ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید


 

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

بایگانی

 

حقوق بشر

دانشجو

 
 

دومین گردهمایی سراسری درباره ی کشتار زندانیان سیاسی در ایران کلن - آگوست 2007

پرونده ی جنایتی دیگر- 

سهراب خوشبویی                  khoshbouei@gmail.com

 به نام آزادی که والاترین و ارزشمندترین است

عرض سلام و درود بی پایان دارم به شما همدردان و هم رزمان گرامی که امروز با حضور خود به این همایش غنا بخشیده اید، و به نوبه ی خود حضورتان را خیر مقدم می گویم و سپاسگزارم. همچنین، جا دارد که در همین آغاز از برگزار کنندگان محترم برنامه که با زحمت شبانه روزی خود این امکان را برای ما به وجود آوردند قدردانی کنم. از سویی خوشحالم که در مجموعه ی مخالفان رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، اجتماعی این چنین از زنان و مردان آزاده ی هموطن خود را شاهدم که بی پروا و شجاعانه در برابر ظلم و بی عدالتی این رژیم ایستاده اند و با فریادهایی کوبنده، به افشای هرچه بیشتر این جنایات می پردازند و از سوی دیگر انبوهی این جمعیت با توجه به اینکه درصد کوچکی از بازماندگان این جنایات می باشند، خود گواهی بر وسعت و شدت بی رحمی این رژیم است که از این دیدگاه تاسف و تاملی را به ذهن تحمیل میکند.آنچه این سعادت را نصیب من کرده که امروز در این جایگاه و در خدمت شما دوستان باشم، فاجعه ایست که دزدان قیام ٥٧ برای من و خانواده ام – مانند هزاران خانواده ی دیگر - رقم زدند. جمعی دوازده نفره که تک تک اعضای آن، از پدر و مادر تا کودک یک ساله، قربانیان این فاجعه ی انسانی اند و حتی خون چهار تن از جوانان این جمع نیز عطش جنایتکاران خون آشام را ارضا نکرده و در تمام این سالها تا به امروز شکنجه، زندان، فشار و تهدید اجزای لاینفک زندگی این خانواده بوده اند.

ذکر و یادآوری تمامی این خاطرات برای من از کودکی تا کنون همواره باعث سربلندی بوده و از داشتن چنین پیشینه ای به خود بالیده ام و سخت معتقدم که تمامی ما که به گونه های مختلف و در پوشش عقاید گوناگون به نوعی قربانی این ددمنشی ها واقع شده ایم باید که مغرورانه چانه های خود را بالا نگاه داریم و چشم در چشم هر دیکتاتوری نشان دهیم که برای آزادی انسان از هیچ شخص و حکومتی هراسی به دل راه نخواهیم داد، حتی اگر به دیو سیرتی و خونخواری رژیمی مانند جمهوری اسلامی باشد.

بر ماست که با وجود تمامی تفاوت های ایدئولوژیک برای برکندن بنیان ظلم و جور این رژیم جنایتکار بیش از پیش تلاش کنیم.شاید برای گفتن اندکی دیر شده باشد اما آنچه دریافته ام این است که نمیتوان این سرگذشت را تنها برای خود نگاه داشت و به عنوان خاطراتی تلخ آنها را مرور کرد

. چرا که این تنها سرگذشت من و خانواده من نیست، بلکه تاریخ یک ملت است. تاریخی که باید از آن درسهای لازم را آموخت و سپس، چشم در راه آینده دوخت.  

آنچه  بر ایران و ایرانیان در این سه دهه گذشت را سرنوشت به تنهایی نمیتوانست رقم بزند.  

هرگز سرنوشت را توان آن نیست که به تنهایی چنین سیاهی دهشتناکی را، در این مقیاس عظیم نقش آفرین شود، بلکه برای کامل شدن این سناریو به جرسومه ای نیاز است که بتواند در نهایت بی رحمی مرتکب جنایاتی شود که تاریخ با یادآوری آن از خود شرمسار می شود. این جرسومه چیزی نیست جز "جمهوری اسلامی"    رژیمی که بر پایه های ظلم و جهل و بی عدالتی ایستاده است. نامی که به هیچ عنوان برازنده ی این سیستم فاشیستی نمی باشد و از هیچیک از عناصر تشکیل دهنده اش، نشانی را در آن نمیتوان یافت. از این حکومت سرکوبگر داستانهای بسیاری نقل شده که همگی نیز آغشته به حقایقی تلخ و دردناک می باشند. سالهاست که این گفته ها مانند سریالی تراژدی ادامه دارد و هنوز و همچنان نیز بر تعدادشان افزوده میشود. متاسفانه این روند روایتگری آنقدر طولانی شده که نوبت به من نیز رسیده است.  

عمر این رژیم، نزدیکی انطباق گونه ای با طول زندگی من و هم نسلانم دارد اما بدون شک من اولین کسی نیستم که از این نسل، راوی این جنایات هستم و قطعا آخرین آن نیز نخواهم بود. پیام تلخی که این نکته با خود به همراه می آورد، طولانی شدن بیش از اندازه ی بقای این رژیم فاسد است.  

