ارتباط با ما

اطلاعیه و پیامها لینک ها

درباره آزادگی

مقالات

شماره جدید

 بایگانی

مسئله ملی  و فدرالیسم

ملا حسنی

شماره جدید

حقوق بشر

دانشجو

 

مدتی دوباره از خيابان به مرکز آورده شده اند.روزهايی هست که در حياط روی چمن ها دراز کشيده اند يا لميده اند روی سکوها و پله، سه تايی، پنج تايی، يا راه می روند. يکی از مددکارها بينشان لباس زير پخش می کند. از دی ماه سال ۱۳۸۴ تا امروز بيش از ۱۵ ساعت حرف های زنهای اين خانه را ضبط کرده ام. ذهنشان بهم ريخته است: يا يکريز از گذشته حرف می زنند (طوری روايت می کنند که انگار دارد همين الان اتفاق می افتد)، يا ااصلا گذشته ای به خاطر ندارند، يا اصلا حرف نمی زنند. نمونه اش زنی ۲۸ ساله است که تمام شبانه روز را در کنج ديوار دو زانو می نشيند، دستها روی زمين و چشم های بسته اش را به بالا می دوزد، نه حرفی، نه کلامی... تنها کاری که می کند پاشيدن مدفوعش به اطراف خودش است. يکی ديگر زن لاتی است که دائم راه می رود و ناسزا بار ديگران می کند. ازش می پرسم اسمت چيه؟ می گويد: تربچه. می گويم: فاميلت چيه؟ می گويد: کلم. می گويم: خانه ات کجاست؟ جوابم را با يک حرف رکيک می دهد.

چطور به اينجا رسيدند؟داستان های متفاوتی از يک ماجرا نقل می کنند که هيچ ربط و منطقی در آن وجود ندارد. با هم خوبند. دوستند. گفتگو می کنند. ساعت ها در مورد دو جمله حرف می زنند. گويی دارند چشم اندازهای مختلف موضوع مورد بحثشان را بررسی می کنند. گفت و گوهايشان با هم دور و بر اتفاقات همين روزهاست در خانه. برای يکديگر جذابيت جنسی دارند. زنهای زمخت تر با صدای دورگه، زنهای نازک اندام و جوان و زودرنج تر ... ميزان خودزنی شادترها بيشتر است. ماندن طولانی مدت در خيابان به خصوص سپری کردن شب ها برای غالب اين زنها که به علت اعتياد و ناتوانی های جسمی نمی توانند رفيق پسر يا مشتری داشته و در خانه دوستان يا مشتری هايشان بخوابند، بهم ريختگی های روحی و روانی، بزهکاری والدين، درآمد اقتصادی پايين وعدم ثبات اقتصادی، ازدواج های ناموفق و عدم حمايت عاطفی از جانب مرد، ناتوانی در درک شرايط و عدم مسئوليت پذيری، اعتياد، طلاق و بسياری عوامل ديگر در جمع شدن اين زنها زير اين سقف نقش داشته است.  اين زن ها بی حوصله، دلزده و بيرمق هستند. برخی از آنها توسط گشت های بهزيستی و شهرداری شناسايی و به سرای احسان آورده شده، مدت زمان تعيين شده که از دو هفته تا دو ماه است را در قرنطينه می گذرانند و در اين مدت تحت معاينات پزشکی و روان پزشکی قرار گرفته و هويت و خانواده آنها شناسايی و در صورت داشتن خانواده ترخيص شده و اگر سرپرستی در کار نباشد، سرا ی احسان به آنها اسکان می دهد و تحت مراقبت قرار می گيرند. اين زنها به تنهايی قادر به ادامه زندگی شان نيستند.

فاطمه: "شوهرم زن گرفت""ميدون غار، خانوم خدمتتون می گم، باغ فردوس، می شه دم کلانتری ۱۶، کوچه سوهون پز خونه. از اونجا آوردنم. دم در خونمون نشسته بودم منو آوردن اينجا. سوهون پز خونه، کوچه آزاد ... اسمم فاطمه است، ۴۵ سالمه. بچه هام پيش پدرشون هستن پيش باباشون. "طلاق گرفتم. بيخودی خانوم. (شوهرم) زن گرفت. نمی دونم چرا خانم، چرا رفت زن گرفت. خانم ترا بخدا منو آزاد می کنی امروز؟ دو کلام حرف از خودتون بزنيد، بهشون بگيد من اصلا اين خانم رو با خودم می برم. خودتون منو با خودتون ببريد، منو آزاد کنيد، بگين منو از اينجا می بريد. می رم پيش مادرم خانم، پيش برادرم، آدرس دادم اما خونه ام رو پيدا نکردند. مدد کار گفته يه هفته ديگر منو می برند..."

داستان فرخنده، سکينه و يک زن سبزوارینامش فرخنده است. هر دو دستش به علت خود زنی های مکرر نيمه فلج است. تنها چند دندان در دهان دارد. سياه و لاغر و کبود است. دو روز است به سرای احسان آورده شده و در قرنطينه به سر می برد.

