقت دولت اتریش تصمیم گرفت کمپ ما رو خالی کنه. سیل پناهنده ها به اروپا سرازیر بود و جا نداشتند، در عرض چند روز جواب منفی همه رو دادند دستشون و پناهنده های قبلی را مثل زباله ریختند کنار خیابان. همه شوکه شده بودند و توی سرخودشون میزدند! فکر کن خارجی هستی، اقامت نداری در نتیجه اجازه کار نداری، پول هم نداری، آقازاده هم نیستی که با چمدان پر از اسکناس آمده باشی. تو کمپ هر کی رو میدیدی صد دلار دویست دلار

 

 

قبلی

برگشت

بعدی