تاسف بارتر آنکه، پوست کشورها و دولتهایی که داعیه ی دفاع از حقوق بشر دارند را ضخامتی است، که هنوز عملکرد رژیم قاتل جمهوری اسلامی نتوانسته است واکنشی مناسب را از آنان برانگیزاند و یا تاثیری بر رفتار آنان بگذارد. از آن جمله، کشوری که امروز بر خاکش ایستاده ایم

. در سخنانی که در ادامه خواهد آمد، بر آنم تا به دور از اظهار نظر در مورد مسایل سیاسی آن زمان، که بسیار به آن پرداخته شده است، تنها مسایل را از دید یک کودک که خود باشم به تصویر بکشم. البته به غایت کوتاه و مختصر، به نحوی که در فرصت این برنامه بگنجد. همواره از استعدادهای ذاتی خود راضی بوده و به آنها افتخار کرده ام. اما حافظه ی خود را همیشه لعنت فرستاده ام چرا که زوایای تاریک و دردناک اعماق سرگذشتم را از آغاز تا به امروز برایم زنده نگه داشته است. شاید هم که این تقصیر(!)  متوجه حافظه ی من نباشد و بزرگی حوادث و رنج وصف ناپذیر آنها بوده که همچنان در ذائقه ی ذهن من خود نمایی میکنند. اگرچه امروز می اندیشم، چه بسا این نیز مسوولیتی بوده که بر شانه های کوچک من گذاشته شده تا در زمان خود آن را به انجام برسانم و می پندارم که شاید این زمان اکنون فرا رسیده باشد. زمانی که من در سال ١٣٥٦ در شیراز به دنیا آمدم. دارای چهار برادر بودم به نامهای غلامعلی، سیروس، ساسان و سیاوش و نیز دو خواهر به نامهای سوسن و سعیده، خانواده ی ما در رفاهی نسبی زندگی میکرد. مادرم آرایشگر بود و با وجود اینکه تحصیلاتی نداشت، به تربیت فرزندان اهمیت بسیاری میداد، پدرم به تجارت اشتغال داشت و از مهاجرت واهمه ای نداشت.

چنین بود که فرزندان خانواده برخی متولد آبادان ، بعضی شیراز و تعدادی متولد شهرستان جهرم بودند.  فرزندان بزرگتر خانواده مرا سامان و سهراب نام نهادند و یک ساله بودم که خانواده دوباره به جهرم مهاجرت کرد، چندی بعد فرزند دختری نیز به جمع ما اضافه شد، سارا یا سیما. قبل از نفوذ اندیشه های سیاسی که مختص جو آن روزها بود ، درس و فعالیتهای هنری و ورزشی مهمترین مسایلی بودند که در میان بچه ها به آن پرداخته میشد

. من و خواهرم که به تازگی متولد شده بود، اعضایی بودیم، نظاره گر این شور زندگی و نقش چندانی در سرنوشت آن نداشتیم. طولی نمی کشد که همه چیز رنگی دیگر به خود میگیرد. در آغوش مادرم و در انبوه جمعیتی هستیم که همگی با مشتهایی گره کرده به سوی آسمان نشانه رفته اند و فریاد می کشند. من هم به تقلید از آنان مشتهای کوچک خود را در هوا تکان تکان میدهم و غرشی کودکانه سر میدهم. امروز می اندیشم که آن مشت کوچک و آن غرش کودکانه ی من، شاید که تنها مقیاس بزرگترش را به تعداد زیاد شاهد بودم و احتمالا بسیاری دیگر نیز مانند من نمیدانستند که چرا مشت به آسمان پرتاب میکنند و چرا فریاد بر می آورند و نه من و نه بسیاری از آنان نمیدانستیم که چه تاوانی را برای این عمل خود پرداخته  و چه فصل ننگینی از تاریخ در پی این اقدام برای کشورمان رقم خواهد خورد. سیروس، غلام و ساسان، برادرانم، در تکاپویی آشکار در رفت آمد به خانه اند و صحبتهای نجواگونه ی بسیاری مبادله میشود. من چیزی از این صحبتها متوجه نمیشوم اما چشمانم که این تصاویر را به حافظه میسپرند به من می گویند که اتفاقاتی غیر عادی در جریان است.

من به جز خانه مان و حیاطی که شادمانه در آن بازی میکنم هیچ مکانی برایم مفهومی را به ذهن نمیاورد. اما مجبور به توضیح هستم که اینجا شهر جهرم است با حدود یکصدهزار نفر جمعیت که در دویست کیلومتری جنوب شیراز واقع شده است. هنگامی که در شهریور ٥٧ در ده شهر ایران از جمله تهران، تبریز ، مشهد و شیراز حکومت نظامی برقرار شد دو شهر کوچک جهرم و کازرون نیز با اختلاف بسیاری از نظر جمعیت در حکم یازدهمین و دوازدهمین شهرهای مهم ایران از نظر جو سیاسی در آن زمان محسوب شدند. این شهر همچنین صاحب یکی از مخوف ترین گروه های قتل و ترور جمهوری اسلامی نیز می باشد تحت عنوان "گروه قنات" که دکتر مسعود نقره کار در مقالاتی مفصل از چهره ی کریه آن پرده برداشته است.

همه چیز در تکاپوست، همه چیز سرعت خاصی به خود گرفته و به نظر میرسد که چرخی به

 

صفحه قبل

برگشت

صفحه بعدی