ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

یعنی تابستان خونین شصت آغاز شد. فصل سلاخی در اتاقهای "تعزیر" و در کشتارگاههای اوین و قزلحصار و گوهردشت و عادل آباد و وکیل آباد و دیزل آباد و کارون... دوران سیاه دادگاههای چند دقیقه ای و تیربارانهای دسته جمعی... و سرانجام، تلخی جانکاه شمارش تیرهای خلاصی که شبانگاه و در پشت دیوار بند، بر قلب و مغز همکلاسی یا هم بندی و یا هم سلولی مان شلیک میشد... این سهم نسل من و یادمانده های هول انگیز خود من از آن "دوران طلایی امام راحل" بود از تابستان ۶۰ تا تابستان ۶۷ ... و حکایت همچنان باقیست.

حالا در سال ۹۰ هستیم و تابستان پر التهاب و پر آشوب دیگری را پشت سر میگذاریم. سیر تحولات سیاسی-اجتماعی چه در رابطه با میهنمان ایران و چه در سطح منطقه خاورمیانه شتاب عجیبی بخود گرفته است. به نظر میرسد برج و باروی دیکتاتورها و سیستمهای سرکوبگر محلی، بعضآ با قدمت چند ده ساله، درحال فروریختن و فروپاشی است... در این میان برخی از ملتهای محکوم استبداد، به سرعت از نقطه جوش تلاطم و تقابل با سیستم حاکم، پیروزمندانه عبور کردند و به آرامش نسبی رسیدند. در میهن من اما، بیش از سه دهه است که مردم و طیف گسترده آزادیخواهان این سرزمین، درگیر و چنگ در چنگ با هیولای فاشیسم مذهبی، برای نیل به آزادی بسا بیشتر از دیگر ملل منطقه جانفشانی و جان نثاری کرده اند ولی هنوز در حسرت یک جرعه آزادی و یک نفس هوای تازه همچنان میسوزند. در صحنه مقاومت و رو در رویی مردم و ملاهای حاکم بر ایران، علیرغم همه فراز و فرودها و کنش واکنشهای سی ساله گذشته، در کنار همه عوامل موثر دیگر، نقش بلامنازع و تهدید برانگیز پارامتر "مجاهدین خلق" و به تبع آن شهر "اشرف" برای تمامیت رژیم، همچنان باقیست و این تضاد آشتی ناپذیر یقینآ به نقطه تعیین تکلیف نهایی بسیار نزدیک شده است...

بعنوان یکی از بازماندگان کشتارهای دهه خونین شصت و تنها بازمانده از جمع مجاهدین سالن ۳ اوین در مقطع پیش از قتل عام تابستان ۶۷ ، در حالیکه همچنان آرزویی بالاتر از آزادی مردم وطنم ندارم، وظیفه انسانی خود می دانم که در هر شرایطی از حقوق پایمال شده همه یاران دربندم دفاع کنم. یاران عزیزی که بسیاری شان برخاک افتادند و یا بر سر دار رفتند و دهها تن از آنان برای ادامه مبارزه با هیولای "فاشیسم مذهبی" به محض خروج از زندان راهی اشرف شدند. این در وهله اول نه دفاع از مجاهدین خلق و نه حتی از بچه های اشرف، که دفاع از پرنسیب هایی است که در بیش از ۳۰ سال نبرد نابرابر با دیکتاتوری حاکم بر میهنمان به آن پایبند بودیم.

