اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
«این دنیا» بلكه در «آن دنیا»، یعنی در جهان استعلایی ایده ی مطلق میجوید. علمی كه تنها در توانایی و «خردِ» فیلسوفِ خویشاوندِ خدایان است و نه در ادراك و احساس شهروندان خاكی. به این سان، «سیاستِ» افلاطونی - و به طور كلی پدیدار «سیاست» از افلاطون تا كنون - «سیاستِ» خواص، نخبگان یا اشرافیتِ دین خوی «خردمند» بوده و هست. (25) امروز، «سیاست»، در همه جا و از جمله در ایران، همچنان بر پاشنهی اصل «فیلسوف - پادشاهی» افلاطونی میچرخد. آیا «سلطنت»، «ولایت فقیه»، «دموكراسی نمایندگان»، «سوسیالیسمِ حزب پیشرو»، «سازمان انقلابیون حرفه ای»، «اپوزیسیون روشنفکری»… شكلهای مختلف (البته متفاوت و نه هم سطح و هم گون) از همان اصل بنیادین افلاطونی نیست؟ آیا زمانهی «سیاستِ واقعاً موجود» ادامهی مستمرِ همان زمانهای نیست كه در آن، «شهریار خردمند» به گونهای در مقام «خدایی» قرار داشت (در جمهوری افلاطون)؟. "خردمندی" كه همواره "دانا" و "مسلط" بر شرایط دیروز، امروز و فرداست. اما واقعیتها چیز دیگری به ما میآموزند. تاریخ «سیاست» انباشته از پیشگوییها، نظریهها و رهنمودهای "خدایان" میرنده و زمینی است كه آشكارا، در بسی موارد، كاملاً غلط از آب درآمدهاند و خود این "خدایان" را بور كردهاند. در اكثر موارد فوق نیز، خطاكاران همواره، بدون شرم و خویشتنداری، دست به توجیه و مغلطه زدهاند و از اعتراف به اشتباهات خود و كوشش در جهت ریشه یابی علل آنها، طفره رفتهاند. 6 – فرقهای در مدار بسته و… از خود راضی بحران «سیاستِ واقعاً موجود»، در عین حال، بحران «جهان خُردِ سیاسی» (26) است. بحران جماعتی است كه در محیطی بسته، حیاتی خودكفا دارد و از این وضعیتِ خود نیز راضی است. نباید تصور كرد كه وضعیت نامبرده، خاصهی اپوزیسیون خارج از كشور است، با این كه در این تشخیص، حقیقتی انكار ناپذیر وجود دارد. اما در داخل كشور نیز، وضع فعالان مخالف نظام چندان متفاوت نیست. آنها نیز به گونهای در خود و با خود به سر میبرند. در یك كلام، پدیدارِ «سیاست» در مداری بسته، عمومیت دارد و داخل و خارج نمیشناسد. نباید تصور كرد كه این وضعیت صرفاً ناشی از دیكتاتوری و یا مقاومت جامعهی استبداد زده است كه معترضان نظام را به درون خود سوق میدهد. این عوامل بیشك دخیلاند و ما به آنها اشاره كردیم. اما در نظامهای دموكراتیك نیز ما با چنین پدیدهای رو به رو میباشیم. در حقیقت، فعالیت سیاسی در «مداری بسته»، در عین حال، نوعی شیوهی كار و تفكر است. گونهای بینش، سبك كار، رفتار و كردار است. در یك كلام، منطق و روشی است كه در زمینههای مختلف خود را نشان میدهند. در این جا مقولهی «خودی» و «غیر خودی» طرح میشود. و نمونهی بارز آن، اپوزیسیون سیاسی ایرانی در خارج از كشور است. یعنی فرقهای كه در خود، با خود و برای خود است. با خودی به بحث و گفت و گو مینشیند تا خودی را اقناع كند. برای خودی خطابه میگوید و رساله مینویسد. جمع قلیل خودی ها را متشكل میسازد، سازمان میدهد و به خیابان میكشاند… در چنین جهانِ خُردی، موافقتها و مخالفتها، تنها از جانب خودیهاست و تنها پژواكی كه به گوش میرسد…، پژواك صدای آشنای «خود» است. نباید فراموش كرد كه تقسیم جامعه به «خودی» و «غیر خودی» خاصهی متولیان بنیادگرای جمهوری اسلامی نیست. پیش از تولد اینان، در نیمهی اول سدهی بیستم، سوسیالیسم اردوگاهی و به طور مشخص، "کمونیسم" تمامتخواه، با "كشف" «سرشتی ویژه» برای كمونیستها (؟؟) (27)، ابداعگر چنین "منطق" و روشی در نظر و عمل گردید. 7 – فرسودگیها «راستی از اوضاع دنیا چه خبر؟