اطلاعیه و پیامها | لینک ها | مقالات | بایگانی |
شماره جدید |
خود فکر کند و خود را در برابر همه آنچه که انجام خواهد داد، مسئول بداند؛ این یعنی عهده دار شدن مسئولیت تاریخی. درست بر همین اساس است که آذربایجانی در طول دو قرن، بیشترین مبارزات را علیه روس ها انجام داده است. چرا؟ زیرا ملت مسئول هر تصمیمی را عامدانه می گیرد و هرگز موضع انفعال در کارهای او دیده نخواهد شد. ولی امروزه هنرمند آذربایجان، نه احساس مسئولیت می کند، نه احساس گناه و نه احساس شک. او از بازی بیرون است، هرگز سازنده تاریخ نیست. او حتی به خودش نیز از دریچه چشم فرهنگ حاکم و فرهنگ سازان آن نگاه می کند؛ چشم مخصوص به خودش نیز کور شده است. به او و ملتش القاء کرده اند که لیاقت ندارند خودشان را اداره کنند و یا معماری مخصوص به خود داشته باشند و یا ادبیات معاصر خود را خلق کند.زمانی آذربایجان در مورد هر آنچه که اتفاق می افتاد، تحرکی مخصوص به خود نشان می داد و دست به کارهایی می زد که نه خواسته حاکمان بود و نه کوچکترین شباهتی به اعمال و رفتار سایر ممالک داشت. تقلیدی در کار نبود و از نسخه ای عمومی پیروی نمی کرد، بلکه به دلیل مسئولیتی که احساس می کرد، دست به تعیین سرنوشت خود می زد. سرنوشت خود زمانی که شاه عباس صفوی، پادشاهی که از متن همین ملت برخاسته بود، قزوین را به مقصد اصفهان ترک کرد، قیزیل باش ها دیگر با او همراه نشدند؛ که سقوط بدون مقاومت اصفهان در سال های بعد به دست عده ای افغان، نتیجه چنین امری بود. از سوی دیگر، هنرمند آذربایجان نیز که نمونه های آن در شهر آشیق ها و داستان های مربوط به شاه عباس و الله وئردی خانِ وزیر هنوز هم نقل محافل است، از این شاه خودی چهره ای منفور ساخت؛ به طوری که در داستان "آبباس و گوللز"، او به صورت دزد عشق هنرمند معرفی شده است. و زمانی که شاه قاجار قصد دفاع از آذربایجان را نداشت، جواد خان گنجه لی به تنهایی، به چنان مقاومتی دست زد که ارتش مقتدر تزاری را که ناپلئون و تمام اروپا را در مدت دو سال تار و مار کرده بود، سیزده سال در پشت دروازه های گنجه زمین گیر کرد؛ و مقاومت امام شامیل باعث شده است که لرمانتوف، پوشکین و تولستوی آثاری را در وصف او خلق کنند و کارل مارکس در مقالات متعدد، او (امام شامیل) را دموکرات بزرگ بنامد. آن روز نه ملت آذربایجان و نه هنرمند او گوش به زنگ کسی نبودند تا خواسته های دلخواه خود را مشروعیت بخشند؛ خود تاریخ ساز بودند.ولی در شرایط کنونی، که همه راه های ارجاع به گذشته تاریخی برای یک تورک مسدود است و تورک های آذربایجان از کمترین امکانات فرهنگی نیز در قیاس با عصر حاضر محروم هستند و فرهنگ و زبان او در مراکز رسمی ممنوع می باشد، و یا به عبارت بهتر، تا زمانی که بار سنگین استعمار را بر دوش می کشد، تنها راه برای او جذب شدن در فرهنگ حاکم است؛ یعنی سنگ شدن در فرهنگ مسلط. سنگی که برای ساخت بنایی به کار خواهد رفت که بر روی خرابه های فرهنگ خودش بنا خواهد شد. رفته رفته جامعه آذربایجان، گذشته خود را از دست می دهد، گذشته ای که هرگز به رسمیت شناخته نشده است؛ زیرا هم آنها می دانند و هم ما قبول می کنیم که آذری فاقد اصل و نسب است. اگر از یک تورک بپرسیم که "نام قهرمان ملّی او چیست؟"، "رهبران بزرگ ملّتش که-ها بودند؟" و "حکیمانش چه کسانی هستند؟"، شاید به سختی بتواند دو یا سه نام را به زبان آورد، آن هم در کمال بی نظمی؛ و هر چه به تدریج به نسل های جوان تر نزدیک شویم، در کمال نادرستی. زیرا او محکوم است که به تدریج حافظه خود را از دست بدهد و هنگامی که خالی الذهن شد، حافظه فرهنگ مسلط در آن جاسازی شود. در چنین فضایی است که دغدغه اصلی، جست و جوی ریشه های هویت خود و تعیین جایگاه انسان استعمارزده و غارت شده در جهان پرآشوب امروزی است. ولی سوال اینجاست: از چه راهی ملتی می تواند وارث گذشته خویش شود؟ از راه پرورش فرزندان، از راه زبان؛ این مخزن پیوسته گسترش یابنده به یاری آموخته ها، چه از این طریق است که تاریخِ دست آوردها و خوبی ها، رسم ها و پیروزی ها و نیز، رفتار و کردار نسل های گذشته انتقال یافته و ضبط می شوند. ولی کودک تورک در مدرسه ای پذیرفته می شود که از نظر ملی، سرآغاز اسارت است. حافظه ای که برایش می سازند، حافظه ملتش نیست. تاریخی که می آموزد، تاریخ ملتش نیست و از ادبیات گذشته خود تنها آنهایی را می خواند که به ادبیات مسلط امروز خدمت کرده اند؛ یعنی بزرگترین افتخار او در خدمت به فرهنگ مسلط امروزی نهفته است. کودک تورک می داند فردوسی و کوروش چه کسانی بودند، ولی از زندگی آناتومروس و اشعار نسیمی بی خبر است. اینجاست که اولین گسستها درزندگی یک استعمارزده روی می دهد. خانواده به عنوان تنها محلی که پناه دهنده او و نیز ارزش ها و سنت های اوست، رو در روی مدرسه قرار می گیرد که بناست رشد فکری و شکوفایی علمی را به ارمغان آورد.دنیای آموزگار و مدرسه کاملا جدا از دنیای خانواده است و این دوگانگی برای همیشه در او نهادینه می شود. پیروزی هر کدام از این دو، یک نتیجه دارد و آن شکست است برای کودک تورک. پیروزی مدرسه او را برای همیشه از همه چیزهایی که به آن تعلق دارد، جدا خواهد کرد و در هوا سرگردان می سازد؛ و پیروزی خانواده نیز او را در موضعی قرار می دهد که حتی نیم نگاهی نیز به آینده ندارد و این امر برای نوجوان فاجعه ایست درونی. برای همین، بدون در نظر گرفتن هیچ گونه مصلحت و منابع سیاسی و تنها به نام حق و حقانیت، و به دور از هر گونه تاریخ سازی و جعل سند، تدریس و تحصیل در مدارس آذربایجان باید و باید به زبان تورکی است. نشان و بیان پریشانی استعمارزده را می توان در دو زبانه بودن او یافت. اگر کودک تورک از بی سوادی هم رهایی یابد، باز از نظر زبان گرفتار دوگانگی خواهد شد. هر چند همیشه گروه های کوچک با سوادی هم پیدا می شوند که می خواهند زبان ملی خود را گسترش دهند و این رشته را با گذشته علمی با شکوه خود پیوند زنند، لیکن سال هاست که تماس این اشکال ظریف از زندگی روزانه بریده شده است و به چشم مردم کوچه و بازار مبهم و نامفهوم می نماید. توده های مردم آذربایجان این افراد را به دیده احترام می نگرند و این افراد را راهروانی می شمارند که در مسیر رویای دیرین احیای فرهنگ خود، قدم بر می دارند. با وجود قوانینی که استفاده از زبان ملی را در نامگذاری کوچه ها و خیابان ها ممنوع کرده اند، آذربایجانی حتی در زادگاه خود بیگانه ای بیش نیست. برای همین، حتی دلسوزترین حامیان این نویسندگان و هنرمندان مبارز صادق نیز آینده خوبی را برای تلاش های آنها تصور نمی کنند. معمولا برخودارشدن از دو زبان، نه تنها برخوردار شدن از دو وسیله کار است، بلکه شرکت جستن در دو دنیای روانی و فرهنگی نیز هست. در حالی که در آذربایجان یک طرف این معامله، جهانی است که برای مسخ همه ارکان هویتی تورک ها تلاش کرده و در جهت انکار آن قدم برمی دارد تا خود را جایگزین آن کند و در طرف دیگر، فرهنگی است که برای اثبات خود اقامه دلیل می کند، این دو جهان ارایه شده توسط این دوزبانگی در ستیز با یکدیگرند. گذشته از این، زبان مادری استعمارزده، یعنی زبانی که از احساسات و شور و خواب های استعمارزده سرچشمه می گیرد، زبانی که مهرها و تعجب های او در آن به جولان می پردازند، زبانی که بزرگترین بار عاطفی او را بر دوش می کشد، در دستگاه اداری حاکم این زبان را ارزشی نیست. درست روزی که در جستجوی کار برای معاش برمی آید، این زبان اوست که شکست خواهد خورد و خود او نیز رفته رفته، زبان نارسای خود را کنار خواهد گذاشت و از چشم بیگانگان خودپرست که دنبال روزنه ای برای تحقیر هستند، پنهانش خواهد داشت و حتی گاه از موسیقی آشیق های سرزمین اش شرمگین خواهد شد. لذا نمی توان از دو زبانه بودن تورک ها به عنوان ثروت چندزبانگی یاد کرد؛ چرا که یکی از این دو تقریبا زاید و اضافی است. برای همین کلیه امور اجتماعی، از آموزش الفبا تا امتحان کنکور دانشگاهی و همه عرصه های هنری، اعم از تئاتر و سینما و برنامه کودک و رسانه های جمعی و حتی گزارش مسابقات جهانی فوتبال، باید در آذربایجان به زبان حود این ملت صورت بگیرد. |