اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | شماره جدید |
بایگانی |
|
توفان در ليوان آب در حاشيه هياهوي جديد پهلويطلبها و متحدان آنها مجيد زربخش بازماندگان و كارگزاران سلطنت پهلوي، در بيست و چند سال اخير در خارج از كشور، هر بار با بوجود آمدن يك فرصت مناسب كوشش كردهاند حضور سياسي خود را با برگزاري نشستهاي پر سر و صدا، طرح فراخوانها و استفاده از عناصري از صفوف غيرسلطنتطلب نشان دهند و با آن از يكسو خود و ديگران را براي مدتي سرگرم سازند و از سوي ديگر توجه دولتهاي خارجي بهويژه امريكا را جلب كنند.تجاوز نظامي امريكا بهافغانستان و سپس عراق و نام بردن مقامات پنتاگون و كاخ سفيد از ايران بهعنوان يكي از «سه محور شر» و طرح موضوع احتمال حمله نظامي بهايران يكي از اين «فرصتها» بود. اينان كه در چند سال پس از خرداد 76 از نفس افتاده بودند، با مشاهده شرائط جديد و استراتژي «جنگ پيشگيرانه» امريكا و تأكيد آن بر مداخله مستقيم و حتي نظامي در «كشورهاي حامي تروريسم» كوششهاي تازهاي را براي استفاده از اين «فرصت» آغاز كردند. راديو- تلويزيون هاي آنها با دفاع از حمله نظامي امريكا به افغانستان و عراق، لزوم دخالت نظامي امريكا در ايران را بطور ضمني و گاه با صراحت طرح و تبليغ كردند. در كنار اين تبليغات آقاي رضا پهلوي بهديدار مقامات امريكائي رفت تا با اين استدلال كه پايگاه اصلي تروريسم جمهوري اسلامي است، امريكا را به دخالت در ايران ترغيب كند. چند ماه پس از لشكركشي امريكا بهعراق، بهدليل آشكار شدن پيامدهاي جنگ در عراق و منطقه و فرورفتن امريكا در باتلاق اين جنگ، معلوم شد كه مسئله دخالت نظامي در ايران دشوارتر و غيرعمليتر از آن است كه تصور ميشد و رويدادها در مسيري مغاير با پندارهاي گروههاي سلطنتطلب و فرصتطلبان آرزومند دستيابي بهقدرت جريان يافت. با وجود اين ناكامي، اوضاع ايران و بحرانهاي جمهوري اسلامي مانع از آن شد كه آنها دوباره بهانفعال روي آورند. شكست پروژه اصلاحات، ايجاد زمينه براي تقويت گرايش جستجوي راه حل در خارج از نظام و شرائط مساعد براي باز كردن جبهههاي جديد مبارزه، نيروهاي سياسي و بهويژه نيروهاي اپوزيسيون در خارج از كشور را بهكوششهاي تازهاي براي گسترش فعاليت و ايجاد ائتلافها و اتحادها كشاند و در راستاي تحقق اين اتحادها منشورها و طرحهاي متعددي انتشار يافت. بدينگونه سلطنتطلبها نيز بجاي خارج شدن از صحنه، ميداني تازه يافتند، ميداني كه تا بهامروز عرصة فعاليت آنها است. در اين دور تازة فعاليت، آنها هم، ابتدأ مدتي بهبحث پيرامون ضرورت اتحاد پرداختند. آقاي رضا پهلوي علاوه بر مصاحبهها و فراخوانها پيرامون لزوم مبرم اتحاد، منشور «ميثاق با مردم» را انتشار داد و در آن بهتشريح نظرات و مباني «ميثاق» خود با مردم پرداخت. چندي پس از آن، نمايش «رفراندم» با همدستي محسن سازگارا از مهرههاي پيشين سپاه پاسداران و خدمتگزاران خامنهاي و دستگاه ولايت فقيه و مشاركت تني جند از عناصر فرصتطلب بر روي صحنه آمد (كه در آغاز عدهاي از جمهوريخواهان بهدليل برداشتهاي نادرست و يا از روي سادهلوحي به آن پيوستند). در ادامه اين فعاليتها سرانجام «نشست برلين» و در هفتههاي گذشته «كنگره جهاني رفراندم» در بروكسل با هياهوي فراوان برگزار گرديد. در اين فعاليتهاي جنجالي كه اساسأ مصرف خارجي دارد، هدف آن در درجه اول جلب توجه و حمايت امريكا است، فرصتطلبان نامبرده هر روز بيشتر به طيف پهلويطلبها نزديك شدند. توصيه آنها در همكاري با كارگزاران و بازماندگان سلطنت پهلوي اين است كه آنها نيز همانند ساير نيروهاي سياسي طي سالهاي طولاني پس از انقلاب تغيير يافتهاند و آنان نيز خواهان آزادي و در پي استقرار يك نظام سياسي دمكراتيكاند. گر چه تا كنون بارها به ادعاهائي از اينگونه پرداخته شده است، معهذا بار ديگر اين ادعا را در پرتو مواضع و نوشتههاي بازماندگان سلطنت پهلوي بررسي ميكنيم تا با توجه به آن، ادعاي آزاديخواه بودن خود اين عناصر نيز روشن گردد.سلطنتطلبها رضا پهلوي را وليعهد و وارث تاج و تخت پادشاهي ميدانند و خود او نيز بهمين عنوان در فعاليت است. لذا نخست ببينيم رضا پهلوي وارث كدام سلطنت است؟ حقانيت و مشروعيت خود را از كجا ميآورد؟ و سرانجام امروز دربارة گذشتة تاريخي اسلاف خود، دربارة پدر و سلطنت او كه خود را وارث آن ميداند، چه ميگويد؟ و نظام دمكراتيك مورد نظر او چگونه نظامي است؟ رضا پهلوي در حقيقت وارث سلطنتي است كه بهدست بيگانگان استقرار يافته و مدعي وراثت پادشاهي مشروطهاي است كه هيچگاه وجود نداشته است. سلطنت خاندان پهلوي با كودتاي 1299 و با حمايت انگليس به ملت ما تحميل شد. اولين نتيجه اين سلطنت تحميل شده استقرار مجدد ديكتاتوري و از بين رفتن ثمرة تلاش آزاديخواهان ايران در پايان دادن به استبداد و استقرار نظامي مشروطه بود. با آغاز سلطنت رضا شاه دستاورد بزرگ سالها كوشش و فداكاري آزادگان ايران و فرصت تاريخي گرانبهائي كه براي حركت كشور ما بسوي جامعهاي دمكراتيك بوجود آمده بود، در زير فشار سرنيزههاي حكومت او از مردم گرفته شد و بار ديگر خودكامگي پادشاه جاي مشاركت مردم را در حيات سياسي- اجتماعي گرفت و زندان و شكنجه و خفقان جايگزين آزادي شد. پس از خلع رضا شاه از سلطنت، محمدرضا شاه نيز كه مانند پدر هنگام رسيدن بهپادشاهي سوگند وفاداري بهقانون اساسي مشروطه و دفاع از منافع و استقلال كشور را خورده بود، هنگامي كه مردم براي خاتمه دادن بهنفوذ انگليس و براي استقلال و آزادي ايران بهپا خاستند، بجاي همراهي با جنبش ملي و آزاديخواهانه مردم، همراه با بيگانگان در توطئةهاي ضد ملي شركت كرد و سرانجام نيز از طريق كودتاي مشترك انگليس و امريكا و با شركت مستقيم عوامل سيا، حكومت ملي دكتر مصدق را ساقط و مجددأ بر تخت سلطنت نشست. با توجه بهاين واقعيتهاي تاريخي، آقاي رضا پهلوي وارث تاج و تختي است كه توسط دولتهاي بيگانه با توطئه و كودتا و سركوب بر مردم ما تحميل شده است. كارنامة اين سلطنت تحميلي نيز چيزي جز استبداد و وابستگي بهبيگانگان نبوده است. پس از كودتاي 28 مرداد، محمدرضا شاه بهپاس قدرداني از آنها كه او را بهتخت سلطنت نشاندند با انعقاد قرارداد كنسرسيوم نفت سلطه انگليس و امريكا را بر منافع نفت و ثروت ملي ايران تضمين نمود. سياست وابستگي بهبيگانگان و نفوذ آنها نه تنها در اين زمينه، بلكه بر تمام عرصههاي اقتصادي، سياسي، نظامي و فرهنگي غالب شد و در تمام دوران 25 ساله پس از كودتاي 28 مرداد 1332 ادامه يافت. ارتش ايران كه ميبايستي وسيلهاي براي دفاع از كشور باشد، با حضور پنجاه هزار مستشار نظامي امريكا در ايران به ابزاري جهت ايفاي نقش ژاندارمي در منطقه و حفظ منافع امريكا تبديل گرديد. سياست محمدرضا شاه در زمينة آزاديها و حقوق مردم نيز- همانند پدر- سياست سركوب و اختناق و سلب آزاديهاي دمكراتيك بود. بهسخن ديگر آقاي رضا پهلوي وارث تاج و تختي فاقد مشروعيت، وارث سلطنتي تحميلي، استبدادي و وابسته بهبيگانه است. افزون بر اين سلطنت در تاريخ ما، در دوران پيش از سلسلة پهلوي نيز، در كنار ارتجاع مذهبي يكي از دو پاية اصلي استبداد و فرهنگ استبدادي بوده است و اين پايه سرانجام با انقلاب بهمن ماه 1357 فرو ريخت. بنابراين، بهويژه در شرائط وجود نظام دمكراتيك تجربه شده، هيچ دليل و منطق و توجيهاي براي پذيرش يك وارث رژيم سلطنتي و بازسازي مجدد نظامي كه با دمكراسي قرابت نداشته و توسط مردم سرنگون شده است، وجود ندارد و با هيچ سفسطهاي نميتوان هم از استقرار يك نظام دمكراتيك سخن گفت و هم خواهان بازگشت يك سيستم ماهيتأ و تاريخأ ارتجاعي و استبدادي بود. مشكل آقاي رضا پهلوي و گروههاي پهلويخواه اين است كه هم مدعي وراثت سلطنت تحميلي با كارنامهاي از خيانت و جنايت هستند و هم مدعي دمكراسيخواهي و مردمسالارياند. در نتيجه، آنجا كه سخن از نقض حقوق دمكراتيك مردم در دوران سلطنت پهلوي و خيايت رژيم گذشته بهمنافع ملي ايران بهميان ميآيد، ناگزير بهتناقضگوئي ميافتند و دم خروس پيدا ميشود. در اينجا آنها با صراحت و يا بطور ضمني بهدفاع يا توجيه رژيمي برميخيزند كه هيچ نشاني از دمكراسي و مردمسالاري نداشته است. حتي هنگامي كه دولت امريكا بهشركت در |