… خراب است آقا، فرسوده شده است و هر چه پا به سن میگذارد، فرسوده تر میشود» (28). در این جملهی نمایش نامه نویس، شاعر یا فیلسوف… به خوبی میتوان به جای «دنیا» واژهی «سیاست» را گذارد. فرسودگی، تنها به دلیل پا به سن گذاردن اكثر فعالان سیاسی نیست. عاملی كه به ویژه در اپوزیسیون سیاسی خارج از كشور واقعیتی آشكار دارد. از یك سو، میدانیم كه در «سیاست»، بر خلاف دیگر حرفهها، فعالان سیاسی علاقهای به بازنشسته شدن و تحویل امور به جوان ترها را ندارند و از سوی دیگر، با عدم نوزایش نگران كنندهای رو به رو هستیم. امروزه، خون تازه وارد شریانهای «سیاست» نمیشود. نسل جوان به «سیاست واقعاً موجود» روی نمیآورد. در خارج از كشور، وضعیت بسی حادتر است زیرا آن جنبش دانشجویی (كنفدراسیون) كه در دوران رژیم پهلوی، پایگاه اجتماعی و نیروی ذخیرهی جنبش سیاسی خارج بود، اكنون وجود ندارد. بدین سان اپوزیسیون سیاسی در تبعید هر روز فرسودهتر میشود بدون آن كه با روی آوردن نسل جدید به فعالیت سیاسی، باز تولید و نوسازی شود. در یك كلام، جهان خرد سیاسی ایرانی در مجموع راكد است و در ركودش، از رشد، شكوفایی و خلاقیت خبری نیست. اما فرسودگی بیش از همه در اندیشه به چشم میخورَد. امروزه، از جنبش فكری و نو اندیشی، از نوآوری در تئوری و عمل، از ابداع شكلهای نوین تجمع، سازماندهی و مبارزه كه با روحیات و تحولات جدید منطبق باشد، چندان خبری نیست. در این جا، شیوههای سنتی و كهنهی تفكر و سازماندهی، در ذهنیت ها سرسختانه مقاومت میكنند و با بالا رفتن سن و فرسوده شدن ذهن، امكان تغییر و دگرگونی طبعاً دشوار میگردد. 8 – ناتوانی در شناختِ واقعیتِ بغرنج بحران «سیاست»، از جمله، ریشه در منطق دیالكتیكی دارد كه از افلاطون تا كنون، با گذر از هگل، چراغ راهنمای عمل سیاسی بوده و هست. دیالكتیكِ مطلق گرا و دوگانه انگاری كه واقعیتِ چند گانه، بغرنج، و در هم بر هم را نمیشناسد و نمیپذیرد. دیالكتیکی مبتذل كه تضاد را دو سویه، دو سره، مطلق و منزه میپندارد. بحران «سیاست»، بحران تفكری سادهنگر، واحدانگار و یكسانگرا نسبت به محركههای محیط است. تفكری كه پیچیدگی، آشفتگی و چندگانگی پدیدارهای اجتماعی را به رسمیت نمیشناسد. بحران «سیاست»، بحران تفكری یك سونگر در برابر عمومینگری (29) است. یعنی پدیدار ها را در جامعیت و بافت شان، در شرایط و اوضاع و احوال عمومی و تاریخی شان… مد نظر قرار نمیدهد. تاثیرات متقابل و دخالت عوامل مختلف اقتصادی، فرهنگی، انسانی، دینی، محیط زیستی، تاریخی، ملی و بین المللی... در ابعاد گونه گون را به حساب نمیآورد. بحران «سیاست»، در عین حال، بحران بینشی ذاتباور (30) و سیستمساز است. ذاتباور، به این معنا كه برای پدیده اجتماعی خصلت ذاتی یا ماهوی قایل میشود در حالی که در واقعیت چنین نیست. در نتیجه چنین بینشی قادر نمیشود تغییر و تحول پدیدارهای اجتماعی را مشاهده كند و یا احتمال دهد. سیستم ساز است به این معنا كه از "حقیقت"های نسبی، سیستم یا ساختارهای غیر قابل انعطاف، اصول جزمی (دًگم) و دكترین میسازد و در نتیجه راه هر گونه اصلاح، تجدید نظر و تغییر ایده را مسدود میكند. خلاصه كنیم. «سیاست واقعاً موجود» نسبت به اصل نا ایقانی بیگانه است. نا ایقانی در تئوریها، راه حلها، و طرحهای پیشنهادی كه میتوانند در جریان عمل و آزمون خطا از كار در آیند… زیرا ایدههای ما پنداشتهای ما از واقعیتاند و نه انعكاسی – چه درست و چه وارونه - از آن. به این سان، «سیاست واقعاً موجود»، از شناخت واقعیتِ بغرنج برای تغییر آن، عاجز میماند. دو نمونه را مثال آوریم: شناخت نظام سرمایه داری و یا در مورد كشور ما، جمهوری اسلامی. آیا ماركسیست ها، طی صدو پنجاه سال گذشته، همواره از احتضار قریب الوقوع سرمایه داری سخن نرانده اند و آیا اپوزیسیون ایران، طی یك ربع قرن گذشته، بارها همین تصویر پایان عمری از رژیم اسلامی را به دست نداده است؟ و آیا در هر دو حالت، ریشهی این تصورات واهی را نباید در آن بینش دیالكتیك دو سویهای پیدا كرد كه قادر نیست در «ناتوانی»، امکان «تجدید قوا» و در «احتضار»، امكان «ادامهی بقأ» را ببیند؟… ادامه دارد
|