يک زن سبزواری می پرد وسط و می پرسد: دختر خانوم، دختر خانوم ، دختر خانوم، امروز چندمه؟ بيست و هفتم؟ کدوم بيست و هفتم؟ زن سبزواری را چند ماه پيش آورده اند بعد از مدتی شکمش بالا آمده. حامله است. نه اسمش را می دانند نه حرفی می زند. مانند بقيه زنها شناسنامه ندارد.فاطمه می گويد: مشهد که بودم پسرم زنگ زد خوب گفتش که... چی کار کردين برای من؟ زن ديگری به نام سکينه می گويد:کارم رو پيگيری کرديد؟ منو دادگاهی کنيد! به آقای شاهرودی بگيد!سکينه زنی درشت است با ريش. ۵۰ ساله است. از ترمينال جنوب به سرا ی احسان آورده شده. مدت دوماه در ترمينال جنوب سيگار و مواد مخدر می فروخته. به اصطلاح "ساقی" ترمينال بوده. می خواهد برگردد سر کار قبلی اش. صيغه ۶ يا ۷ نفر از رانندگان يک آژانس مسافربری بوده.

"رانندگی را با کاديلاک شروع کردم"فرخنده می گويد: "مادرم خونه اش خيابان ميرداماده. آپارتمان من خيابان يخچاله. تلفن مامانم و بنويس: (شماره تلفن می دهد.) بهش تلفن کن. ۵۲ سالمه. دانشگاه ملی رفتم موقعی که کنکور نداشت. بهداشت دهان و دندان. نرس دندانپزشکی ام، زبانم عاليه به خدا. من بی خانمان و ولگرد نيستم. خداشاهده موهامو زدن اين ريختی شدم. اين لباس ها اينطوريم کرده. ازم عکس نگيريد خيلی بی ريخت شدم. فقط دو سه ساعت تو خيابون بودم. زنگ يکی از همسايه های اونور کوچه رو زدم که يه تلفن بزنم، کارت نداشتم. در رو باز نکرد، انگار گداها اذيتش کرده بودن. آخه کوچه ما گدا زياد رد می شه. دو تا دخترويک پسر دارم. پيش شوهرم هستن."شوهرم بهم خيلی خيانت کرد. اول عروسی منو ترياکی کرد. برادرش به اون تعارف کرد. اون بايد می گفت به زنم ترياک تعارف نکن. منم ترياکی شدم. شوهرم ترياکی شد. دعواهام سر ترياک کشيدنش بود. منقل و وافورش رو پرت می کردم تو استخر خونه. بساط کباب برگ رو راه می انداخت برای آشتی. دندانپزشک بود. بخدا ما رو شوهرامون از بين بردن.""شوهر دومم هم خوب نبود، از من کوچکتر بود، تعادل اخلاق نداشت، فقط پولدار بود، بچه حاجی! من خودم از اول کاديلاک زيرپام بود به خدا رانندگی رو با کاديلاک شروع کردم. پدرم سرلشکر بود شاه تير بارونش کرد. آخه منو چرا بايد قاطی ديونه ها بندازن، جنون ادواری ها." "چرا اينطوری شد؟ دارم از بين می رم. من اينجوری نبودم، بهتر از اين بودم . من غصه می خورم، غصه اينارو می خورم، غصه زندگيم رو می خورم، غصه اينکه مامانم ازم خبر نداره. در هفته دو بار بهم سر می زد. به خاطر فلج بودن دستام خودکشی کردم. می خوام برم آپارتمانم."

آمنه: بگوييد آزادم کنند خانم ميشه درد و دل کنم. خواهرم مريض احواله، ناراحتی داره، چهار تا بچه داره، من اومدم چادر مشکی بخرم اين دندونم ( دندانهايش مصنوعی است) رو نشون بدم منو آوردن اينجا، دو ماه هم گذشت، هر چی ميگن اطاعت می کنم ببينم بالاخره چه کار می کنند. چرا ولم نمی کنن؟ بگو چرا ولم نمی کنن؟ دو تا چهار تا بچه دارم."

فاطمه: با مهدی صحبت کردی؟ با دامادم چطور؟ بنويس (شماره تلفن همراهی را می دهد). مهدی، مجيد. بهش بگو...

يک زن افغان می گويد: زن و بچه خونمون هستن منوآوردن اينجا چرا؟زن ديگری به نام طلعت می گويد: اين شماره را بگير (شماره ای را می دهد). بگو وحيد بيا مامانتو، طلعت رو ببر! از شاه عبدالعظيم آوردنم قربونت برم. دو ماه و دو روزه.يک زن ديگر به نام زهره شروع به صحبت می کند: (شماره تلفنی را می دهد) ساعت هفت تلفن بزن برادرم پاشا، بگو بياد منو ببره. تو پارک بودم، در کرج. رفتم آزادی مامورا گفتن اينجا چی کار می کنی گفتم دارم استراحت می کنم منوآوردن اينجا.

زهره: خانم چرا کچل کردن؟ برادرم نماينده فنی جورج بوش در ايرانه! حسابداری صنعتی خوندم. کار می کردم. طلاق گرفتم. شوهرم اقامت گرفت و رفت دو تا پسرام رو هم برد. گفتم دنيا بزرگه. با برادرم زندگی می کردم. اون گاراژ داره خرج منو می ده.

اکرم: شما مجله فيلم نداری با خودت؟ سه ساله اينجام.

زهره: اومدن اينجا فيلم برداری من يه قر دادم. گفتن چی کار می کنی! به دکتر گفتم اين مامور منه يا بهيار؟ خوب قرم آمد. ميخوام برم
 

صفحه قبل

برگشت

صفحه بعدی