البته حالا بعد از ۱۴ سال بندبازی سیاسی و مماشات غرب با رژیم ملایان، دیگر تردیدی باقی نمانده که نامگذاری مجاهدین در لیست سیاه امریکا، نه نتیجه یک پروسه حقوقی و قضایی حتی فرمالیستی بلکه ناشی از یک معامله کثیف سیاسی "شیطان بزرگ" با "حاکمان مدره" در ایران بوده است. سیاست مخربی که ملایان خونخوار با سواستفاده از آن، هر جنایتی را علیه مخالفین برانداز خود بطور عام، و مجاهدین و طیف حامیان شان بطور خاص، در داخل و خارج کشور مشروع و موجه می نمایانند. از زندان و شکنجه واعدام گرفته تا زجرکش کردن زندانیان بیمار در داخل کشور تا آوارگی هزاران خانواده پناه جو و رد درخواست پناهندگی آنان در خارج از جهنم آخوندی توسط دول غربی صرفآ بخاطر لیست تروریستی... از محاصره پزشکی و دارویی گرفته تا اِعمال بدترین شیوه های شکنجه و جنگ روانی و ارتکاب فجیع ترین جنایات جنگی علیه ساکنان بیدفاع اشرف... در ورای بحثهای پیچیده سیاسی و شرایط بغرنج جهانی و علیرغم فضای مسموم رسانه ای ناشی از "سنگسار سیاسی" مجاهدین، ترجیح میدهم فقط بعنوان نمونه، با یاد و نام تنی چند از همبندان دلاورم در زندان، که سالهاست برای تداوم مبارزه با ملاهای دین فروش و مردم فریب در اشرف بسر میبرند، جنبه دیگری از رزم و رنج ساکنان اشرف را تصویر و ترسیم کنم. کسانی که هنوز آثار شکنجه های نظام "عدل الهی" بر جسم و جانشان هویداست...  بر کف پاهای "ملیحه مقدم" دانشجوی مهندسی متالوژی دانشگاه علم و صنعت و نویسنده کتاب "کرانه حقیقی یک رویا"، هنوز آثار ضربات کابل بازجویان اوین قابل رویت است. ملیحه بعد از تحمل چهار سال زندان، در سال ۱۳۶۴ موفق به فرار از زندان و خروج از کشور شد.... "هنگامه حاج حسن" از پرستاران شهر اشرف و نویسنده کتاب "چشم در چشم هیولا" و همینطور "اعظم حاج حیدری" نویسنده کتاب "بهای انسان بودن" هنوز از دردهای ناشی از عوارض ماهها قرارگرفتن در شکنجه گاه "قبر و قیامت" زندان قزلحصار، رنج میبرند. دوست عزیزم "هما جابری" نویسنده کتاب "مجمع الجزایر رنج" از شکنجه هایش در انفرادیهای طولانی مدت زندان گوهردشت و دوران اسارت در شکنجه گاه هولناک "واحد مسکونی" در قزلحصار، بسا ناگفته ها و دردها در دل دارد.

وقتی در جریان یورش جناینکارانه اخیر به اشرف در فروردین ماه امسال، برای لحظاتی روی صفحه تلویزیون، همبند دیگرم "میترا ایلخانی" را با پاهای تیرخورده و غرق در خون روی برانکارد دیدم آه از نهادم برامد و با خود گفتم: عجب حکایتی ست ماجرای جنگ ما و ملاها! این آخوندهای خونخوار بعد از سی سال هنوز در پی "تمام کُش" کردن نسل ما هستند. چهره میترا اما علیرغم درد بسیار، آرام و مصمم مینمود و من با شناختی که از بچه های زندان دارم میتوانستم بخوبی بفهمم که او و دیگر همبندان سابقم در اشرف مثل فروزان، مهناز، پری، مهری، مهین، بدری، ماندانا، پریچهر، مریم، اعظم، کبری، میترا، مژگان، زهره، فرح، بهشته ... اگر لازم شود در راه رهایی میهن از یوغ استبداد، از جان خود نیز خواهند گذشت ولی همچون دوران زندان تن به ذلت و تسلیم نخواهند داد.

اما داستان کودکان جنبه ی دیگری از این جنگ سی ساله با جنایتکاران حاکم و البته وجه دیگری از زندگی پرشکنج اشرفیان میباشد. از سالهایی که در زندان بودم، "مهناز" را بیاد می آورم که هر دو هفته یکبار به همراه مادر بزرگ رنجدیده اش به ملاقات مادرش "رقیه اکبری" می آمد. فکر نمی کنم از خاطرات کودکی زندگی در کنار مادرش چیزی بیشتر از ملاقاتهای تلفنی ده دقیقه ی در زندان، نصیب برده باشد. من آن روزها را بخوبی بیاد دارم چون هفت سال با مادر او همبند بودم. مهناز کوچولو معصومانه منتظر تمام شدن حکم ده ساله مادر مجاهدش بود تا شاید شبی را در آغوش پرمهر او بسربرد و آرام گیرد. اما در مرداد شصت و هفت، مادر و دایی مهناز (رقیه و رضا اکبری) به همراه خیل خاله ها و عموهایش حلق آویز شدند. او فقط نمونه ای است از عواطف جریحه دار شده و معصومیت غارت شده ی نسلی از کودکان که کانون گرم خانه و خانواده شان در آتش بیداد خمینی خبیث سوخت و برباد رفت....

کودکان بسیاری بودند که در یورش پاسداران تبهکار به خانه و محل سکونت خانوادگی یا تشکیلاتی والدین شان و یا درگیری

قبلی

برگشت

بعدی