ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات شماره جدید

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

حقوق بشر

دانشجو

 

هر شعار "مرگ بر آمريکا" و " مرگ بر اسرائيل" جمهوری اسلامی در همه سالهای گذشته تيشه ای بوده است به ريشه منافع ملی ايران و خدمتی بوده است به رقبای ايران در منطقه.

امروز هم ترديد نکنيم که دفاع سران حاکميت از حق چرخه توليد هسته ای برای منافع ملی ايران نيست. برعکس جمهوری اسلامی می خواهد اين صنايع را به وسيله ای برای عملی کردن مقاصد ايدئولوژيک خود در منطقه و تضمين بقای خود تبديل کند. در رويای نظاميان و آخوندهای حاکم، چرخه صنايع هسته ای يعنی قدرت بالقوه توليد بمب اتمی، يعنی تبديل جمهوری اسلامی به يک قدرت اتمی، يعنی تحکيم موقعيت جمهوری اسلامی و نه ايران در عرصه جهانی و منطقه ای. يعنی وادار کردن قدرت های جهان به اغماض در برابر سرکوب حقوق بشر در ايران. چرخه توليد هسته ای برای اين حاکميت ضد ملی نه مساله ملی بلکه يک ماجراجوئی خطرناک به زيان منافع ملی است. گذشته وحال جمهوری اسلامی گواهی می دهند که جهانيان حق دارند نسبت به مقاصد جمهوری اسلامی در زمينه صنايع هسته ای به ديده ترديد بنگرند. جمهوری اسلامی البته می کوشد ناسيوناليسم ايرانی را در اين ماجرا به کمک فراخواند و با فريب افکار عمومی صنايع هسته ای را به يک "مساله ملي" تبديل کند. در اين مورد هر گونه "خدعه" در اسلام آقايان مجاز است از جمله آن که گويا مصدق " در قلب" آقای لاريجانی جای دارد! بگذريم که آنها چقدر از پيروان راه مصدق را تا حالا کشته و ترور کرده اند. رهبران جمهوری اسلامی تا همين امروز از صنايع هسته ای به بهترين وجهی به سود تحکيم موقعيت خود بهره برداری کرده اند. اکنون نيز برآن اند که هم چرخه توليد هسته ای را در اختيار داشته باشند، هم حمايت ملی را در دفاع از اين صنايع به سود خود برانگيزند و هم از آن برای تضمين بقای خود و ساکت کردن دولت و نهادهای جهانی در قبال نقض حقوق بشر در ايران و از ميدان به در کردن و سرکوب مخالفان و منتقدان در داخل بهره برداری کنند.

دنبال کردن اين استراتژی قمار بزرگی است که جمهوری اسلامی برای تضمين آينده خود به آن دست زده است. پيروزی جمهوری اسلامی در اين استراتژی پيروزی مردم ايران نيست، بلکه شکستی است برای جنبش ملی و دموکراتيک ايران. بعيد است اما جمهوری اسلامی بتواند به اين آسانی در اين قمار برنده شود. بسيار محتمل است که در ادامه اين بازی، جمهوری اسلامی کشور را با بحران و دخالت های غيرمستقيم و مستقيم قدرت های خارجی مواجهه سازد. نيروهای دموکرات و ملی ايران لازم است از هم اکنون معلوم کنند که در هيچ شرايطی از برنامه هسته ای حکومتی که همه آزادی های ملت را به سود خودکامگی خود مصادره کرده است، حمايت نخواهند کرد.

ياد آر ، زشمع مرده ياد آر ...

تهیه خلیل رئیسی فرد

Wiesenthal از دهسال پيش حداقل براي من « الگوي انسان زيستن » بود. خبر درگذشت Wiesenthal ، در هر رسانه بين المللي انگليسي ، آلماني و فرانسه زبان يکي از سه خبر اصلي ۷۲ ساعت گذشته بود ، رسانه هاي فارسي زبان و همچنين هزاران انجمن حقوق بشري ايراني - به استثناي گزارش بسيار کوتاه راديو فردا - متاسفانه اشاره اي به مهمترين خبر روز جهان نکردند.

تقريبا دو سال پيش از حدود بيست روزنامه نگار مطرح ايراني ، يک به يک سوال کردم : « نظرتان راجع به دفترچه خاطرات Anne frank چيست ؟» ۱۷ نفر نام - آنه فرانک - را براي اولين بار مي شنيدند ، بيايد کمک کنيم تا بي مهريهاي دوران جنگ سرد و تعصب فاشيستي عربي - اسلامي از فضاي رسانه اي ما زدوده شده ، عشق به انسان و مدارا جايگزين آن شود ، همانطور که Simon Wiesenthal و Anne frank مي خواستند.

