اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
آیا رژیم ایران حق داشتن سلاح هسته ای را دارد؟ تهیه و تنظیم : محمود دایی چه کسی مردم ایران را از حق دارا بودن صنعت هسته ای و بکارگیری انرژی هسته ای محروم می کند ؟ آیا این ابر قدرتها هستند که فقط حق بکار گیری تکنیک وانحصار ی بودن این فن آوری را دارند؟ برای جواب به این سئوالات به بخشی از مقاله حکیمانه آقای علی کشتگردراین خصوص اشاره میکنم : ايران البته که حق دارد چرخه توليد صنايع هسته ای در اختيار داشته باشد. ايران البته که می بايست از همان حقوقی برخوردار باشد که ديگران ازجمله آمريکا و کشورهای بزرگ اتحاديه اروپا برای خود قائل اند و يا کشورهای همسايه ايران از جمله اسرائيل و پاکستان از مدتها پيش آن را کسب کرده اند. حق در اختيار داشتن چرخه کامل صنايع هسته ای از صنايع زيربنائی برای غنی سازی اورانيوم گرفته تا توليد راکتورهای هسته ای يک حق مسلم و بی گفتگو است. اما به راستی چه کسی ايران را از اين حق مسلم ملی محروم می کند؟ آمريکا؟ اروپا؟ اسرائيل؟ خير. اين فاشيسم مذهبی حاکم بر دستگاههای نظامی و قضائی و اجرائی ايران است که منافع ملی ايرانيان را در گذشته و حال تباه کرده و می کند. حاکميت خودکامه و خطرناک مذهبی کنونی نه فقط نماينده منافع ملی ايران نمی تواند و نبايد تلقی شود، بلکه دشمن شماره يک آن است. اين حاکميت بسياری از خواسته های اساسی ايرانيان را سرکوب و نيازهای مبرم کشور را رها کرده و به انرژی هسته ای چسبيده است، چرا که می خواهد آن را وسيله ای کند برای تضمين بقای خويش. تجهيز حکومت شبه فاشيستی مصباح و خامنه ای و احمدی نژاد به چرخه توليد هسته ای نه فقط يک موفقيت ملی نيست بلکه پيامدهای آن می تواند فاجعه ای برای جنبش ملی داخلی و برای ايران باشد. جهانيان نيز حق دارند از فعاليت های هسته ای رژيمی که با همه مظاهر حقوق بشر و دموکراسی دشمنی دارد نگران باشند. مهمترين و مبرم ترين خواست امروز ايران که پيش شرط لازم برای کسب همه خواسته ها و منافع ملی ايران در شرايط معاصر منطقه و جهان است، آزادی های فردی و سياسی واستقرارحاکميت برخاسته از رای و اراده آزادانه ملی است. حکومتی که بقای آن منوط به پايمال کردن اين خواست های مبرم است، نه می خواهد و نه اگر بخواهد می تواند از حقوق و منافع ملی ايران دفاع کند. همان گونه که شاه از کودتای ۲۸ مرداد تا انقلاب بهمن حتی آنجا که می خواست نيز نتوانست آن چنان که بايد از منافع ملی ايران دفاع کند. شاه چه در دعوای مرزی با صدام حسين و موضوع حق کشتيرانی ايران دراروند رود، چه در مورد بحرين و چه درمورد خواسته های ايران از کمپانی های نفتی از مسايلی دفاع می کرد که علی القاعده حق ايران و خواست ايرانيان بود. اما هيچ يک از اين موارد به يک مساله ملی و مورد حمايت مردم تبديل نشدند. چرا که اساسا از کودتای ۲۸ مرداد به بعد شاه در مقام خودکامه ای که حکومت قانونی و ملی مصدق را برانداخته بود مشروعيت ملی نداشت و جنبش ملی که بوسيله او سرکوب شده بود نمی توانست به خواست و اشاره او شکل گيرد و يا عمل کند. و هم از اين رو بود که شاه ظرفيت دفاع از منافع ملی را نداشت، حتی در مواردی که خود می خواست. او با آن که متحد دولت های غربی در بلوک بندی های دوران جنگ سرد بود، از آنجا که در درون کشور متکی به حمايت ملی و مردمی نبود، نمی توانست نماينده مناسبی برای دفاع از منافع ملی ايران در عرصه بين المللی باشد. مصدق اما نماينده راستين جنبش ملی و منافع ملی ايران بود. او به همين اعتبار ملی کردن صنعت نفت را به مهمترين خواست ملی تبديل کرد و ملتی را به حمايت از اين خواست برانگيخت.مصدق نماينده منافع ملی بود چرا که هم ملی بود و هم دموکرات و عميقا معتقد به حقوق شهروندی و برابری کامل همه ايرانيان دربرابر قانون. و اين را نيز خوب می دانست که در ايران ملی بودن بدون دموکرات بدون غيرممکن است. و هم از اين رو بود که می توانست رهبر جنبش ملی در دفاع از منافع و خواسته های ايرانيان باشد. جمهوری اسلامی اما هم با هويت ملی ايرانی بيگانه است و هم دشمن آزادی و دموکراسی است. و حالا که تندروترين گرايش آن قدرت را قبضه کرده و برداشتی فاشيستی ازمذهب را ايدئولوژی خود قرار داده، ضدملی ترين جريانی است که تاکنون در ايران به قدرت رسيده است. اساسا تنگ نظری بويژه نوع مذهبی آن با منافع ملی در تضاد آشتی ناپذير است. کسانی که حتی هم فکران و هم مسلکان خود رانيز نمی توانند تحمل کنند چگونه می توانند پاسدار منافع ملی همه ايرانيان باشند؟ به قدرت رسيدگان امروز ادامه جريان بينادگرايانه شيخ فضل الله نوری و فدائيان اسلام اند. جريانی که پس از انقلاب با شعار "دموکراتيک و ملی هر دو فريب خلق اند"، جای خود را در نظام باز کرد و سرانجام همه قدرت را در اختيار گرفت. اگر شاه "ناسيوناليسم مثبت" را ايدئولوژی خود قرار داده بود و نماينده ديکتاتوری مدرن بود، برعکس هيئت حاکمه کنونی به رهبری امثال خامنه ای و مصباح و جنتی هم نماينده عقب مانده ترين نوع استبداداند و هم با مقدم قرار دادن منافع و مصالح ايدئولوژی مذهبی خود برمنافع و خواسته های ملی ايرانيان ضد ملی هستند. اين جريان فقط آنجائی از منافع ملی حرف می زند که بخواهد آن را وسيله ای برای پيشبرد مقاصد خود قرار دهد، همان گونه که تنها زمانی از مردم حرف می زند که بخواهد آنان را در پيشبرد نيات خود سياهی لشکر کند. درست همان گونه که فاشيسم از مردم آنهم محروم ترين و جاهل ترين بخشهای آن سوء استفاده می کرد. در همه ی ۲۶ سال گذشته سران جمهوری اسلامی، منافع و فرصت های ملی را فدای اهداف و نيات سياسی و ايدئولوژيک خود کرده اند. برای آنها "قدس شريف"، "نابودی دشمن صهيونيستي" " حمايت از جنبش های اسلامي" و آنچه به زعم آنان "منافع جهان اسلام" نام دارد از چنان تقدم و اهميتی برخوردار است که می شود منافع و مصالح ملی ايران را به آسانی به پای آن قربانی کرد. و ديده ايم که حاکميت مذهبی ۲۶ سال است چنين می کند. با سياست و ديپلماسی متاثر از همين ديدگاه ايدئولوژيک است که پس از تلاشی نظام شوروی، ايران فرصت ها و منافع ملی تاريخی بزرگی را در زمينه های گوناگونی از دست داد. برای نمونه ايران مناسب ترين مسير عبور نفت دريای خزر بود، ايران می توانست دست کم به اندازه قطر از بزرگترين حوزه گاز جهان(حوزه پارس جنوبی) در خليج فارس بهره برداری کند، ايران می توانست به محور اتحادهای اقتصادی و همکاری های سياسی و فرهنگی در حوزه وسيع فرهنگ ايرانی پس از تلاشی شوروی، تبديل شود، ايران می توانست پس از سقوط صدام، برای جنگ هشت ساله تقاضای غرامت کند، ايران می توانست هزاران کارشناس و مدير زبده ايرانی در خارج از کشور و بخشی از صدها ميليارد دلار ثروت ايرانيان خارج از کشور را ( به گفته تايمز مالی ۶۰۰ ميليارد دلار) برای توسعه سريع صنايع و اقتصاد کشور جذب کند. ايران می توانست بخشی از پانصد ميليارد دلاری که از فروش نفت در ۲۰ سال اخبر به دست آورده برای توسعه اقتصادی کشور سرمايه گذاری کند، همه اين موارد از صنايع هسته ای برای ايران ضروری تر بوده و هستند. اما همه اين منافع و مصالح ملی قربانی نگرش سياسی و ايدئولوژيک بنيادگرايان ضدملی حاکم بر ايران شد و هم چنان می شود. فراموش نکنيم که ايران دارای دومين ذخاير گاز جهان و چهارمين ذخائر نفت جهان است، اما هنوز بخش مهمی از بنزين و نفت خود را از خارج وارد می کند و هنوز کميت و تنوع محصولات پتروشيمی آن در حد تايلند و ويتنام هم نيست. کافی است نگاهی به دوبی بيندازيم تا ببينيم چگونه اين جزيره کوچک خليج فارس از برکت ثروت ها و امکاناتی که در سالهای گذشته و امروز از ايران خارج شده و می شوند به يکی از ثروتمندترين نقاط جهان تبديل شده است. و چگونه اميرنشين های خليج فارس به برکت سياستهای ضد ملی جمهوری اسلامی حالا طمع کارانه به منافع ملی ايران در خليج فارس چشم دوخته اند. در شمال ايران حکومت اسلامی منافع و فرصت های ملی ايران را به آسانی به رقبای ايران در منطقه بويژه به ترکيه سپرده است. از سهم توريسم ايران گرفته، تا نفوذی که ايران می توانست در کشورهای حوزه دريای خزر پيدا کند، همه را ترکيه به برکت سياست های ضد ملی جمهوری اسلامی به سود خود مصادره کرده است. |