Simon Wiesenthal در ۳۱ دسامبر ۱۹۰۸ در Buczacz به دنيا آمد ، Buczacz دقيقا در مرزهاي قديم روسيه واقع بود. ( اکنون Lvov Oblast اوکرايين) اين منطقه در طول قرن بيستم چندين بار بين روسها ، لهستانيها ، پروس ها و سرانجام نازيها و ارتش سرخ دست به دست شد. جنگ جهاني اول پدر Simon Wiesenthal را در سالهاي کودکي از او گرفت. مادرش به همراه سيمون و برادرش براي مدت کوتاهي به وين گريخت. ( سيمون هيچگاه از ياد نبرد که با برادر و مادرش براي روزها در اتاق کوچکي در وين مخفي شده بودند و چيزي براي خوردن نداشتند ، مادر براي جلوگيري از گريه دو کودک هر چند دقيقه يکبار چند دانه ريز شکر روي زبانشان مي گذاشت). آنان مجددا به شهر کوچک خود Buczacz بازگشتند ، مادر ازدواج کرد. سيمون تحصيلات متوسطه خود را به پايان رساند و با نمراتي عالي در دانشگاه پلي تکنيک « Lvov » ثبت نام نمود ، بلافاصله پس از اطلاع از يهودي بودن از دانشگاه اخراج شد. سيمون به دانشگاه تکنيکال پراگ - چک - رفت و از آنجا مدرک مهندسي معماري گرفت. به زادگاه بازگشت. عاشق شد ، ازدواج کرد و زندگي خوب تا ۱۹۳۹ ادامه داشت. در ۱۹۳۹ اتحاد شوروي کمونيست و آلمان نازي - پيمان تقسيم لهستان را امضاء کردند ، بلافاصله ارتش سرخ شوروي شهر Lvov را تصرف کرد. شورويها بلافاصله عمليات پاکسازي « يهوديان » را آغاز نمودند. (۱)

ناپدري سيمون بازداشت و به قتل رسيد ، يک پليس کمونيست برادر ناتني سيمون را بخاطر آهسته راه رفتن در خيابان با شليک گلوله کشت. شمار زيادي از اعضاي خانواده دستگير و به سيبري تبعيد شدند تا آنجا بر اثر گرسنگي و سرما از بين بروند ، Simon Wiesenthal با پرداخت رشوه به ماموران کمونيست ، جان خود - همسر و مادرش را نجات داد.

در ۱۹۴۱ آلمان نازي جايگزين روسها شد ، پليس اوکرايين اينبار به جاي کمونيستها به همکاري با نازيها پرداخت ، يکي از کارمندان سابق سيمون که اکنون به عضويت پليس کمکي نازيها درآمده بود ، سيمون را از طرح اعدامش مطلع نمود. او اما از زادگاه خود نگريخت. مدتي بعد دستگير و به همراه خانواده اش به اردوگاه موقت Janwska فرستاده شد ، سيمون و همسرش را به کار اجباري در راه آهن واداشتند. خاطره اي که سيمون حتي در سن ۹۰ سالگي با اشک ريختن براي همه تعريف مي کرد ، بازداشت مادرش بود :‌ « به من گفتند که مردي اوکرايني مادرت را براي تحويل دادن به زور ، دنبال خود مي کشد ،‌من از پشت مي دويدم ، مادرم را مي بردند و من کاري نمي توانستم بکنم ، مادرم را بردند. مي دانيد وقتي مادرتان مي ميرد شما سنگ قبري داريد که بر آن اشک بريزيد ، ۶۰ سال است من سنگ قبر مادرم را اينجا - و با دست به سينه اش اشاره مي کرد - حمل کردم ، مادرم درون من به خاک سپرده شد » ، در سال ۱۹۴۲ آلمانها با کمک بسياري از ساکنان کشورهاي اروپاي شرقي قتل عام يهوديان را عملا آغاز کردند ، تقريبا همه خانواده سيمون و همسرش به قتل رسيدند ( تنها ۸۹ نفر از بستگان نزديک ايشان بلافاصله پاکسازي نژادي شدند ) همسر سيمون بلوند بود و چشمان آبي کمرنگ بي شباهت به زنان يهودي شرق اروپا داشت ، او توانست با اوراق جعلي و نام مستعار Irene Kowalska از مرگ رهايي يابد. Simon Wiesenthal بار ديگر با کمک يکي از مديران از مرگ حتمي گريخت تا سال ۱۹۴۴ که مجددا دستگير شد. سيمون اينار تنها يک قدم با مرگ فاصله داشت که باز به طرز معجزه آسايي نجات يافت ، فرماندهان اس اس پس از قتل عام ۱۴۹ هزار زنداني به اين فکر افتادند که « اگر زنداني نداشته باشيم ما را به جبهه شرقي جنگ با شوروي مي فرستند و همه آنجا از سرما و گرسنگي خواهيم مرد » - بلافاصله قتل عام را متوقف کردند تنها « ۳۴ » يهودي از ۱۵۰ هزار نفر اوليه باقي مانده بودند - سيمون يکي از آنان بود.

فرمانده اردوگاه و ۲۰۰ سرباز و افسر آلماني ، مسئول مراقبت از ۳۴ زنداني بودند ، آنان براي انکه مواخذه نشوند ، خانواده هاي ساکن چندين روستاي ناشناس را تماما بازداشت و راه عقب نشيني به خاک آلمان را در پيش گرفتند. راه طولاني و سرماي کشنده Buchenwald جان همه زندانيان به استثناي شمار اندکي را گرفت ، آنان سرانجام به اردوگاه مرگ Mauthausen رسيدند ، گرسنگي و بيماري چنان به جان يهوديان افتاده بود که حتي افسران اس اس از نزديک شدن به آنان براي تير خلاص يا ارسالشان به اتاق گاز مي ترسيدند. پنجم ماه مي ۱۹۴۵ ، Simon Wiesenthal در حاليکه ۴۴ کيلو وزن داشت و در ميان انبوهي جنازه دراز کشيده بود ،‌چشمان خود را گشود و پرچم ايالات متحده آمريکا را مشاهده کرد ، Wiesenthal مي گويد « هيچگاه از ياد نمي برم ، قدرت برخاستن نداشتم ، قدرت تکلم هم نداشتم ، اما در دل با خود ، ستاره هاي پرچم آمريکا را شمردم و به هريک نامي دادم :‌

ستاره اول : عشق ،

 

 

قبلی

برگشت

بعدی